چگونه عظمت خدا را درک کنیم؟

دسته: اخلاق و رفتار
بدون دیدگاه
چهارشنبه - ۲۰ بهمن ۱۳۹۵


چگونه عظمت خدا را درک کنیم؟

چگونه عظمت خدا را درک کنیم؟

الله

 معرفت ما از همین مفاهیم مادی شروع میشود. بزرگیای که ما میفهمیم، چیزی است که حجمش زیاد است. سپس متوجه میشویم موجوداتی نیز هستند که حجم ندارند و جسمانی نیستند، توسعهای در مفهوم بزرگی میدهیم و میگوییم: نوعی بزرگی دیگر نیز داریم که معنوی است. ما چارهای نداریم، زیرا ذهن ما ابتدا از مفهوم بزرگی جز حجم چیزی درک نمیکند. در نهجالبلاغه آمده است که مورچه خیال میکند که خدای او دوشاخک دارد، چون این شاخک برای مورچه خیلی نقش دارد، خیال میکند که اگر موجودی شاخک نداشته باشد، ناقص است. ابتدا باید از همین مسیر مادیات شروع کنیم و کمکم این درکهای حسی را تجربه کنیم تا مقداری به درکهای ماورایی نزدیک شویم.

حال که شناخت جسمانی ملاک نیست و آن رؤیت قلبی هم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمود، ما نداریم، چطور عظمت خدا را درک کنیم تا با توجه به عظمت خدا حالت خشوعی در ما پیدا می‌شود؟

 در اصول کافی حدیثی هست که فرمود:

خانمی بود عطر فروش و اسمش زینب عطاره بود. او به خانه پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) می‌آمد و اصحاب از او عطر می‌خریدند و گاهی خود پیغمبر نیز از او عطر خریداری می‌کردند. حضرت یک روز که به منزل تشریف آوردند، بوی عطر استشمام کردند و پی بردند که زینب عطاره اینجاست. به او فرمودند: «مهما اتینا طابت بیوتنا» شما هر وقت خانه ما می‌آیی خانه ما خوش‌بو می‌شود. او که خانم مؤدبی بود، عرض کرد: یا رسول‌الله بوی شما از عطر من خوش‌بوتر است. خانه شما به‌واسطه عطر شما خوش‌بو است. سپس عرض کرد: یا رسول‌الله من امروز برای عطر فروشی خدمت شما نیامده‌ام، کار دیگری دارم. حضرت فرمودند: چه‌کار داری؟ او گفت: آمده‌ام از شما بپرسم چگونه می‌توانم عظمت خدا را درک کنم؟ می‌خواهم از شما یاد بگیرم. پاسخی که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند، ما را به پاسخی که دادیم، مطمئن می‌کند.

اگر یک انگشتر در بیابانی بیفتد، نسبت این انگشتر با این بیابان چقدر است؟ نمی‌توانید بگویید انگشتر چه نسبتی با یک بیابان دارد؛ اما می‌گویید: خیلی کوچک است. این راهی است برای این‌که نسبت بین کوچکی و بزرگی را به‌گونه‌ای تصور کنیم.

پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) به زینب عطاره فرمودند: کره زمین با این عظمتش نسبت به آنچه او را احاطه کرده است «حلقه ملقاه فی فلات» مثل یک حلقه‌ای که در بیابان افتاده است. کل کره زمین نسبت به آنچه اطرافش را احاطه کرده است، مثل یک حلقه در یک بیابان است. همه اینها را وقتی نسبت به آسمان اول بسنجید، آسمان آن‌قدر بزرگ‌تر است که همه اینها تازه می‌شود «حلقه ملقاه فی فلات». وقتی آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجید، آسمان دوم آن‌قدر بزرگ‌تر است که آسمان اول در مقابل آن «حلقه ملقاه فی فلات» است. همین‌طور تا برسد به عرش و خورشید.

