آقای بی گوش

دسته: حکایات و داستان های پند آموز
بدون دیدگاه
چهارشنبه - ۱۳ بهمن ۱۳۹۵


آقای بی گوش

لطیفه حقوقی

محمدرضا محمدی جرقویه ای

آقای بی گوش

 

 

محمدرضا محمدی جرقویه ای

س: (با صدای بغض‌کرده و حالتی بسیار اندوهگین که مشاور را هم به گریه واداشت): سلام من الآن داخل اتوبوس با یکی بحثم شد، او به‌طرف من حمله کرد و به جانم افتاده و الآن پای چشمم کبود است و یکی دو تا از دکمه‌های پیراهنم هم کنده‌شده و هنوز صورتم از ضربه‌ سیلی او سرخ است، خواستم ببینم به کجا شکایت این ظالم را بکنم؟

مشاور (در حالی‌که سعی می‌کند بغض خود را فرو ببرد): متأسفانه بعضیها خیلی وحشی هستند و سر هیچ و پوچ به جان مردم می‌افتند. اتفاقاً موارد زیادی داریم که این درگیریهای خیابانی باعث وقوع قتل شده است. حالا هم شما باید سریعاً شکایتی مبنی بر ایراد ضرب‌وجرح تنظیم نموده و به دادسرا مراجعه کنید. اصلاً مشخصاتش را بگویید تا تلفنی نحوه‌ تنظیم شکایت را برای شما بگویم.

س: موهای فرفری با صورتی تقریباً سیاه‌چرده …

مشاور: نه منظورم این مشخصات نیست که؟ ـ

س: هان! ببخشید. شلوار و کاپشن مشکی، کفشهای قهوه‌ای و پیراهنی …

مشاور: نه پدر جان! منظورم نام و نام خانوادگی اوست.

س: من متأسفانه او را نمی‌شناسم. مشاور: او را تعقیب نکردید ببینید کجا می‌رود؟

س: نه او را نمی‌شناسم.

مشاور: پس متأسفم کاری از دست ما برنمی‌آید.

س: ترا به خدا کمکم کنید. من آدم مظلوم و بدبختی هستم.

مشاور: بروید، مشخصات او را پیدا کنید. بعد دوباره زنگ بزنید. حالا هم یک نفر پشت خط است، اگر اجازه بدهید من تماس را قطع کنم.

س: نه صبر کنید. حالا یادم آمد گوشش را کنده‌ام و داخل جیبم است. این مشخصه‌ خوبی است؟

بوق- بوق- بوق


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۴۶
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *