قاضی خیانتکار
قاضی خیانتکار
قاضی خیانتکار
عبدالله مستوفی در کتابش آورده که مردی نزد میرزا تقیخان امیرکبیر شکوه برد که پارچه بستهای از شال کشمیری که پول زر در آن بود، نزد قاضی امانت گذاردم و به سفری رفتم. اکنونکه بازگشتهام و سپرده خود را پس گرفته و بسته را گشودهام، میبینم که زر رفته و سیم بهجای آن نشسته، درصورتیکه گره آن گشوده نشده است و شال هم پارگی ندارد و چون بر سخن خود گواه ندارم، کسی از من نمیپذیرد، آنهم نسبت به قاضی!
امیر دانست که راست میگوید. پارچه شال را بگرفت و دقیقاً موردمطالعه قرارداد، فکری به خاطرش رسید و گفت: برو چندی دیگر بیا، این دستمال شال نزد من باشد، مشروط بر آنکه به کسی نگویی.
روز بگذشت و شب فرارسید و امیر برای خواب به بستر رفت. نیمهشب از جای برخاست و بهطوریکه کسی آگاه نشود، گوشهای از رویه لحاف ترمه را بهقدر یک مهر نماز بسوزانید و سپس در بستر بیارمید.
شب دیگر که برای خواب به بستر شد، دید لحاف عوضشده ولی چیزی نگفت.
پس از چند شب، امیر دید، لحاف ترمه بازگشته. گوشه رفو شده لحاف را با دستمال شال تطبیق کرد، دید هر دو رفو، کار یک استاد است.
از بانو پرسید که این لحاف سوخته بود، چه کردید؟ بانو که گمان نمیکرد امیر از سوختگی آگاه باشد، ناراحت شد، ولی پسازآن که امیر گفت: من خود سوزانده بودم، آسودهخاطر شده و گفت: استاد رفوگری آوردیم و لحاف را رفو کرد.
امیر امر به احضار استاد کرد.
دستمال شال را بدو نشان داد و پرسید: این را تو رفو کردی؟ استاد رفوگر نظری به پارچه انداخت و گفت: آری.
دلیل برای خیانت قاضی پیدا شد. به احضار قاضی امر کرد و زرها را بگرفت و به صاحبش پس داد و قاضی خیانتکار نتوانست منکر بشود.
تفو بر ملتی که قضات آن، خیانتکار باشند. هستی چنین ملت و حیاتش درخطر نابودی خواهد بود.
افراد چنین ملت آسایش نخواهند دید و پیوسته در عذاب به سر خواهند برد. شکایتهابایستی نزد قاضی برده شود، پس از قاضی باید به که شکایت کرد؟
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای از آن دم که بگندد نمک!
قاضی که خیانتکار شد و امنیت قضایی از میان رفت، کسی بر مال و جان و ناموسش ایمن نخواهد بود. وقتیکه مال و جان و ناموس درخطر باشد، مرگ به از زندگی است.
دنیای امروز برای رسیدگی به گناهان قضات، محکمه انتظامی قضات تشکیل داده است.
من نمیدانم اگر فساد در دستگاه قضاوت راه یافت، محکمه انتظامی به چه درد میخورد، چون قضات آن محکمه هم مورد سوءظن خواهند بود؛ آنهاهم از میان همان قضات انتخابشدهاند و از آسمان نیامدهاند.
اگر کسی از محکمه انتظامی قضات شکایتی داشته باشد، باید به که و کجا شکایت کند؟
در اسلام، قضاوت انتخابی است نه انتصابی. در زمان امیرکبیر هم قضاوت، انتخابی بوده و این قاضی شوم، چقدر تظاهر کرده، چقدر حقهبازی و عوامفریبی کرده تا جلب اعتماد مردم را کرده که او را پناهگاه دعاوی قضایی وامانتهای خود قرار دادهاند.
این قاضی در زمان امیرکبیر از دنیا خبری نداشت و به زندگی کوچکی قانع بود، فقط طبع پلیدش وی را به خیانت واداشت؛ اما قاضی امروز از همهچیز دنیا خبر دارد، کاخهای آسمانخراش را میبیند، باغ شمیران را میبیند، اتومبیل لینکلن و کادیلاک را میبیند، دوشیزگان زیبا و مهوشان پریپیکر را میبیند، پستهای عالی و مناصب ارجمند را مینگرد و دلش همه را میخواهد، صبرش هم کم است و برای رسیدن به اینهاعجله نیز دارد.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی حوزه
بازدید: ۵۰