آن زمانها مسأله سال نوری مطرح نبود که بتوانند با سال نوری مسأله را توضیح دهند. حضرت برای یک خانم عادی وقتی می‌خواستند عظمت عالم را بگویند، دیگر از این بهتر نمی‌شد مسأله را توضیح داد. امروز آن‌کسانی که با مسایل کیهانی آشنا هستند تا حدودی می‌توانند تصور کنند که کره زمین نسبت به منظومه شمسی چقدر کوچک است. اگر ما منظومه شمسی را به‌اندازه یک پرتقال تصور کنیم، کره زمین به‌اندازه یکی از آن برجستگیهای روی پرتقال حساب نمی‌آید. اگر منظومه شمسی را نسبت به کهکشانی که ما در آن هستیم حساب کنیم، به‌اندازه دانه ارزنی در مقابل یک خرمن به‌حساب نمی‌آید. نور خورشید، حدود هشت دقیقه طول می‌کشد تا به زمین برسد، با این‌که نور هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر راه می‌پیماید. آن‌وقت ببینید بین کره زمین تا خورشید چقدر فاصله است. بین یک کهکشان تا کهکشان دیگر گاهی ده میلیارد سال نوری فاصله است، این عالم چه عظمتی دارد! زمین بسیار کوچک‌تر از یک حلقه در مقابل یک اقیانوس است. کشور ما تنها نقطه‌ای روی این حلقه است. در این نقطه، شصت میلیون انسان زندگی می‌کنند. اگر انسان در این مقایسه بیندیشد آن‌وقت کوچکی خودش را در مقابل عظمت این عالم جسمانی می‌فهمد. این‌همه اهتمامی که به نماز داده‌شده است، به نمازی مربوط است که با خشوع توأم باشد. یکی از چیزهایی که موجب خشوع در نماز می‌شود، حالت خوف از خدا است. «فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین» «فلا تخشوهم و اخشون». آیات زیادی در این جهت است که مؤمن باید از خدا خوف داشته باشد. شاید هر جا تقوای خدا هم به‌کاررفته است، آنجا نیز معنای خوف در آن اشراب شده باشد.

در دعاها و مناجاتها مضامینی که حاکی از خوف باشد، فراوان است. از سیره پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله)، ائمه اطهار (علیه‌السلام) و بزرگان دین همه و همه نقل‌شده است که برای آنها حالت خوف وجود داشته است و حتی در بعضی موارد حالتی شبیه رعشه و غش به آنها دست می‌داده است. اصل این مطلب بافرهنگ امروزی دنیاگرایانه و مادی سازگار نیست.

انسان اصولاً از هر چیزی که موجب ترس، نگرانی، گریستن و زاری کردن باشد، خوشش نمی‌آید. مخصوصاً در این زمان همه به دنبال شادی، دست‌افشانی و پای‌کوبی هستند، ولی به‌هرحال خوف چیزی است که در قرآن، روایات و سیره ائمه (علیه‌السلام) به‌روشنی دیده می‌شود.

1) ملاک ترس از خدا

بعضی می‌گویند: مگر خدا ترسناک است که انسان باید از او بترسد؟ جواب ساده‌ای هم دارد که در واقع ما از گناهان خودمان می‌ترسیم. این‌که می‌گوییم از خدا بترسیم، به خاطر این نظامی است که خدای متعال مقرر فرموده است. چون خدا این نظام را برقرار فرموده است و اختیار همه کارها به دست او است، می‌گوییم از او می‌ترسیم.

2) راهکار پیدایش ترس از خدا

حال چه کنیم که این حالت خوف در ما پیدا شود؟ خوف بندگان از خدا برحسب مراتب ایمان و معرفتشان متفاوت است. کسانی که به مقام قرب الهی رسیده‌اند، خوفهایی دارند که ما نداریم. نمی‌فهمیم که خوف آنها از چیست؟ دورنمای خیلی مبهمی را برحسب مراتب معرفت خودمان از بعضی کلمات که در دعاها و مناجاتها واردشده است، حدس می‌زنیم.

«فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» گیرم می‌توانستم بر عذاب تو صبر کنم، با فراق تو چه کنم؟ ازاینجا انسان می‌فهمد که بزرگان، ترسهای دیگری داشته‌اند که خیلی از ترسهای ما قوی‌تر بوده است. آنها با این‌که می‌دانستند عذابهای آخرت چقدر سخت و دردناک است، ولی می‌گفتند: خدایا تحمل آن عذابها آسان‌تر از تحمل فراق تو است و این چیزی است که ما خیلی سر درنمی‌آوریم.

کسانی که با عالم محبت آشنایی دارند، می‌دانند بزرگ‌ترین نیاز کسی که دارای محبت است، این است که موردتوجه محبوبش قرار گیرد و به وصال او نایل شود. البته وصالش را هم نمی‌دانیم یعنی چه؟ واژه‌ای است که در مقابل فراق به کار می‌رود. هرکسی به‌اندازه مرتبه محبت و به‌اندازه کمال محبوبش لذتی خواهد برد که با هیچ‌چیز قابل توصیف نیست.

اگر مناجات محبین را مطالعه فرمایید و در مضامینش دقت کنید، کمی آشنا می‌شوید که ائمه اطهار (علیهم‌السلام) چه معنایی را از محبت خدا درک می‌کردند. کسانی که مرتبه‌ای از محبت الهی را داشته و مزه‌اش را چشیده باشند، هیچ‌چیز دیگری برای آنها ارزش ندارد. کسانی که از این معانی چیزی می‌فهمیدند، نهایت آرزویشان این است که به وصال محبوبشان برسند و بالاترین ترسشان این است که از وصال او محروم بمانند و به فراق مبتلا شوند. این نوع خوف، خوف از فراق است.

کسان دیگری هستند که خوفشان این است مبادا از نعمتهای آخرت محروم شوند. کسانی که از ما معرفت کامل‌تری دارند، بیش‌ترین ترسشان این است که در عالم آخرت خدا به آنها اعتنا نکند. آیاتی در قرآن هست که وقتی خدای متعال برای بعضی از مردم بالاترین عذابش را ذکر می‌کند، می‌فرماید: «و لا یکلمه الله و لا ینظر الیه یوم القیامه» اینها آن‌قدر پست شده‌اند که دیگر روز قیامت خدا با اینها حرف نمی‌زند و به آنها نگاه نمی‌کند. کسانی که از مراتب محبت حتی نسبت به مخلوقین بهره‌ای داشته باشند، می‌دانند که برای یک دوست، هیچ‌چیز دردناک‌تر از این نیست که دوستش به او اعتنا نکند و با او قهر کند.

پس بعضی خوفشان از این است که نکند خدا به آنها توجه نداشته باشد. خیلی دلشان می‌خواهد وقتی می‌گویند: «یا الله» او بگوید: «لبیک» آیا کسانی هستند که «لبیک» خدا را بشنوند؟

یکی از خواسته‌های حضرات معصومین (علیهم‌السلام) از خدای متعال همین بود که خدایا وقتی ما می‌خواهیم با تو حرف بزنیم، تو رؤیت را به ما کن. «اقبل علی اذا ناجیتک» خدا که پشت‌ورو ندارد. ائمه اطهار (علیهم‌السلام) می‌خواهند خداوند با توجهی، با گوشه چشمی، با لبخندی به آنها رو کند. خوف عده‌ای این است که نکند مورد بی‌اعتنایی خدا قرار گیرند و خداوند به صدای آنها توجه نکند. این برایشان از عذاب جهنم دردناک‌تر است.

ما که از این معرفتها محروم و کم‌بهره هستیم، باید از عقوبتها و آثار گناهانمان بترسیم. شاید صدها آیه در وصف عذابهای جهنم داریم. جهنمیان وقتی خیلی تشنه می‌شوند و مجبور می‌شوند که آب بخورند، آب گندیده‌ای به آنها داده می‌شود. در روایات است که اگر یک قطره از آن آب گندیده روی زمین چکیده شود، از تعفن آن‌همه موجودات زنده می‌میرند. اگر به اینها دقت کنیم آن‌وقت متوجه می‌شویم که با این گناهانمان، مستحق چه عذابهایی هستند.

اگر شما دوستی داشته باشید و حق زیادی هم بر شما نداشته باشد، نه شما را آفریده باشد، نه غذا و لباس به شما داده باشد و به شما بگوید: حرف فلانی را گوش نکن، او دشمن من است، اگر حرف دشمن را گوش دهید دیگر می‌توانید در چشمش نگاه کنید! هر گناهی که ما می‌کنیم، اطاعت دشمن است و مخالفت با دستوری است که خدا از روی مهربانی، به ما داده است. اگر خوب فکر کنی متوجه می‌شوی که با یک نگاه انسان به نامحرم، خداوند می‌تواند بگوید: این چشم را به تو نداده‌ام که از آن این‌گونه استفاده کنی، حال که به ضرر خود استفاده کردی آن را از تو می‌گیرم.

امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: پروردگارا! اگر من آن‌قدر گریه کنم که مژه‌های چشمم بریزد و آن‌قدر ناله کنم تا صدایم خاموش شود، از خجالت نمی‌توانم سر به آسمان بلند کنم. خدایا پناه می‌برم به تو از این‌که بر من غضب کنی. ما با اولین گناهمان مستحق می‌شویم که خداوند نعمتهایش را از ما بگیرد.

وقتی دهها و صدها و هزاران گناه داشته باشیم، باید چه حالی پیدا کنیم؟ اگر انسان به اینها فکر کند آن‌وقت متوجه می‌شود که در مقابل خدای متعال، چقدر باید شرمنده باشد. اینجا است که حالت شکستگی و خشوع پیدا می‌شود. پس فکر کردن درباره این‌که گناه وقتی در مقابل یک شخص بزرگی باشد، چقدر وحشتناک است، نماز را با خشوع توأم می‌سازد و بسیاری از زشتیها و پلیدیها را جبران می‌کند. در روایت است چشمی که از خوف و خشیت الهی بگرید، خداوند منان آن چشم را دیگر عذاب نمی‌کند.

پس یک‌راه این است که قبل از نماز مقداری درباره زشتی گناهان و آثار بدی که دارد، بیندیشیم تا کم‌کم این حالت برای ما ملکه شود.

هرقدر معرفت انسان کامل‌تر شود، محبتش نسبت به خدای متعال بیش‌تر و متقابلاً نسبت به دنیا و لذایذ آن کم‌تر می‌شود و حالت خشوع بیش‌تری در او ظاهر می‌شود. منبع: پایگاه
اطلاع‌رسانی حوزه

 


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۲۷
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *