قدردانی از یک معلم
قدردانی از یک معلم
خاطره سوادآموزی استاد جعفری لنگرودی به زبان خودشان
قدردانی از یک معلم
تحصیلات اولیه بنده نزد پدرم شروع شد که این را در مقدمه جلد پنجم دانشنامه حقوقی برای قدردانی از یک معلم، نه بهعنوان پدر، مختصری نوشتم. ایشان زحمت فوقالعادهای برای سوادآموزی و بهخصوص خط بنده متحمل شدند، چون خودشان هم استاد خط بودن و اگر مقداری بنده در خط بد نمینویسم مرهون زحمتهای ایشان است که در امر آموزش خیلی سختگیر و بیگذشت بودند.
سواد فارسی را همانطور که در مقدمه آن کتاب هم نوشتهام ایشان بنا به سلیقهشان بدون یادداشت الفبای فارسی آنهم از روی دیوان نظامی گنجوی به من داد دادند، یعنی یک دیوان نظامی مصوب گذاشتن جلوی بنده و گفتن بخوان، هرچه گفتم من که سواد ندارم چه بخوان. گفت: هر چه من میگویم تو بگو و روز اول یک خط شعر به من یا داد از مقدمه خمسه. «بسمالله الرحمن الرحیم. هست کلید در گنج حکیم» گفت: این را آنقدر بگو تا فردا که همدیگر را ببینیم. خوب حافظه بچگی میتوانست یک خط شعر را حفظ کند. بعد ایشان گفت حالا یک خط دیگر را هم یاد بگیرد.
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدای است در او ختم کن
اینیک خطر را هم یاد گرفتیم و روزهای دیگر یک خط تبدیل به دو خط و دو خط تبدیل به چهار خط، خودم نفهمیدم مشغول سیر و سیاحت در توصیههای کتاب بودم که متوجه شدم حالا خواندن بلدم. بعد نوشتن را هم که در قدیم یک سرمشقی میگذاشتند و میگفتند بنویس و ما مینوشتیم و باید تحویل میدادیم. تدریجاً سواد خواندن و نوشتن را ازاینجا با ما شروع کردند. بعدها که ما را در مدرسه ابتدایی گذاشت باز رهایم نکرد. انشای زبان فارسی که بسیار بااهمیت است و بهخصوص در نگارش و نوشتن کتابهای مفید و سودمند باید از همان ابتدا و در بچگی به انشا توجه کرد و متأسفانه الآن براثر اشتباه، آن توجه قدیم به آن نمیشود، یکی از مسائلی بود که پدرم به آن توجه داشت و کارهای مدرسه ما را کنترل میکرد برای اینکه ما را سرگرم کند کتابی عربی که داستانی بود، میآورد و میگفت: این را بخوان، من برایت معنی میکنم، ولی این بهانهای بود برای اینکه بتواند ما را یک مقداری با ادبیات عرب و یک مقداری با مفاهیم اندرزگونه و شرححال دانشمندان آشنا کند.
ازجمله زمانی که من کلاس دوم سوم ابتدایی بودم کتاب کشکول مرحوم شیخ یوسف بحرانی را میگذاشت جلوی من و میگفت بخوان، خواندن این کتاب بدون اعراب کار بسیار دشواری بود. میگفت غلط هم شده بخوان، من کمکم برایت اصلاح میکنم. بنده میخواندم و ایشان داستان را بهطور خلاصه معنی میکرد، بنده مجذوب قیافه یک پیرمرد روحانی صبور و باحوصله که آن افسانهها را برایم شرح میداد میشدم و همان افسانهها و داستانها را که سایههای علمی و آموزشی در آن بود تصرف میکردم و در درس انشا در کلاس آنها را به خرج کلاس میدادم و در کلاس هم مورد استقبال واقع میشد. همیشه معلم انشای بنده را آخر میگذاشت، یک نمره بیست هم میداد و میگفت حالا بیا انشایت را بخوان و ما هم مایه را از پدر میگرفتیم اما در کلاس، هم خودمان را سرگرم میکردیم، هم معلم و شاگردها را که البته این سرگرمی یک سرگرمی علمی و صحیحی بود. حالا که آن خاطرات به یادم میآید میبینم که همهاش صحیح بود و برای قدردانی از اولین معلم، فکر میکنم که با توجه بهوقت جلسه همین مقدار کافی باشد.
منبع: بر تارک علم – دکتر محمدرضا قنبری
بازدید: ۶۴