صحنه‌سازی با «جـان»

دسته: حقوق و اجتماع
بدون دیدگاه
سه شنبه - ۵ بهمن ۱۳۹۵


صحنه‌سازی با «جـان»

یک پیمانکار تصادفهای ساختگی از جزییات تکان دهنده این کسب و کار می گوید

صحنهسازی با «جـان»

 

778560704

محمدباقر زاده

پیمانکاران تصادفهای ساختگی معمولاً ۶٠ تا ٧٠ درصد پول دیه مجروح را برای خودشان برمیدارند به ازای شکستن هر دست یا پا به کسانی که در تصادفهای ساختگی شرکت میکنند ٣ میلیون تومان میدهند.

«دکتر قرص ترامادول ٢٠٠ را پودر کرد و داخل لیوان آب ریخت و به من داد؛ دکتر کسی است که دست، پا، دماغ و دندان را می‌شکند و به ازای هر شکستگی ۵٠هزار تومان دستمزد می‌گیرد. بعد از ترامادول، با انسولین به ساق پایم لیدوکاین تزریق و بعد شروع به ماساژ دادن کرد تا انسولین پخش شود.

روی شکم دراز کشیدم، پای راستم را داخل شکم جمع کردم و زیر پای چپ یک بالش گذاشتم تا ضربه به استخوان نازک‌نی ساق پا وارد شود. چشمهایم را بستند و یک حوله هم داخل دهانم گذاشتند؛ صورتم روی زمین بود و دست پیمانکار را محکم گرفته بودم، دیگر چیزی نمی‌دیدم ولی همه‌چیز را حس می‌کردم، داشتم خودم را برای ضربه آماده می‌کردم. سه بار میله را آرام روی پایم ‌زد که صدایش هنوز توی سرم است. سه ثانیه طول کشید و میله به پایم نخورد، دانستم موقع ضربه نهایی است و ضربه وارد شد. طرف دست گذاشت روی استخوانم و گفت نشکست و…»

اینها حرفهای جوانی حالا ٢۴ ساله است که در ١٩ سالگی، «آقای دکتر» دست‌و‌پای راستش را شکست و با سنباده ‌درشت، پیشانی، دماغ و گونه‌اش را به‌طور قطری زخمی کرد تا از جنوب ایران برای تصادفی ساختگی راهی خراسان شود. او پس از نخستین تجربه‌ صحنه‌سازی‌اش، معتاد شد تا همین یک‌سال پیش، وقتی دانشگاهش تمام شد و به انجمن معتادان گمنام ایران پیوست؛ او حالا به قول خودش ١٣ ماه و ٧ روز است که پاک‌ است.

«حسین» حالا در تلاش است که کاری برای خود دست‌وپا کند و اگرچه ماههاست به جایی نرسیده است اما همچنان امیدوار است. او در طول این گفت‌و‌گو، با یادآوری دردها و استرسهای دوران صحنه‌سازی‌اش به‌عنوان مصدوم و پیمانکار، بارها بغض کرد، صدایش را بالا و پایین برد و درحالی‌که سیگاری بین دو انگشت و لبانش در نوسان بود از سردرد بی‌سابقه‌اش گفت و این‌که مصرف مُسکن طبق دستورات ان‌ای برایش ممنوع است. او ١٩‌سال را در فقر و سختی گذراند اما سودای تغییر وضع خود و خانواده‌اش به هر قیمتی را داشت که به صحنه‌سازی با استخوان و زخمهای عمقی در پوست رسید. در سالهای زخم‌سازی و دلالی شکستگیهای دیگران، بر دانشجویی ١٩ ساله چه گذشته و چه شد که از تجارتی که در آن به فن‌و‌تجربه هم رسید، حالا تصمیم دارد کم‌کم از این کار دست بکشد.

داستان نخستین تجربه خودت را ادامه بدهیم؛ ساعاتی قبل از مسافرت به همراه دو نفر دیگر خانه دکتر رفتید که شکستگیها را ایجاد کند.

– بله من دراز کشیده بودم و آرزو می‌کردم که‌ ای کاش این‌جا نیامده بودم اما راه برگشتی وجود نداشت چون ضربه اصلی را هم چشیده بودم. بعد از چهار پنج ضربه استخوانم شکست و هنوز صدای چکشش در ذهنم است؛ صدایی تیز که در عمق وجودت، در نهایی‌ترین قسمت ذهنت می‌نشیند. این صدا آن‌قدر تیز است که به اتاق دیگر که آن دو نفر دیگر منتظر بودند، هم رفت. لحظه‌ای که «چیکه» اتفاق می‌افتد؛ در کمتر از دو ثانیه، کل لباست از عرق سرد خیس می‌شود.

بعد پیمانکار یک‌مرتبه من را بغل کرد، سرم را بالا آورد و چند قطره آب داخل دهانم ریخت. جالب این‌که این‌جا هم نگذاشتند من وسایل کار را ببینم و خیلی سریع آنها را زیر فرش قایم کردند چون تمام مراحل را تصویر می‌کنی و برای ضربه دوم فشار عصبی بیش‌تری وارد می‌شود. مصدومهای زیادی را دیدم که موقع ضربه دوم می‌گفتند «غلط کردیم بگذار برویم» و من می‌گفتم «عزیزم چه‌کاری برایت انجام بدهم، تو که ضربه اصلی را تحمل کردی» ولی متأسفانه آن‌قدر نیاز داشتند و نمی‌خواستند مقابل خانواده خجالت‌زده شوند که تحمل می‌کردند.

لحظه وارد آمدن ضربه روی پایم به دو نفر فکر می‌کردم؛ یکی آن خانمی که قرار بود با من زندگی کند و من می‌خواستم از لحاظ مالی مشکلی نداشته باشد و دیگری هم خواهر ١٢ساله‌ام، از خواهر کوچکم شرم می‌کردم و از تصویر آن خانم قوت ‌قلب می‌گرفتم. پایم که شکست قفل در را باز کردند و من را داخل اتاق دیگر بردند.

نفر بعد هم میخواست پایش را بشکند؟

– نه گزینه بعدی بینی بود چون قرار بود ما روی یک موتور بنشینیم. من آمدم و از کنار در نگاه کردم. نخست پنبه و دستمال‌کاغذی روی چشمهایش گذاشتند و چسب زدند؛ نباید ضربه مستقیم مشت یا قفل با دماغ را ببیند چون ناخواسته جاخالی می‌دهد و امکان دارد قفل روی گونه‌‌اش بخورد. به او هم ترامادول خورانده و لیدوکایین تزریق کرده بودند، پیمانکار دستهایش را گرفته بود و دکتر گفت که نفس عمیق بکش. از راست با قفل کتابی ضربه زدند و نشکست، بعد سمت چپ و مستقیم. پوست دماغ پاره، غضروف باز و یک تشت تا نصفه از خون پر شد ولی استخوان نمی‌شکست که در نهایت با ضربه نهم که ناگهانی بود شکسته شد.

دکتر چه حالوروزی در این شرایط داشت؛ موقعی که ضربه میزد و شکستگی اتفاق نمیافتاد؟

– از حال و احساس دکتر برات بگویم. زمانی که میله را در دست می‌گرفت به اندازه یک‌ لیوان، عرق از سروصورتش سرازیر بود، همیشه به من می‌گفت: «حسین یک‌زمانی این ظرف من هم پر می‌شود، دیگر نمی‌توانم، این‌قدر استخوان این بچه‌ها زیر دست و پای من خردشده‌ که دیگر دوام نمی‌آورم. با هر ضربه روانی‌تر می‌شوم.» دکترها هیچ سواد پزشکی هم ندارند ولی باید باتجربه و بی‌رحم باشند، مثلاً اگر بیش‌تر از حد، ضربه وارد کنند استخوان دست یا پا خرد می‌شوند و باید پلاتین گذاشت.

اینها حالت یک معتاد را دارند که از جنس کشیدن شرمنده هستند و از طرفی مجبور به این کار هم هستند، همیشه عذاب‌ وجدان دارند. این دکتر در بچگی من را بزرگ کرده بود و کامل می‌شناخت، لحظه اول که من را دید ٣٠ثانیه طول کشید تا بگوید سلام، فقط صورت همدیگر را نگاه می‌کردیم تا این‌که پرسید: «تو این‌جا چیکار می‌کنی حسین؟ تو کجا و این کارها کجا؟ مگه دانشجوی مهندسی نیستی؟» دوستم را به اتاق دیگر بردند (با خنده می‌گوید به بخش) و حالا نوبت دست من بود.

بهطور خلاصه گفتی که ساعت ١٢ ظهر خانه دکتر رفتید؛ دستوپای تو با دست و دماغ دوستت را شکستند و ساعت ۴ عصر از آنجا خارج شدید؟

– بله. به سمت شهری در خراسان جنوبی راه افتادیم. پیمانکار یک پژو پارس داشت. این کار کلاً سه بخش دارد؛ شکستگی، صحنه‌سازی و بعدازاین دو مرحله نوبت به پیگیریهای اداری و بیمه‌ای می‌رسد. بخش اول با همه دردها، ترسها و واهمه‌هایش تمام شد من هنوز که هنوز است صدای چیکه میله را فراموش نکردم و حاضر نیستم به بهای ٢٠٠میلیون این کار را انجام دهم. ساعت ٨ صبح رسیدم و تا ساعت ١٠یک موتورسیکلت تهیه کردیم. نحوه کار به سه صورت است: پیاده، با خودرو و با موتور؛ پیاده باید خودش را جلوی یک ماشین بیندازد، موتورسوار باید موتور را به ماشین بزند و با ماشین هم باید با سرعت ١٠٠کیلومتر با خودروی دیگری تصادف کرد یا مثلاً از دره‌ای پرت شد یا سرپیچ با سرعت بچرخد که صحنه واقعی ساخته شود. بهترین مورد موتورسیکلت است و قولنامه‌اش باید به نام یکی از مصدومین باشد. موتور را دست‌دوم خریدیم.

با این دست و پایشکسته، شب در ماشین و جاده اذیت نشدید؟

– من دستم را با کمربند بستم و چون مورفین مصرف کرده بودیم، راحت خوابیدیم. بعد از این‌که موتورسیکلت را خریداری کردید چه شد؟

– منتظر گرگ‌ومیش شدن هوا شدیم چون نباید کسی قبل از تصادف ما را با دست و صورت زخمی می‌دید. خلاصه پیمانکار از صندوق ماشین دو سنباده، یکی نرم و دیگری زبر درآورد. یک قوطی آب‌میوه هم گرفت و قسمتی از بدنه‌اش را کند. حالا نوبت زخمهای ریز بود که معمولاً جاهایی که استخوان هست صورت می‌گیرد مثل پیشانی، گونه، پشت ران و پشت گوش. این زخمها باید قبل از تصادف باشند که اورژانس مشکوک نشود چرا این زخمها کهنه هستند؟ اول با سنباده زبر پیشانی سمت راست، دماغ و گونه چپ من را زخم کرد بعد با تکه قوطی، زخمها را عمیق‌تر کرد و در مرحله بعد هم با سنباده نرم پوست، مو و خون زخمها را یکی می‌کرد. این کار را روی قوزک پا، ران و ساعدم هم انجام داد. باید همه‌چیز طبیعی باشد چون اگر یک مرحله را به‌درستی انجام ندهی تمام این دردها و سختیها بی‌حاصل می‌شود. سه‌پشته سوار موتور شدیم.

