تعریف و تاریخچه حقوق بینالملل
تعریف و تاریخچه حقوق بینالملل
تعریف و تاریخچه حقوق بینالملل
نویسنده: مجید ذوالفقارى
حقوق بینالملل عمومى ازنظر علماى مکتبهای مختلف بهصورتهاى گوناگون تعریفشده است. ژرژ سل، دانشمند معروف فرانسوى، حقوق بینالملل عمومى را چنین تعریف کرده است: «حقوق بینالملل به معنى کامل کلمه، عبارت از نظام حقوقى جامعه ملتها یا جامعه جهانى افراد بشر است. حقوق بینالملل یک نظام حقوقى متعالى است; یعنى فوق نظامهای حقوقى دیگر، اعم از ملى و فدرال قرار دارد و قواعد آن بر قواعد داخلى ممالک مختلف مقدم و اولویت دارد.» به عقیده اوپنهایم، حقوقدان انگلیسى، حقوق بینالملل شامل قواعدى است که مبناى آن عرف و عادت یا قراردادهاى بینالمللى است و دولتهای مختلف در روابط با یکدیگر آن قواعد را اجرا میکنند.
به عقیده شارل روسو، استاد دانشکده حقوق پاریس، حقوق بینالملل اساساً حاکم بر روابط دولتها یا حاکم بر روابط اشخاص حقوق بینالملل است. هدف این حقوق سه چیز است:
- تعیین صلاحیت دولتها; زیرا هر دولت در حدود جغرافیایى معین و مشخص صلاحیت اجراى قواعد و انجام وظایفى را دارد و در خارج از آن حدود (جز در موارد استثنایى) فاقد صلاحیت است.
- تعیین تعهدات دولتها که ممکن است جنبه منفى یا مثبت داشته باشد. این تعهدات موجب میشود که صلاحیت دولتها طبق مقررات حقوق بینالملل محدود شود.
- تنظیم صلاحیت سازمانهای بینالمللى.
با توجه به تعاریف مزبور و تعریفهای دیگرى که از حقوق بینالملل شده و با در نظر گرفتن رویه قضایى بینالمللى و رویه دولتها، میتوان در حال حاضر حقوق بینالملل را چنین تعریف کرد: حقوق بینالملل مجموعه اصول و قواعدى است که دولتها، یعنى اعضاى اصلى جامعه بینالملل، خود را ملزم به رعایت آنها میدانند و در روابط با یکدیگر اجرا میکنند. علاوه براین، حقوق بینالملل شامل قواعدى است که طرز تشکیل و وظایف سازمانهای بینالمللى و روابط این سازمانها را با یکدیگر و با دولتها و همچنین در بعضی موارد حقوق و تکالیف افراد را تعیین میکند.
هرچند ملتها از دوران قدیم با یکدیگر روابطى داشتهاند، ولى حقوق بینالملل، به شکلى که امروزه موردنظر است، از زمانى به وجود آمد که بین کشورهاى جهان تفاهم بیشتری بر اساس آزادى اراده و نه بر اساس تحمیل اراده دولتها، حاصل شد و شالوده تشکیل یک جامعه بینالمللى پیریزی گردید. به عبارت روشنتر، پیش از سازمان ملل متحد آنچه بهعنوان حقوق بینالملل نامیده میشد، اصول و قواعدى بود که کشورهاى اروپایى ـ مسیحى به وجود آورده بودند. این کشورها، کشورهاى غیر مسیحی را غیر متمدن، (بربر یا وحشى) دانسته و براى آنها حقى در عضویت جامعه بینالمللى و سهمى در به وجود آوردن این اصول قائل نبودند.
در قرن هفدهم لزوم ایجاد یک سلسله قواعد مدوّن در روابط بین کشورهاى اروپایى موجب شد که تفاسیر و نظریات گروسیوس هلندى نفوذ جهانى یابد. گروسیوس با کتاب خود تحت عنوان حقوق جنگ و صلح، توجه کشورها را بهسوی این رشته جدید حقوق جلب و در اروپا لقب «پدر حقوق بینالملل» به خود گرفت. کتاب گروسیوس، هنگام تحقیق روى اصول و قواعد حاکم بر روابط بینالملل مورداستفاده قرار میگرفت و تا جایى که با منافع کشورها منافات نداشت، مورد استناد بود. درواقع، از زمان گروسیوس، حقوق بینالملل بهصورت رشته جدیدى از حقوق درآمد. پس از گروسیوس، حقوقدانانى ازجمله پوفندف آلمانى، بنکر شوک هلندى، راتل سوئیسى، آنزیلوتى ایتالیایى، اوپنهایم انگلیسى، لاترپاخت انگلیسى، کلسن آمریکایی ژرژ سل فرانسوى و گوگئهایم سوئیسى، سهم بزرگى در به رشته تحریر درآوردن اصول حقوق بینالملل داشتهاند.
حقوق بینالملل داراى خصوصیاتى است که آن را از سایر حقوق متمایز میسازد. باوجود اهمیتى که این قواعد و حقوق در عرصه جهانى باید داشته باشد، متأسفانه وجود ضعفهای بنیادین در آن سبب شده است که نتواند اهداف از پیش تعیینشده خود، یعنى حفظ صلح و امنیت و همچنین همکاریهای بینالمللى را محقق سازد. علل این ضعف را میتوان عدم وجود نهادهایى بهعنوان قانونگذاری، اجرایى و قضایى، مشکل سازش قواعد بینالمللى و قواعد داخلى به دلیل استناد به حاکمیت ملى و سرباززدن از انجام قوانین بینالمللى، متکى بودن این حقوق بر قواعد عرفى که هم نارسا و کلى است و هم منطبق با نیاز روز نیست و مواردى از این قبیل، دانست.
منبع:/ ماهنامه / معرفت / شماره 58، ویژهنامه حقوق