گمشو دختر خیابانی!
گمشو دختر خیابانی!
وقتی به آرین گفتم به خاطر تو از خانه فرار کردهام پاسخ داد:
گمشو دختر خیابانی!
یک ماجرا
دختر 16 سالهای که به اتهام فرار از منزل، توسط مأموران انتظامی دستگیرشده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: حدود دو ماه قبل هنگامیکه از مدرسه به خانه بازمیگشتم موتورسواری مرا تعقیب میکرد. من هم طوری که او متوجه نشود زیرچشمی نگاهش میکردم تا اینکه مهر او در دلم نشست و به لبخندش پاسخ دادم. او روز بعد در یک کوچه خلوت شماره تلفنش را به من داد و من که شیفته چهره زیبا و لباسهای شیک «آرین» شده بودم، بلافاصله بعد از اینکه به خانه رسیدم، با او تماس گرفتم.
آن روز حدود دو ساعت تلفنی با یکدیگر صحبت کردیم، ابراز علاقه و جملات عاشقانه او طوری بود که انگار در آسمانها اوج میگرفتم. وقتی از زیبایی من تعریف میکرد، احساس میکردم هیچ دختری خوشبختتر از من نیست. دوستی من و آرین به دیدارهای مخفیانه و شبانه کشید، بهطوریکه او هر روز از ازدواج ما و خوشبختیهایمان سخن میگفت. من هم تلاش میکردم تا هر چه زودتر با آرین ازدواج کنم.
این بود که روزی به مادرم گفتم قصد ازدواج دارم، اما او خندید و موضوع را به شوخی گرفت تا اینکه چند روز بعد پدرم متوجه ارتباط خیابانی من و آرین شد و در حالیکه بسیار عصبانی بود سیلی محکمی به صورتم زد، ولی من در مقابل پدرم ایستادم و گفتم آرین را دوست دارم. پدرم که میدانست آرین ترک تحصیلکرده و با دوستان خلافکارش رفتوآمد دارد، مرا نصیحت کرد که دست از این عشق خیابانی بکشم، اما من به چیزی جز رسیدن به آرین فکر نمیکردم. وقتی پدرم شرایط را اینگونه دید، گوشی تلفنم را گرفت و مرا در خانه زندانی کرد، بهطوریکه دو روز به مدرسه نرفتم.
این شد که بهآرامی شیشه در اتاق را شکستم و از خانه فرار کردم. داخل خیابان از یک تلفن عمومی با آرین تماس گرفتم و به او گفتم به خاطر تو از خانه فرار کردهام.
فرجام تلخ
اما آرین خیلی خونسرد گفت من و تو به درد هم نمیخوریم، ضمن اینکه من نه کاری دارم و نه پولی! حتی خدمت سربازی نرفتهام! به او گفتم من هم سرکار میروم تا با هم زندگی کنیم، اما آرین با گفتن جمله «گمشو دختر خیابانی!» گوشی تلفن را قطع کرد.
دیگر روی بازگشت به خانه را هم نداشتم و به حال خودم تأسف میخوردم تا اینکه به پارک ملت رسیدم، آنجا یک دختر فراری مانند خودم را دیدم که سیگاری تعارفم کرد و گفت آخر عشق خیابانی همین است، بیا این سیگار را بکش تا غم دنیا را فراموش کنی. اولین پک را که به سیگار زدم، سرفههای پیدرپی امانم را گرفت، چشمانم را که باز کردم مأموران انتظامی را بالای سرم دیدم. منبع: خراسان- خبر آنلاین