بلایی که بر سر خانم مدیر هتل آمد
بلایی که بر سر خانم مدیر هتل آمد
بلایی که بر سر خانم مدیر هتل آمد
یک ماجرا
مدتی بود که چهره غمگین دخترم آزارم میداد. وقتی به چشمانش مینگریستم درد بزرگی را در عمق نگاهش احساس میکردم. تا اینکه یک روز صدای هقهق گریهاش سکوت اتاق را شکست و جملاتی بر زبان آورد که چشمانم به سیاهی رفت و دیگر حالوروز خودم را نفهمیدم و…
زن میانسال که به خاطر گریههای زیاد بهسختی سخن میگفت با بیان اینکه دوستی خیابانی دخترم فاجعهای در زندگی ما به وجود آورده است که هر لحظه آرزو میکنم کاش زمین دهان باز میکرد و مرا میبلعید، به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: «آرمیتا» تنها دخترمان بود و من و پدرش او را در پر قو بزرگ کردیم. آنقدر دوستش داشتیم که کمتر با خواستههایش مخالفت میکردیم. او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته هتل داری به پایان رساند و در همین رشته هم به تحصیلات عالی ادامه داد و ما هم همه نوع امکانات تحصیلی و رفاهی را برایش فراهم کردیم. دخترم شیک میپوشید و بیمحابا خرج میکرد اما بااینوجود وقتی مدرک کارشناسی ارشدش را گرفت حال و هوای کار در بیرون به سرش زد. باآنکه وضعیت مالی ما بسیار خوب بود و دخترم نیاز به کسب درآمد نداشت اما من و همسرم سعی کردیم به علاقه او برای استقلال شغلی احترام بگذاریم و بدین ترتیب آرمیتا در یکی از هتلهای مجلل مشهد مشغول به کار شد. چند سال از این ماجرا گذشت تا اینکه روزی بهطور ناگهانی صحبتهای تلفنی عاشقانه او را شنیدم. آن روز در حالی متوجه ارتباط او با جوان غریبهای شدم که دخترم متوجه ورود من به منزل نشده بود اگرچه در ابتدا همهچیز را انکار کرد اما وقتی فهمید که متوجه حرفهایش شدم گفت که از 6 سال قبل با یک راننده مسافرکش ارتباط دارد. آنگونه که دخترم میگفت ما از نظر فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی فاصله زیادی با آن پسر داشتیم بهناچار و برای حفظ آبروی خانوادگی و برای آنکه آرمیتا فکر آن پسر را از ذهنش بیرون کند، 3 نفری به خارج از کشور سفر کردیم و یک ماه به تفریح و گشتوگذار در شهرهای زیبای دنیا پرداختیم.
فرجام تلخ
هنوز 6 ماه بیشتر از بازگشتمان به ایران نگذشته بود که نگرانی عجیبی در چشمهای دخترم دیدم. برای آنکه دوباره با آن پسر رابطه نداشته باشد سعی میکردم او را بهطور غیرمستقیم زیر نظر داشته باشم ولی وقتی رفتار و حالات روحی دخترم بهطور ناگهانی تغییر کرد علت نگرانیاش را جویا شدم. دخترم بهیکباره صدای گریهاش بلند شد و در میان هقهق گریههایش گفت 3 ماهه باردار است. با این جمله دنیا روی سرم خراب شد. چگونه دختری با تحصیلات عالیه فریب مردی را خورده است که هیچ شناختی از هویت واقعی او ندارد. آن راننده جوان ابتدا قصد داشته دخترم را وادار به سقطجنین کند اما وقتی با مخالفت جدی دخترم روبهرو شده به مکان نامعلومی گریخته است. منبع: فراسونیوز