
چند حکایت از وکلای اون ور آب
چند حکایت از وکلای اون ور آب حکایت اول: آقای جانسون مرد ثروتمندی بود، او در یکخانه زیبا در یک روستا با تعداد زیادی مستخدم زندگی میکرد. همسر او قبلاً مرده بود و او فرزندی نداشت . سپس او ناگهان مرد و مردم میگفتند : مستخدمهایش او را کشتهاند. زیرا آنها پولهای او را میخواستند…..