دستگیری زن زورگیر
دستگیری زن زورگیر
دستگیری زن زورگیر
زندگی شیرین ما زمانی به همریخت که مادرم در محیط آرایشگاه با مواد مخدر صنعتی به نام «شیشه» آشنا شد. او تحت تأثیر حرفهای دوستانش و برای کم کردن وزن خود به مصرف شیشه روی آورد که زندگی همه ما را نابود کرد…
دختر 20 سالهای که به اتهام زورگیری از مسافران دستگیرشده است پسازآن که به سؤالات تخصصی افسر پرونده پاسخ داد در تشریح سرگذشت تلخ خود گفت
: پدرم کارمند بود و مادرم نیز سالن آرایشگری داشت. زندگی آرام و خوبی داشتیم و من که دختر نوجوانی بودم در کلاسهای آموزشی شنا شرکت میکردم و دوست داشتم روزی نجاتغریق شوم، اما بهیکباره این زندگی شیرین به همراه آرزوهای من بر باد فنا رفت چراکه مادرم به مواد مخدر صنعتی آلودهشده بود. او که احساس میکرد به خاطر چاق بودنش مورد سرزنش دیگران قرار میگیرد تحت تأثیر حرفهای دوستان ناآگاهش که مصرف «شیشه موجب کاهش وزن میشود» به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورده بود، اما نهتنها وزنی کم نکرد بلکه خیلی زود دچار توهمات روحی و روانی شد بهطوریکه مجبور شدیم چند بار او را در بیمارستان بستری کنیم این در حالی بود که شیشه تأثیر خود را بر روح و روان مادرم گذاشته بود و او باکارها و رفتارهایی که انجام میداد زندگی را بر ما سخت کرده بود و پدرم مجبور شد او را طلاق بدهد بااینوجود منزلی را در بولوار هاشمیه مشهد برایمان اجاره کرد و هزینههای زندگی ما را میپرداخت در همین روزها خواهر بزرگترم ازدواج کرد و من هم که دیگر آزادانه رفتوآمد میکردم با پسری در خیابان آشنا شدم و با او ازدواج کردم، ولی این ازدواج هم مانند دیگر ازدواجهای خیابانی چند ماه بیشتر طول نکشید و درنهایت مهر طلاق بر صفحه شناسنامهام جا خوش کرد.
از آن روزبه بعد با زنی آشنا شدم که پارتیهای شبانه مختلط در منزلش برگزار میکرد و من هم همواره در این پارتیها شرکت میکردم اگرچه مادرم کمی ازنظر روحی بهتر شده بود اما کاری به رفتوآمدهای من نداشت تا اینکه دریکی از همین پارتیها با پسر خلافکاری آشنا شدم. «مازیار» به من ابراز علاقه میکرد و در همه این خوشگذرانیها کنارم بود.
روزی مازیار درحالیکه 2 تن از دوستان دیگرش در صندلی عقب خودرو نشسته بودند مرا هم در صندلی جلو نشاند و پیشنهاد داد به سمت بزرگراه فجر برویم و با سوار کردن مسافر از آنها زورگیری کنیم. اولین بار که با چاقو ترس به جان یک مسافر انداخته بودیم هیجانزده شدیم و مدام صحنههای ترس او را تعریف میکردیم ولی بعد از مدتی من ارتباطم را با مازیار و دوستانش قطع کردم و برای تفریح به شمال کشور رفتم چراکه در آخرین سرقت حدود 5 میلیون تومان رابین خودمان تقسیم کرده بودیم اما وقتی از مسافرت بازگشتم از مادرم شنیدم که مأموران آگاهی به سراغم آمدهاند وقتی به پلیس آگاهی رفتم تا از دلیل احضارم مطلع شوم ناگهان با دیدن مازیار و دوستانش در جای خودم میخکوب شدم و همهچیز را فهمیدم.
منبع: رکنا
بازدید: ۲۸