نفر سوم چه شکستگیهایی داشت؟

– نفر سوم فقط یک‌سری زخم توی صورت، گردن و دست‌و‌پا داشت چون قرار بود تصادف طوری باشد که به او آسیب زیادی وارد نشود. خلاصه گشتیم و گشتیم تا یک صحنه مناسب پیدا کنیم. پیمانکار هم سوار یک ماشین و پشت‌ سر ما از طریق تلفن هی استرس و فشار وارد می‌کرد که اگر امشب انجام نشود باید برگردیم به شهر خودمان. آخرش هم نشد چون از شانس بد زنجیر موتور پاره شد.

حالا ٣ مصدوم با سروصورت زخمی و دستوپاهای شکسته بودید.

– بله. به هر مصیبت و زحمتی که بود، موتور را به خانه بردیم (یکی از فامیلهای پیمانکار، دانشجو بود و یک‌خانه داشت)، فشار روحی به‌اندازه فردی داشتیم که داشت بالای دار می‌رفت، چون نمی‌دانستیم قرار است چه بشود؟ قرار بود با سرعت ٧٠-۶٠کیلومتر به یک خودرو بزنیم و هر چیزی ممکن بود؛ امکان داشت با سر به جدول بخوریم و بمیریم، یا قطع نخاع شویم یا مثلاً خودرو پشت سر از روی ما رد شود. فقط کسی می‌تواند فشار، استرس و درد روحی‌ آن شب ما را بفهمد که قبلاً تجربه کرده باشد، بدترین شب عمرم بود

پس روز اول، کارتان انجام نشد و منتظر فردا ماندید؟

– بله شب وحشتناکی بود و من گفتم می‌خواهم دندانم را هم بشکنم. خلاصه کلی چکش زدند و دندان نشکست تا درد دندان هم به دست‌و‌پای شکسته و بدن تماماً زخمی اضافه شود. پیمانکار هم مدام تکرار می‌کرد که فردا آخرین فرصت است و اگر انجام ندهید، باید برگردیم، می‌گفت، من گزینه‌های بهتری دارم که مثل شما بی‌جرأت نیستند؛ خیلی فشار عصبی وارد می‌کرد. خلاصه ساعت ۵ صبح خونهای خشک‌ روی زخمها را کَندیم و دوباره سنباده زدیم که دردش از مرتبه اول هم بیش‌تر بود.

بیرون آمدیم و باید خودرویی که در حال رانندگی به‌صورت خلاف است، پیدا می‌کردیم. تماسها و فشارهای پیمانکار هم ادامه داشت. دوستم با دست‌ و دماغ شکسته، راننده بود و با دو انگشت کلاج می‌گرفت، من وسط با تلفن حرف می‌زدم و یکی با زخمهای کمتر پشت سر من بود. چندین خیابان را گشتیم و موردی را پیدا نکردیم یا پیدا شد و راننده ما ترسیده بود.

باید شانس می‌آوردیم و راننده خودرو بیمه می‌داشت، چون ما حاضر نبودیم از فرد پول بگیریم، هدف ما بیمه بود. ما حتی پولی را که راننده ضرر می‌کرد، به‌گونه‌ای که مشکوک نشود، به او می‌دادیم. رفتیم داخل سینه یک خودرو که از پارک خارج شد، ولی راننده خودرو ترمز زد، خودروی دوم را رد کردیم که پیمانکار تماس گرفت و گفت، برگردید تا برویم به شهرمان. دوستم صدای تلفن را می‌شنید و یک‌مرتبه من متوجه شدم که پخش زمینیم. شانس آوردیم که خودرویی پشت سر ما نبود. مردم جمع شدند و هرکسی فیلم می‌گرفت یا برای خودش نظر می‌داد؛ می‌گفتند، اینها مست بودند، نگاه این جاده‌ها با جوانهای مردم چه می‌کنند، وای به حال مادر این سه جوان… خلاصه یک پیرزن داد زد که شما چقدر حرف می‌زنید یکی زنگ بزند اورژانس، نمی‌بینید این سه جوان دارند پرپر می‌شوند؟

