بررسی مبانی بیتفاوتی (Apathy) اجتماعی امروز در ایران
بررسی مبانی بیتفاوتی (Apathy) اجتماعی امروز در ایران
بررسی مبانی بیتفاوتی (Apathy) اجتماعی امروز در ایران
یکی از نگرانیهای جدی امروزه جامعه ایران که آسیب اجتماعی سترگی نیز محسوب میشود معضل بیتفاوتشدن اجتماع و در واقع مردم نسبت به سرنوشت یکدیگر است.
زمانیکه دختر دانشجو در کانال غرق میشود و ناظران و شاهدان درحال فیلمبرداری از واقعه با دوربینه خود هستند. زمانیکه اشرار مشغول ربودن فردی در خیابان هستند و مردم بیتفاوت از کنار آنها رد میشوند. در پرونده قتله زنجیره قزوین که قاتل زنی حدود40 ساله بود (تقریباً 4-5 سال قبل)، قاتل در اعترافاتش بیان نمود ابتدا اجساد را به بیرون شهر منتقل میکرد ولیکن وقتی یکبار بر حسب اتفاق جسد را در شهر در کنار جوی آبی رها نمود و با بیتوجهی و بیتفاوتی مردم مواجه شد، بعد از آن اجساد را از ماشین، داخل شهر پرت میکرد و دهها نمونه از این نوع که همه حضور ذهن داریم!
در تبیین این نوع از رفتار شد بتوان آنرا محصول شهرنشینی یا مدرنیتهشدن دانست. یعنی در یک نگاه کلی عللی مانند رشد صنعت و فناوری، توسعه ارتباطات اجتماعی، افزایش افسارگسیخته جمعیت، جابهجاییهای بزرگ جمعیتی، گسترش شهرنشینی، همسایگی فرهنگها و خرده فرهنگها متفاوت، گسترش منطق خشک محاسبهگرانه در سبک زندگی مدرن، عقلانیشدن رفتار و انتخاب انسانها، تشدید فردگری، ضعف نهادها و اعتقادهای مذهبی، از بین رفتن هویتهای گروهی و محلی از دید کارشناسان مسایلی است که به نوعی با بیتفاوتی ارتباط مییابد.
اما آنچه که در یک نگاه سطحی و گذرا بهنظر میرسد در بعد انسانی و نه بعد مدرنیته اتفاق افتاده زوال پیونده عاطفی- انسانی است که این نیز حاصل زوال اخلاق انسانی است. گذشت آن دورانی که همه صاحب دل بودند و شعار ”عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست” سر میدادند!
حال سؤال اساسی این است که این زوال عاطفی- اخلاقی از کجا ناشی شده است؟
«هارولد کاپلان» و «بنیامین سادوک»، دو جامعهشناسی هستند که هر دو به این سؤال در کانتکس افسردگی یا روانگسیختگی پاسخ دادهاند. بدین معنا که افسرده بودن و وجود روانه پریشان و ناآرام افراد از دلایل عمده بیتوجهی به جنبههای عاطفی- اخلاقی آنان و در نهت بیتفاوتیشان به جهان پیرامونشان گشته و مفاهیمی مانند مفاهیمی چون «مشارکت (Participation)اجتماعی و درگیری (Involvement)» آنان را در امور موجود اجتماع، برایشان بیمعنا نموده است.
اما به زعم نگارنده این سطور با وجود تمام عللی که برشمردیم شد بتوان بزرگترین عامل را در”نهاد قدرت” جستجو نمود چرا که ”الناس علی دین ملوکهم”! بیتفاوت بودن زعمای یک قوم و یک ملت، ملت را بیتفاوت خواهد نمود.
اینکه زعمای یک ملت بهجای توجه و دلسوزی به سرنوشت تابعانشان درصدد گسترش هرچه بیشتر دامنه حاکمیت توتالیتر خویش با توسل به هر ابزار و وسیله باشند و منطبق با داروینیسم اجتماعی بخواهند سیطره اجتماعی حداکثری بر خود ایجاد نمایند بدون توجه به اصول اساسی اخلاقی- انسانی و شئونات حاکم بر فرهنگ و احیاناً ایدئولوژی یک اجتماع، به مرور تابعان را نیز آیینه تمامنما از این نوع طرز تفکر و بینش خواهد نمود.
تغییری تدریجی و زیرپوستی که پس از مدتی از انسانها، ”کوهه یخی” فاقد هرگونه احساس و اندیشه خواهد ساخت که فقط در فکر امور شخصی خود و کسب سود حداکثری در منافع خود باشند.
ازسوی دیگر این سرمایههای اجتماعی مضمحل شده و مبدل به کوه یخ، بهدلیل حاکمیت توتالیتر موجود که با نگاه حداکثری خود به تمام زوایای زندگی تابعان، آنان را فلج نموده، فاقد هرگونه قدرت یا انگیزه لازم بر مشارکت در بخشهای عمومی کشورشان هم خواهند شد. ازسویی بهخاطر نوع حاکمیت و از سوی دیگر بهدلیل عدم وجود ظرفیتهای حداقلی بر ابراز وجود در مشارکتهای اجتماعی- سیاسی- اقتصادی و… نه تنها انگیره که هیچگونه قدرت واختیاری بر مشارکت و درگیرشدن با امور پیرامونشان ندارند.
در واقع بستری به نام وجود برنامههای مدون و منسجم حاکمیتی که امکان این مشارکتها و یادگیریه ورود به عرصههای مختلف اجتماع را فراهم نماید، مفقود است و تابعان در مقابل هژمون احساس عدم قدرت مینمایند و به مرور ”تسلیم و رضا” در مقابل رأس هرم قدرت را پذیرفته و به حداقلهای ممکن که همان حفظ وضع موجود خود است، قانع و راضی میشوند و از هرگونه تفکر که مربوط به اجتماع یا همنوعانشان باشد با یک لجاج غیرمفهومی غیرآگاهانه، برخورد مینمایند.
و بدینسان از دنیا و مافیها بریده و به روزمرگی خود میپردازند که این نیز آغازی خواهد بود بر ”مرگ یک ملت”! منبع: وب سایت تخصصی جامعهشناسی جنایی