ازدواج نمی کنم!
ازدواج نمی کنم!
سید روح الله مصطفی نژاد موسوی – رئیس شعبه 102 کیفری دو دماوند
شکایتی از طرف پدر خانواده واصل شد مبنی بر اینکه پسری با ورود به منزل ما در شب قصد ارتباط گرفتن با دخترم را داشته است . پرونده تشکیل شد و وقتی از دختر خانواده تحقیق شد اظهار داشت ما مدتها است که به دور از خانواده با هم ارتباط داریم و قصد ازدواج داریم . وقتی پسر را دستگیر کردیم اظهارات دختر خانواده را برایش قرائت کردم . اول که کلا منکر همه چیز شد . بعد که جلسه مواجهه حضوری گذاشتم نزد دختر و با پوزخندی که هیچ وقت فراموش نمی کنم گفت ازدواج!؟ کی گفته ما میخواهیم ازدواج کنیم . پرونده در جریان رسیدگی بود که دختر ناپدید شد . از منزل فرار کرده بود . با پیغام و پسغام و سفارش به دوستان و تلاش بسیار شماره دختر ناپدید شده بدست آمد . چون جواب تلفن را نمیداد برایش پیام گذاشتم . نهایتا جواب داد و از ایشان خواسته شد برگردد . از ما اصرار و از ایشان انکار که بر نمیگردم و … در این مدتی که فرار کرده بود ظاهرا گیر باند های خلاف افتاده بود … البته بعدا خودش چیزهایی را بروز داده بود . تلاش زیاد ما برای برگشتن ایشان نتیجه داد و نهایتاً بعد از یکی دو هفته برگشت . کلی نصیحتش کردم و با او صحبت کردم که زندگی بالا و پایین زیاد دارد و به یکی از مشاورینی که با دادگستری کار میکرد مأموریت دادم که ایشان را تحت نظر بگیرد و … چند روزی گذشت و یک روز دختر آمد و گفت آن پسر اصلی که قصد ازدواج با ایشان را داشتم منصرف شده و تازه متوجه شدم در این مدت داشت از من سوءاستفاده میکرد. الان پسر دیگری است که هر چند سنش از من کمتر هست حاضر است با من ازدواج کند که از خانواده خودم و شماتتهای آنها خلاص شوم . پسر دیگر را پیدا کردیم و با مادرش آمد . جریان را کاملاً برایش توضیح دادم و جالب اینجاست که گفت من حاضرم با دختر ازدواج کنم . ما هم خوشحال به خانواده دختر موضوع رو اطلاع دادیم . چند وقتی نگذشته بود که پدر دختر آمد نزد من و گفت من جسد دخترم را هم روی دوش این نمی گذارم . هر چه برایش توضیح دادیم زیر بار نمیرفت . چند روز دیگر که گذشت اطلاع دادند دختر در خونه خودکشی کرده … شنیدن خبر مرگ ایشان واقعاً برای من دردآور بود . از این که چرا نتوانستیم برای او کاری بکنیم و چرا خانواده ایشان چنین برخوردی با ایشان داشتند و این که چه سرنوشت دردناکی داشته است …
به این فکر می کنم اگر اصرار نمی کردم که این دختر برگردد شاید الان زنده بود . اگر مرکزی برای نگهداری چنین اشخاصی وجود داشت شاید الان زنده بود . اگر خانواده اش با ازدواج ایشان مخالفت نمی کرد شاید الان زنده بود و هزاران شاید دیگر … همه ما در پرونده هایی که داشتیم چنین مواردی را داشتیم و خواهیم داشت . ولی تاثیرات مخربی که این پرونده ها بر روح و روان ما می گذارد قابل انکار نیست. قضاوت شغلی است که از بیرون دیگران را کشته و از درون ما را.