عاقبت چاپلوسی در دربار کریمخان زند
عاقبت چاپلوسی در دربار کریمخان زند
عاقبت چاپلوسی در دربار کریمخان زند
کریمخان زند هر روز برای دادخواهی ستمدیدگان و احقاق حقوق مردم در ارگ شاهی مینشست و به امور مردم رسیدگی میکرد.
یک روز مردک حقهبازی پیش آمد و همینکه چشمش به کریمخان افتاد، شروع به هایوهای گریستن کرد.
کریمخان ابتدا دلجویی از وی به عمل آورد و آنگاه خواستهاش را جویا شد. آن مرد گفت:
من نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسفباری زندگی کردم تا اینکه روزی خود را به زیارت آرامگاه پدر شما رساندم و برای شفای خود، متوسل ابوی مرحوم شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که به خواب رفتم! در عالم خواب مردی نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت:
من ابوالوکیل پدر کریمخان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که بینا شدی. از خواب که بر خواستم خود را بینا دیدم و اینهمه گریه من از باب تشکر و قدردانی از مرحوم ابوی شما بود.
مردک منتظر دریافت صله و مرحمتی بود که دید کریمخان برافروخته شده و دنبال جلاد فرستاد و دستور داد چشمان مرد حقهباز را از حدقه بیرون بکشد. درباریان به دست و پای کریمخان افتادند و شفاعت مرد متملق را کرده و خواستند از گناه او درگذرد.
کریمخان خواهش درباریان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند.
هنگامیکه نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقهباز بودند کریمخان به او گفت: پدرسوخته، پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی میکرد، من که به مقام شاهی رسیدم عدهای برای خوشایند من برایش مقبرهای برپا کردند و اکنون تو چاپلوس آمدهای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت معرفی میکنی؟ اگر شفاعت دیگران نبود چشمانت را در میآوردم تا برگردی و دوباره از او شفا بخواهی.
مردک سرافکنده افتانوخیزان از ارگ بیرون رفت و ناپدید شد. منبع: مطالب جذاب