خواهرم که طلاق گرفت شوهرم بد اخلاقی هایش را بامن شروع کرد تا اینکه…
خواهرم که طلاق گرفت شوهرم بد اخلاقی هایش را بامن شروع کرد تا اینکه…
خواهرم که طلاق گرفت شوهرم بد اخلاقی هایش را بامن شروع کرد تا اینکه…
خیر سرم میخواستم ثواب کنم، کباب شدم. ماجرا از یک ازدواج نامبارک شروع شد. چند سال قبل وقتی برای برادرشوهرم دنبال زن میگشتند، یک اشتباه کردم و اسم خواهرم را وسط کشیدم.
خانواده همسرم از شنیدن این پیشنهاد خیلی خوشحال شدند. جلسه خواستگاری برگزار شد و بدون هیچ دردسری مراسم ازدواج سرگرفت. همه فامیل مرا تحسین میکردند که بانی کار خیر و وصلت این دو جوان شدهام. مدتی گذشت، من و شوهرم درباره زندگی این زوج جوان حساسیت زیادی نشان میدادیم. کار به دخالتهای نابهجا کشیده میشد. در آن شرایط من میخواستم از حق خواهرم دفاع کنم و شوهرم نمیخواست شأن برادرش خرد شود. چند بار بزرگترها به ما تذکر دادند که اینقدر بهخاطر زندگی این دو جوان برای همدیگر شاخوشانه نکشید؛ اما فایدهای نداشت. این دعوا و مرافهها رابطه خواهرم و شوهرش را شکر آب کرده بود. مثل خروسجنگی برای هم خط و نشان میکشیدند. اختلافاتشان بالا گرفت و کارشان به طلاق انجامید. بعد از جدایی آنها، شوهرم تعصبی شده بود و میگفت: حالا که خواهرت زندگی برادرم را خراب کرد، من هم روی صفحه سرنوشت تو یک خط سیاه میکشم.
او اصرار داشت از همدیگر طلاق بگیریم. داشتم دیوانه میشدم و از شهرستان به مشهد آمدم. چند روزی خانه خاله ام بودم. شوهرم شکایت کرده و با تهمتهای ناروا میگوید فرار کردهام و…؛ من فرار نکردهام، فقط خسته و کلافهام، نمیخواهم زندگیام خراب شود. کاش به حرف بزرگترها گوش میدادیم و در زندگی خواهرم و شوهرش کاسه داغتر از آش نمیشدیم.
مبع:تیتر نو