حسین درنهایت از پروژه اول خود به ١٣‌میلیون تومان در سال ٩١ می‌رسد که «تاچشم به هم زد در طول دو روز ۵‌میلیون را بین دوستان و فامیلهای خیلی نیازمندش تقسیمش کرد.» او بعد از تابستان‌ سال ٩١ به دانشگاه محل تحصیلش برگشت و کار را ادامه داد اما این بار در مقام پیمانکاری که سعی می‌کرد عادل باشد و رفتاری را که با او انجام شد، با مصدومانش تکرار نشود. او تا دو سال بعد پیمانکاری را با سختیها و جزییات مختص به خود انجام و در این مدت تصادف ساختگی ٨نفر را به قول خودش مدیریت کرد؛ اما از نظر این فرد باتجربه، دلیل کسانی که این کار را انجام می‌دهند، چیست و خودش به‌شخصه چه دلایلی برای این کار داشت؟

یادم است دانشجو بودم و به یک خانمی علاقه‌مند شدم که با هم رابطه برقرار کردیم و بحث ازدواج مطرح شد. به ‌دلیل این‌که پدرم نمی‌توانست کمک مالی کند، احساس کردم پیش این خانم دارم کم‌ می‌آورم، احساس کردم این خانم که من الان به او قول ازدواج دادم، علاوه بر نیاز عاطفی، حمایت مالی هم می‌خواهد. علاوه ‌بر این، پدرم هم تمام عمر کارگری کرده و دیسک کمر هم داشت و من می‌خواستم یک دستگاه بلوک‌زنی برایش بخرم، اما یکی از رفیقانم داخل این کار بود و پول به دست می‌آورد؛ این‌که او چطور وارد این داستان شد، خودش قصه مفصلی دارد. اول خیلی با این کار مشکل داشتم، چون ترس و عذاب وجدان زیادی داشت. من رفیقی داشتم که شرایط مالی خوبی نداشت ولی چندان تحت‌فشار نبود. او از این کار لذت می‌برد، لذت بردن از این‌که تو داری یک کار غیرقانونی انجام می‌دهی و هرجایی هم که می‌نشست، با افتخار این کار را تعریف می‌کرد و می‌گفت، من درگیر یک خلاف بزرگ شدم اما برای من و خیلیهای دیگر همان نیاز مالی مطرح بود.

غیر از این دلایل، به نظرت تشدید اختلاف طبقاتی هم در راه افتادن این جریان تأثیرگذار بوده، اینکه فرد با نیت اعتراض به اختلاف طبقاتی موجود دست به چنین کاری بزند؟

آدمهای درگیر این کار، خوشبختانه یا متأسفانه آدمهای اهل اندیشه نیستند که مثلاً بگویند من این کار را می‌کنم تا مبارزه‌ای انجام بدهم و این‌که چرا این افراد درگیر فکر نمی‌شوند، نمی‌دانم. این افراد فقط به دلیل نیاز مالی و احساس قدرت کردن و دلایل این‌چنینی دست به این کار می‌زنند.

پیمانکار بهطورکلی چهکاری انجام میدهد؟

به ‌قولی دلال است؛ هزینه کار را پرداخت می‌کند و مسایل اداری را دنبال می‌کند و درنهایت ۶٠ تا ٧٠‌درصد پول را برمی‌دارد. یک‌هفته، دوهفته درگیر است و سود بیش‌تری نسبت به مصدوم می‌کند. به‌صورت قطع ۶٠درصد پول دریافتی به پیمانکار می‌رسد و من حتی کسانی را می‌شناسم که ٧٠ تا ٧۵‌درصد پول را برمی‌دارند. پس پیمانکار با دلالی به سود زیادی می‌رسد و با یک هفته کار به ٣٠‌میلیون یا بیش‌تر می‌رسد، بدون این‌که آسیبی به خود برساند.

پیمانکار معمولاً خودش قبلاً مصدوم بوده، یعنی بهعنوان مصدوم اقدام به صحنهسازی کرده؟

٩۵‌درصد پیمانکارانی که من می‌شناسم، قبلاً این کار را انجام دادند. دو نوع حساب کتاب و پیمانکاری داریم: یکی این‌که پیمانکار از اول شرط می‌گذارد که پول را که از بیمه گرفتیم، ۶٠درصد به من می‌رسد و عده دیگری هم هستند که از قبل تعیین می‌کنند که مثلاً ما به ‌ازای شکستن هر دست یا پا به تو ٣میلیون یا به ازای هر زخم در صورت یا بدن فلان مقدار پول می‌دهیم و خودش برای همین دست ١٢‌میلیون از بیمه می‌گیرد. در نوع دوم این‌طور نیست که پیمانکار پول را قبل از کار بدهد و اگر کار انجام شود و او به پول برسد، حق مصدوم را متناسب با قرارداد پرداخت می‌کند. مصدوم هیچ‌وقت بیش‌تر از ۵٠‌درصد دریافت نمی‌کند ولی یکی مثل من که قبلاً سختیهای زیادی را تحمل کردم، هزینه‌ها را خودم انجام می‌دادم و ۵٠درصد یا بیش‌تر را به مصدوم می‌دادم.

چه میشود که افراد؛ مصدوم یا پیمانکار به این راه برای پول درآوردن روی میآوردند؟

تمام کسانی که این کار را می کنند، نان‌آور یک خانواده هستند؛ طرف پدرش را ازدست‌داده یا این‌که دیگر نمی‌تواند کار کند و سرپرست چندین نفر در خانواده است و مجبور می‌شود به سمت این کار بیاید که پولی را به دست آورد که با آن کار دیگری را شروع کند. خیلیها برای این‌که شروع به کشاورزی کنند، مجبور شدند که به سمت این کار بیایند. در شهر ما این‌قدر پول کم است و این‌قدر پول‌ درآوردن سخت است و از طرفی کارهایی که در شهر بزرگ وجود دارد، آن‌جا وجود ندارد، بنابراین طرف مجبور می‌شود که به خلاف روی بیاورد و یکی از معدود خلافهایی که هنوز می‌توان از آن پول درآورد، همین صحنه‌سازی است. جالب است که حتی وقتی فرد واقعاً تصادف می‌کند و استخوانهایش داخل تصادف می‌شکند، قاضی می‌گوید که تو صحنه‌سازی کردی.

مراحل اداری چگونه است و چطور باید مقابل مأمور آگاهی، قاضی و دفتر بیمه نقش بازی کند ولی با همه این تجربهها، از کارش کنار کشیده است، چرا؟

الآن دیگر استخوان نازک‌نی جواب نمی‌دهد و قاضی می‌فهمد. باید گردن یا استخوانهای اصلی را بشکنی که کار بسیار سختی است. من الآن نگران افرادی هستم که وارد این کار می‌شوند، از طرفی امکان دستگیری و جریمه‌های سنگین هم وجود دارد؛ خشونت، درد و رنجی در وجود تو نهادینه می‌شود که تا همیشه آزارت می‌دهد.

خیلیها پیشنهاد دادند ولی انگار چیزی در وجود من می‌گوید که دیگر نباید تکرار شود. ترس هم وجود دارد. همین تابستان گذشته در شهر ما چهار زن را دستگیر کردند؛ اینها با همدستی شوهرشان نطفه می‌کاشتند و پس از چهار ماه با ضربه پای شوهر نطفه چهار- ۵ ماهه را می‌کشتند و یک تصادف ساختگی هم ایجاد می‌کردند تا دیه یک انسان کامل بگیرند که همه‌‌شان دستگیر شدند؛ شاید باورت نشود ولی عامل این همه بی‌رحمی و مصیبت علیه خود و دوستانت فقر و بیچارگی است، حالا که به‌تازگی تصمیم گرفته‌ام از این کار دست بکشم، از استرس و فشار این روزهای بیکاری دارم دیوانه می‌شوم.

منبع: روزنامه شهروند


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۸
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *