چاقوکشی روی دختر موردعلاقه در کلاس درس

دسته: رویداد و حوادث , مطالب برگزیده
بدون دیدگاه
دوشنبه - ۲۹ آذر ۱۳۹۵


چاقوکشی روی دختر موردعلاقه در کلاس درس

چاقوکشی روی دختر موردعلاقه در کلاس درس

یک حادثه:

 635123582

پسری که پس از شنیدن پاسخ منفی خواستگاری از پدر دختر مورد علاقهاش به دانشگاه محل تحصیل این دختر رفته و با ضربات چاقو او را در سر کلاس مجروح کرده بود، توسط عوامل حراست دانشگاه دستگیر و به پلیس تحویل داده شد.

خبری مبنی بر وقوع چاقوکشی در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی به کلانتری 107 فلسطین اطلاع داده شد که بلافاصله اکیپی از مأموران به محل رفته و بررسی موضوع آغاز شد.

پس از حضور مأموران کلانتری در ساختمان دانشگاه مشاهده شد که پسری 23 ساله درحالی‌که دستها و لباسش آغشته به خون است توسط عوامل حراست این دانشگاه دستگیرشده و آنان اجازه فرار را به این فرد نداده‌اند. در بررسیهای بعدی مأموران مشخص شد که این جوان قصد ورود به ساختمان دانشگاه را داشته که عوامل حراست مانع از ورود وی شده‌اند اما به بهانه این‌که می‌خواهد به یکی از دوستانش جزوه مهمی بدهد وارد ساختمان شده است. در ادامه این پسر خود را به یکی از کلاسهای درس رسانده و پس از ممانعت استاد از ورود وی به کلاس او به بهانه دادن جزوه وارد کلاس شده اما ناگهان با چاقویی که در زیر لباس خود پنهان کرده بود به یکی از دانشجویان دختر کلاس حمله‌ور شده و سه ضربه چاقو به کتف، شکم و سر وی وارد کرده و متواری شده است، اما پیش از خروج از دانشگاه با سرعت عمل عوامل حراست دستگیرشده است. مرکز اطلاع‌رسانی پلیس پایتخت با تأیید این خبر اعلام کرد: دختر جوان پس از انتقال به بیمارستان تحت درمان قرارگرفته و گزارشهای بعدی حاکی از بهبود نسبی وضعیت اوست. این مرکز هم‌چنین اعلام کرد که متهم دانشجو نبوده و دارای شغل آزاد بوده است که برایش پرونده‌ای تشکیل‌شده و برای ادامه روند رسیدگی به جرم روانه دادسرا شده است.

«دلایل وقوع حادثه از نظر قربانی»

 شرح ماجرا و بررسی حادثه از زبان دختر:

باگذشت 12 روز از حادثه هنوز هم شبها با کابوس آن لحظات وحشتناک از خواب می‌پرد.

لحظاتی که خواستگار سمجش وارد کلاس درس دانشگاه شد و درحالی‌که مدعی بود می‌خواهد کتابی را به او تحویل دهد، چاقویی از داخل کتاب بیرون کشید و ضربات هولناکی را به سر و بدنش آن‌هم مقابل چشمان استاد و همکلاسیهایش وارد کرد. می‌گوید: «با این‌که روی تخت بیمارستان بستری هستم، اما هر بار که مرد غریبه‌ای وارد اتاق می‌شود دست‌وپایم می‌لرزد».

نسترن از این می‌ترسد که مبادا آن روز تلخ دوباره تکرار شود. او 4 ضربه چاقو خورده و تا پرتگاه مرگ پیش رفته و حالا زنده‌بودنش را تنها یک معجزه از سوی خدا می‌داند. روز گذشته با این دختر 21 ساله در بیمارستان ملاقات کردیم و او در گفت‌وگو با همشهری از روز حادثه گفت و از این‌که می‌ترسد پدرش برای پرداخت هزینه‌های بیمارستان به دردسر بیفتد.

 روز حادثه میدانستی که خواستگارت وارد دانشگاه شده است؟

نه من خیلی وقت بود خط موبایلم را عوض کرده بودم و خبری از او نداشتم. آن روز وحشتناک (غروب پنجشنبه 4 آذرماه) من مشغول کنفرانس در کلاس بودم. همه لامپها خاموش بود. لپ‌تاپم را روشن کرده بودم تا کنفرانسم را از طریق پاورپوینت اجرا کنم. در یک لحظه نور پروژکتور قطع شد و من از کلاس بیرون رفتم تا پروژکتور دیگری بگیرم. وقتی برگشتم در راهروی دانشگاه، خواستگارم را دیدم. صدایم زد و گفت بیا باهم صحبت کنیم. گفتم برو الآن زمانش نیست. اصرار کرد اما من مخالفت کردم. آخر عصبانی شدم و سرش فریاد زدم و گفتم که برو چرا دست از سرم برنمی‌داری؟ این را گفتم و به کلاس برگشتم. هنوز چنددقیقه‌ای نگذشته بود که خواستگارم وارد کلاس شد. کتابی در دستش بود و به استاد گفت که می‌خواهد کتاب را به من تحویل بدهد.

یک‌راست به سمتم آمد. چاقو را لای کتاب پنهان کرده بود، وقتی نزدیکم شد ناگهان یک ضربه به قفسه سینه‌ام زد که جیغ کشیدم و از حال رفتم. دیگر نمی‌دانم چه شد اما همکلاسیهایم که بعد از چند روز به ملاقاتم آمدند به من گفتند که وقتی روی زمین افتادم، پسر چاقوکش دو ضربه دیگر به کتفم و آخرین ضربه را به سرم زد که چاقو داخل سرم گیر کرد. شانس آوردم که بچه‌های دانشگاه مانع شدند و اجازه ندادند که او دوباره چاقو را بردارد. او می‌خواست جانم را بگیرد. حتی در بازجوییها هم اعتراف کرده که قصد کشتن مرا داشته است.

 بعد از حادثه چه شد؟

پسرهای کلاس او را گرفتند و تحویل حراست دادند. من هم با اورژانس به بیمارستان منتقل شدم. دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. یک‌بار قفسه سینه و یک‌بار سرم را عمل کردند. پزشکان می‌گفتند واقعاً زنده ماندنت معجزه بوده؛ چراکه ضربه‌ای که به قفسه سینه‌ام واردشده خیلی عمیق است و یک‌جورهایی از پرتگاه مرگ به زندگی بازگشته‌ام. پزشکی که مرا عمل کرد وقتی برای بررسی وضعیتم بالای تختم آمد به من گفت فکر می‌کنم خدا به پدر و مادرت رحم کرده که زنده ماندی.

باز هم پای اختلالات روانی در میان است.

 با خواستگارت چطور آشنا شدی؟

حدود یک سال پیش به دفتر محل کارم آمده بود. دو سال از من بزرگ‌تر بود. پس از چند روز برای انجام کاری، پیامی در تلگرام برایم فرستاد و باهم آشنا شدیم؛ اما شاید در این مدت فقط دو بار او را دیدم و متوجه شدم اصلاً تعادلی در رفتارهایش ندارد. انگار مشکل روحی و روانی داشت. گاهی خیلی خوب بود و گاهی به‌شدت عصبی می‌شد. به من می‌گفت مدیر فروش یک شرکت است اما بعداً متوجه شدم دروغ گفته. حتی به خانواده‌اش هم خیلی راحت دروغ می‌گفت. احتمال می‌دهم شیشه مصرف می‌کرد، چون شنیدم در اعترافاتش گفته که روز حادثه شیشه کشیده است.

 گویا از پدرت هم تو را خواستگاری کرده و جواب منفی شنیده بود؟

حدود دو هفته قبل از حادثه وقتی از او خواستم دیگر مزاحم من نشود پیش پدرم رفت و مرا از او خواستگاری کرد؛ اما پدرم به او جواب منفی داد چون او اصلاً شرایط ازدواج نداشت. نه شغل درست‌وحسابی نه اخلاق و رفتار عادی. فکر می‌کنم به خاطر همین مسأله کینه به دل گرفت. حتی چندین بار هم پیامک تهدیدآمیز برایم فرستاد که اگر با من ازدواج نکنی بلای بدی سرت می‌آورم اما من جوابش را ندادم و خط موبایلم را عوض کردم.

 چرا شکایت نکردی؟

اصلاً فکرم به این‌جاها نرسید. راستش کم‌تجربه بودم و اصلاً تصورش را هم نمی‌کردم که او نقشه قتل بکشد.

 حالا از او شکایت داری؟

صد درصد. او آدم خطرناکی است، ممکن بود من بمیرم. خواست خدا و معجزه بود که زنده ماندم. حتی خانواده‌اش بارها زنگ زدند و گویا تا بیمارستان هم آمده‌اند که رضایت بگیرند اما من اصلاً حاضر به بخشش نیستم. او مرا به این وضعیت انداخته است. خانواده‌ام گرفتار شده‌اند، یک‌پایشان بیمارستان و پای دیگرشان در کلانتری و دادسرا و پیگیر پرونده‌ام هستند. از طرفی هزینه سنگین بیمارستان است و گفته‌اند چاقوکشی شامل بیمه نمی‌شود.

 الآن مشکلی نداری؟

مشکل اصلی ما حالا هزینه بیمارستان است. خدا می‌داند پدرم با مشکل مالی‌ای که دارد چطور می‌تواند این پول را جور کند. نمی‌دانم چرا چنین اتفاقاتی را بیمه پوشش نمی‌دهد. مگر گناه من چه بوده که فرد دیگری به من حمله کرده و مرا به این روز انداخته است؟ با این شرایط من هرگز حاضر به بخشش نیستم و آن پسر باید مجازات شود و به سزای عملش برسد.

منبع: خبر آنلاین.


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۰۸
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *