شأن قضایی
شأن قضایی
خاطرات قاضی و قضاوت (27)
شأن قضایی
سید روح الله مصطفی نژاد موسوی- رئیس شعبه 102 کیفری دو دماوند
دقیقا روزهای اول قضاوتم بود . وقتی به اتاق همکاران با سابقه می رفتم میدیدم جلوی پای من بلند می شوند . اگر پشت میزشان بودند از پشت میز قضاوت پیاده می شدند و در کنار من می نشستند . بهترین جای اتاق را به من اختصاص می دادند و اگر چیزی برای پذیرایی داشتند تعارف می کردند. اگر ارباب رجوعی داشتند ازش خواهش می کردند بیرون منتظر باشد تا من حرف هایم را بزنم . از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد کم کم داشت احساس خوبی بهم دست می داد و پیش خودم فکر می کردم بالاخره ما هم یه چیزی شدیم .
ته دلم میگفتم این همه اغراق در احترام به همکار برای چیست و راستش کمی هم به خودم میگفتم که این همه اغراق لازم نیست و اگر کسی به اتاقم بیاید از این کارها برایش نمیکنم . بی احترامی هم نمیکنم، نوشابه الکی هم برایش باز نمیکنم . به هر حال ارباب رجوع در اولویت من است و من باید جواب ارباب رجوع را بدهم .
سالها گذشت و رییس شدیم . از روزی که رفتم به سرباز دم در گفتم اگه کسی اومد و اجازه ی ورود بهش ندادی اضافه خدمت رو شاخشه . وقتی زنگ زدم فورا داخل اتاق می شوی تا پاسخ ارباب رجوع را بدهی . اگر بیاحترامی به ارباب رجوع کردی که هیچ، بیچاره شدی رفت . به کارمندان هم چنین سفارشاتی را میکردم . این نوع برخورد برای شهری کوچک تقریبا بی سابقه بود و بزودی زبانزد خاص و عام شد . تا اینکه دادستان محترم جدید شهر تشریف آوردند . از روز اول که این شیوه رو دیدند زبان به انتقاد گشودند که شان شما با این کار پایین می آید . هر کس می خواهد رییس یا دادستان را ببیند باید نیم ساعتی تو دفتر بنشیند تا اجازه ی ورود به ایشان داده شود . و هر چی از ما اصرار که نه رفتار ما درست است از ایشان انکار که این نوع رفتار خلاف شان قاضی و ریاست و قاضی است و مردم باید بدانند با چه کسی ملاقات می کنند و اگر اینطور نباشد مردم انتظاراتشان زیاد می شود . اگر ما به خودمان احترام نگذاریم مردم هم به ما احترام نخواهند گذاشت و …
دقیقا روزهای اول قضاوتم بود . وقتی به اتاق همکاران با سابقه می رفتم میدیدم جلوی پای من بلند می شوند . اگر پشت میزشان بودند از پشت میز قضاوت پیاده می شدند و در کنار من می نشستند . بهترین جای اتاق را به من اختصاص می دادند و اگر چیزی برای پذیرایی داشتند تعارف می کردند. اگر ارباب رجوعی داشتند ازش خواهش می کردند بیرون منتظر باشد تا من حرف هایم را بزنم . از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد کم کم داشت احساس خوبی بهم دست می داد و پیش خودم فکر می کردم بالاخره ما هم یه چیزی شدیم .
ته دلم میگفتم این همه اغراق در احترام به همکار برای چیست و راستش کمی هم به خودم میگفتم که این همه اغراق لازم نیست و اگر کسی به اتاقم بیاید از این کارها برایش نمیکنم . بی احترامی هم نمیکنم، نوشابه الکی هم برایش باز نمیکنم . به هر حال ارباب رجوع در اولویت من است و من باید جواب ارباب رجوع را بدهم .
سالها گذشت و رییس شدیم . از روزی که رفتم به سرباز دم در گفتم اگه کسی اومد و اجازه ی ورود بهش ندادی اضافه خدمت رو شاخشه . وقتی زنگ زدم فورا داخل اتاق می شوی تا پاسخ ارباب رجوع را بدهی . اگر بیاحترامی به ارباب رجوع کردی که هیچ، بیچاره شدی رفت . به کارمندان هم چنین سفارشاتی را میکردم . این نوع برخورد برای شهری کوچک تقریبا بی سابقه بود و بزودی زبانزد خاص و عام شد . تا اینکه دادستان محترم جدید شهر تشریف آوردند . از روز اول که این شیوه رو دیدند زبان به انتقاد گشودند که شان شما با این کار پایین می آید . هر کس می خواهد رییس یا دادستان را ببیند باید نیم ساعتی تو دفتر بنشیند تا اجازه ی ورود به ایشان داده شود . و هر چی از ما اصرار که نه رفتار ما درست است از ایشان انکار که این نوع رفتار خلاف شان قاضی و ریاست و قاضی است و مردم باید بدانند با چه کسی ملاقات می کنند و اگر اینطور نباشد مردم انتظاراتشان زیاد می شود . اگر ما به خودمان احترام نگذاریم مردم هم به ما احترام نخواهند گذاشت و …
بازدید: ۱۰۴