موقعیت تفکردرسیرعمل مجرمانه

دسته: حقوق جزا
بدون دیدگاه
جمعه - ۲۵ فروردین ۱۳۹۶


موقعیت تفکردرسیرعمل مجرمانه

موقعیت تفکردرسیرعمل مجرمانه

شاخص وجود انسان بیشتر تفکراوست حرکت یا سکون شخصیت اغلب درتحول منطقی این شاخص یارکود بی دلیل آن است بی تردید مفید بودن هرحرکت ویا مضر بودن هرسکون وابسته به بنیاد های فردی اجتماعیست ودراین دو اغلب بننیادهای فردی غالب برشکل اجتماعی آن است وبواسطه دخالت مستقیم یا غیر مستقیم فکرخوب یابد، منطقی یا غیر منطقی راتوجیه میکند فراموش نکنیم که هر فکری باوجود شاخصیت( باتوجه به ساخت شخصیت افراد) نمیتواند همیشه قابل قبول باشدچه تحرک یا رکود دراین حالت بیشتر انتزاعیست اما یک نکته کمتر ابهام دارد وآن اصل اساسی(( لزوم تحول منطقی تفکر درقالب هروجود ویا توجه به گنجایش هرشخصیت درطول زمان است)) که میتواند(( رابطه ها)) رابسنجد آنهار ارزیابی کند وبه آنها ارزشی معادل باخواست خود واقعیت آنها بدهد بنحویکه ((وجود)) درخطر اضمحلال قرارنگیرد نه تنها بدین دلیل که ارزش وجود همیشه فوق ارزشهاست بلکه اغلب بلحاظ مکانیسم های دفاعی وجود چه درزمینه جسم وچه درزمینه روان . اما سکون غیر منطقی تفکر موقعیت بررسی رابطه ها را متزلزل میکند، ارزشهنامفاهیم خود را ازدست میدهند ووجوددرمعرض خطر قرارمیگیرد تفاوت این حالت با شکل اول درآن است که درحالت اول کوششی فعال درزمینه وحدت تفکر وارگانیسم انجام میگیرد یعنی (( من)) کاری انجام میدهم که فکر من آنرابررسی کرده امتیازات ومحظورات آنراشناخته وباتوجه به آنها عملی ازمن سرمیزند غالبا متوجه وقابل پذیرش درحالیکه درشکل دوم این وحدت یااصولا وجود ندارد ویا بشکلی کاملا ناقص ظاهر میشود، ارگانیسم عمل انجام میدهد درکنار تفکری که بلحاظ عدم تحرک اغلب فرسوده، غیر فعال وحتی گاهی مرده است این عدم وحدت را بیشتر درجامعه بزهکاران وبخصوص مجرمین غیر اتفاقی میتوان دید.

مقدمه

بزهکاربیش ازآنچه متفکر باشد متاثر است، متاثر ازتحریکاتی که بی درنگ ویا با تاخیری( غالبا قابل اغماض) موجب واکنشی خفیف ویا شدید میشود ومجرم را دردائره (( ناهمرنگان اجتماع)) وگاهی بیماران ((روانی))قرارمیدهد مطلب نباید موجب این اشتباه شود که یک رفتار ناهمرنگ بااجتماع از نظر جامعه شناسی حتما رفتاری بیمارگونه است ویا انسانی بیمار نمیتواند درجامعه بنحوی طبیعی رفتار کند1 چه درمورد بزهکاران این دوفرضیه بطور عام نمیتواند قابل قبول باشد زیرا اولا جامعه منزه نیست وعدم توافق باآن دلیل مجرمیت نمیتواند باشد بعکس گاهی بزهکاراحتمالی جامعه مقدسیست که علیه مجرمیت آن قیام کرده ثانیا بیمار روانی درحدیکه بیماری اش مشهود نیست خود را غالبا با جامعه ( منزه یا آلوده) وفق میدهد احتیاج به زیستن ونیاز به دیگران او را عملا وادار به تسلیم درمقابل ارزش های قراردادی جامعه مینماید علائم وآثار بیماری زمانی آشکار میگردند که یا جامعه به نحوی بیماررامیشناسد ویا بیمار به شکلی با درگیری باجامعه بیماری خود را آشکار میکند.

تمیز این دوگاهی بسیار دشوار است بهرحال باتفکیک این دو حالت که همیشه امکان اشتباه را فراهم میکند وباید بادقت مورد بررسی قرارگیرد میتوان گفت که بزهکار غالبا ناهمرنگ بااجتماع است (منحرف از معیارها واصول جامعه خارج ازموارد استثنائی ذکر شده ) واین ناهمرنگی ناشی ازواکنشهای سریع او درقبال کنشهای دیگران(واکثرابدون تناسب باآنها) است اساس این واکنشها عدم تحول تفکر منطقی مجرم درسیر عمل مجرمانه است وگاه فعل مجرمانه از هنگام قصد تاعمل دوره ای چنان طولانی می پیماید که میتوان بظاهر به تفکر کامل ومنطق متعادل مجرم معتقد شد بی آنکه واقتیت این چنان باشد .

شناخت قلمرو این عدم تفکر( الف) آگاهی به عوامل زایل کننده محدودسازنده ویا گسترش دهنده آن ( ب) ونتیجه ای که طرح این مسئله ایجاد میکند مورد بحث ماست(ج)

الف) قلمرو عدم تفکر

عدم تفکر گاه بعلت بیماری است: بیماری روانی درحدی که به یاخته های مغز وسلسله اعصاب آسیب رسانده باشد( خفیف یا شدید) ویا بیماری جسمی درحدی شدید که فعالیت مغر وسلسله اعصاب را موقتا متوقف کرده باشد.

درمورد مجرم این دو فرضیه بطور عام قابل قبول نیست:

اولا از نظر بیماری روانی- چنانچه بزهکار بیمار روانی بمعنای خاص کلمه باشد اطلاق (( مجرم)) براو بیفایده است بزهکاربیمار به ((بیماربزهکار تغییر پیدا میکند ومجرمیت دربیماری مجو میگردد.

ثانیاازنظر بیماری جسمی – بیماردرحد مقاومت روان را مغشوش نمیکند، بدون شک به آن صدمه می زند ولی درتعادل آن نقش چندان موثری ندارد مگر آنکه ارگانیسم به شدتی درمعرض بیماری قرارگیردکه روان را دستخوش اغتشاشی عمیق نماید.

بدین شکل فرضیه عدم تفکر مجرم بلحاظ بیماری درمعنای خاص کلمه منتفی است 2 هرچندبرخی ازجرم شناسان باین مطلب اعتقاد دارند3 اما نفی این موضوع نافی عدم تفکر بزهکارنیست چرا که درمورد مجرم مادرمقابل شخصیتی قرارگرفته ایم که اگر چه بیمار درمعنای خاص آن نیست اما رفتاری به احتمال زیاد بیمارگونه دارد بدین معنی که نسبت به(( خویش )) و((محیطی)) که درآن زندگی میکند رفتاری منحرف از معیارهای شناخته شده ای دارد که غالبا حالات طبیعی را توجیه می کنند واین ((حالات قبول شده)) را منقیاس رفتارهای طبیعی اجتماعی میشناسند. اینن انحرافات به دوشکل ممکن است ظاهر شوند.

1-انحراف از معیارهای طبیعی فردی.

2-انحراف از معیارهای طبیعی اجتماعی.

1-انحراف از معیارهای طبیعی فردی- بدون ورود به زیربنیادهای اساسی زیستی – روانی4 رفتاربزهکارمیتوان گفت که مجرم وجود خود ویا بعبارت دیگر به ((من))5 بی توجه است هرچند غالبا جرم نشانه ایست برای حمایت ((من)) که ازمختصات این حمایت غیرثابت ونامنظم بودن آن است بعبارت دیگر بزهکار((من)) فعلی را درمخاطره ای قرارمیدهد که درحقیقت با ارزش آن نامساویست این همان حالتی است که میتوان به دوره انتقالی((من)) تعبیرش کرد که تحول آن بیش از آنکه بنفع بزهکار باشد بضرراوست . بهتر بتوان گفت عدم توجه بزهکار به آینده بنحویست که دورنگری را از مجرم میگیرد واورا درقید زمان ومکان فعلی وهمانطور که نوشتم حمایت فرضی((من)) قرارمیدهد زیرا مجرم با تحریک واکنشی نشان میدهد که اصل این واکنش در((رابطه)) بین تحریک وعکس العمل آن است ونه درخود این دو واین رابطه بلحاظ وابستگی آن به عوامل زیستی- روانی موجب ارزش دادن بحال وکم اعتبارکردن آینده است . رفتاربزهکار شاخص این رابطه عمیق، مبهم وغیر مشخص است دراینجاست که عدم تفکر نسبت به آینده وبه عبارتی که E –n de Greeff بیان میکند ((عدم استفاده از قدرت تجربه زندگی بنحوی که بزهکار نمیتواند از عواملی که موجب لطمه به او میشوند اجتناب کند)) روشن میگردد.6

1- انحراف ازمعیارهای طبیعی اجتماعی

بی تفاوتی نسبت به محیط خانواده ، مدرسه، کاروبخصوص اجتماع میتواند چون انحرافی باشد نسبت به جامعه که اگر درقالبهای فلسفی آن به یاس ونومیدی میانجامد7 ومجازاتی ندارد اگر همراه با اعمالی باشد که به جامعه خدشه وارد سازد با مجازات پاداش داده میشود.

جامعه بعنوان پناهگاه تصوری ویا حقیقی برای افرادی که درآن زندگی میکنند هسته اصلی تمرکز است درغیر اینصورت وجود آن منتفی است وقتی انسان خود را با جامعه تطبیق میدهد( به اکراه، اجباریا به میل) یعنی قوانین آنرا( درست یاغلط، رهائی دهنده یا اسیرکننده) بنحوی پذیرفته، با معیارهای آن ( هرچند گاهی غیر عادلانه) خوگرفته وبا محدودیتهای آن ( هرچند نگران کننده) آشناشده درقبال این گذشت جامعه بعنوان((حامی)) (تصوری یا حقیقی) وجوددارد بعبارت دیگر پذیرش جامعه وتحت حمایت قرارگرفتن اگر چه قراردادیست اما بشکلی طبیعی جلوه میکند بدین شکل ((فضای اعتماد)) ایجاد میشود که خروج ازاین فضا درحال اجبار به تنفس درآن به رابطه ایجاد شده لطمه میزند وچنانچه این ((خروج)) نتواند درتعالی جامعه نقشی داشته باشد ویا بتواند بنیادهای قراردادی را که ناچار برای ادامه هستی ضرورت دارند دچار آسیب نماید انحرافیست که اعمال ضد اجتماعی نمونه آن است ویا آنرا بشکل جرم دردرقالب های قانونی میریریم .

این انحرافات از منعیارهای طبیعی فردی- اجتماعی که بیشتر بزهکاررا درخود میگیرند وقدم به قدم اورابسوی جرم میکشانند نتیجه عدم شناخت دقیق ((رابطه ها)) وارزش های موجود شخصی واجتماعی است بعبارت دیگر نتیجه نارسائی تفکری که موجودیت خود وصاحب خود را نمیشناسد( بااین موجودیت بلحاظ گوناگون دچار خدشه شده) وازکمک باو درعدم انجام بزه ناتوان است

ب) عوامل زایل کننده ، محدود سازنده وگسترش دهنده تفکر

این عوامل عبارتند از:

1-عوامل زایل کننده – بیماری روانی بلحاظ آسیب هائی که برمغز وسلسله عصبی وارد شده فکر را زایل میسازد دراین مورد پسیکوزها8 که غالبا ازگانیسم را نیز مورد خطر قرارمیدهند ودرحقیقت به دیوانگان بطوراخص اطلاق میشوند: میتوانند نقش تفکر را منتفی کنند دراین شکل بزهکاران دیوانه یا درحقیقت دیوانگان بزهکار درمرز مسئولیت متوقف میشوند وروانپزشک وبیمارستان جای قاضی وزندان را پرمیکنند.

2-عوامل محدود کننده- این دسته از عوامل آنهائی هستند که بزهکاربظاهر((طبیعی)) وعادی دراجتماع را از نظر تفکر محدود میسازند بی آنکه آنرا کلا زایل کنند وبیماررا بسوی جرم پیش میراننداین عوامل میتوانند دراصل روانی باشند یا اجتماعی:

اول عوامل روانی- این عوامل تفکر را از حالت طبیعی خود خارج میکنند وآنرا دچاروقفه میسازند بنحوی که ارزیابی دچار اختلال میگردد ودرنتیجه مقاومت فاعل درمقابل عوامل تحریک کننده کم میگردد. نوروزها9 بعنوان مثال از این دسته عواملند.

دوم : عوامل اجتماعی- جامعه به منزله آموزش دهنده اجباری باوسایلی که دراختیاردارد تفکر را محدود میکند وآنرا دراختیار قدرتهای حاکم قرارمیدهد ویا به دلیل تراشی برای تثبیت این قدرتها میپردازد بعنوان مثال شخص درچنین جامعه ای به فقر برخورد میکند، قدرت پول اضمحلال دائمی اورا نشان میدهد وفرسودگی خود را درقبال این نیروی حاکم میبیند سقوط اورا غروردیگران آسان میسازد وبی آنکه بتواند معیارها را بررسی کند به اشکال مادی زندگی خارجی خو میگیرد وآنهنا را نشانه یا نشانه هائی از سعادت ایده آل خویش می بیند: فقر روانی وعدم مقاومت او را بی آنکه به ارزش این قدرت وثبات آن برای خوشبختی بیندیشد بسوی اعمالی هدایت میکند که اغلب بشکل ((جرم)) ظاهر میشود .دراینجا مسئله تفکر برای جلوگیری از سقوط بی معناست وآنچه که هست((عمل)) ونتیجه ایست که ازآن عاید میشود بزهکاردراین حالت اجتماع را رد میکند، معیارهای آنرا نادیده میگیرد وارزشها برایش فاقد معنی میشوند10 وآینده نیز بی تفاوت برای او جلوه میکند11.

3-عوامل گسترش دهنده- درمان درحد امکان عوامل زایل کننده ، ازبین بردن عوامل محدود کننده یا تخفیف آنها میتواند غالبا تفکر را از مرحله رکود به مرحله تحرک منتقل کند.

ج) نتیجه

شناخت ((قابلیت ذهنی)) بزهکار برای گسترش تفکر او نسبت به مسائلی که باآن مواجه میشود وکشف راههائی که بتواند سدی برانحرافهای اونسبت به معیارهای طبیعی فردی واجتماعی باشد ضروریست این شناخت اجازه خواهد داد که اولا عوامل زایل کننده یا محدود سازنده شناخته شوند وثانیا عوامل گسترش دهنده یا القاء کننده اورا بیشتر درمتن ((من)) وجامعه اش قراردهند.

منابع:

2و3- اعتقادبه بیماری بزهکاران بخصوص دراواخر قرن نوزدهم وباپیدایش مکتب تحققی به اوج خود میرسد.

4- Bio-Psychologique.

5-(( Je))

6- آ.دو گراف: مفهوم شخصیت درانسان شناسی کیفری نشریه حقوق جزا وجرم شناسی سال 1931. صفحه 455 وبعد.

G-E.De Greeff : La notion de Persounolite en anthropologie

Criminelle, R.D.D.P.et de crim. 1931, P. 155ets 7- گاه مابا بی تفاوتیهای فلسفی ویا شبه فلسفی مواجه میشویم که قرن 19 بخصوص شاهد آن است ومیتوان از بدبینی یایاس فلسفی بایرون، لئوپاردی، پوشکین وشوپنهاور نام برد که این یاس منجر به بی تفاوتی درقبال اجتماع میگردد بی آنکه مجازاتی عینی برای آن وجودداشته باشد.

8- پسکوزها P eychoses بیماری روانی شدید ند که آگاهیConscience رادچار خدشه میسازند وهمچنین احساسات، قدرت داوری وارزیابی دنیای خارجی را دچاراختلال میکنند. دراین مورد مراجعه کنید : ای- پلیسه، راهنمای روانپزشکی برای روان1زشک صفحات 104 به بعد.

  1. PELICIER: Guide Psychiatrique Pour le Praticien, P.104 ets.

9- نوروزها Novroses بیماریهای روانی نه چندان جدی هستند که شخصیت را دچار اختلال میکنند- نباید فراموش کرد که دربرخی حالات ممکن است درجه آسیب رسانی یک نوروز بیشتر ازیک پسیکوز باشد دراین مورد مراجعه شود به باروک: پسیکوزها ونوروزها.

  1. BARUK: Paychose et Nevrose

10- این نوع بیماری همان است که دکتراسنارد D r A.Hesuard انرا بعنوان (( عدم تطبیق اجتماعی توجیه کرده ومیگوید بزهکاران افرادی هستند که رفتار آنها کم وبیش بامعیارهای زندگی وحرفه ای غیر منطبق است:

Dr. A.Hesnard,. Psyehologie du crime , P.96.

11- تجارب داوید، کیدرورایخ ازطرفیA. David C. Kidder. M. Reich وسیگمن Siegman ازطرف دیگر اثبات میکند که نه تنها فقدان تشکیلات زمان ورفتاردرزمان برای مجرم وجوددارد بلکه عدم النفع برای آینده وارزشهای اجتماعی که به این آینده مفهومی میدهند نیز دیده میشود:

A.David- C.Kidder- M. Reich,. Time Orientation in male and female Jnvenile dekinquents. Journ . Abnorm. Soc Psych.1962: P.239-210

A.N, Siegman: the relation ship between fufure timePerspettive, time estimation and inpulse control in a qroup of young offenders and in a control qroup, J. consult. Psych., 1952P.57, 379, 380

نویسنده : دکتررضا نوربها

 


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۵
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *