حکم دادوستدهاى کودک
حکم دادوستدهاى کودک
حکم دادوستدهاى کودک
عفت نورمحمدى
پیش از این که وارد بحثبشویم و شرط بلوغ را در دادوستدگران به بحثبگذاریم و از شرط بودن و نبودن آن سخن بگوییم، شایسته است پیشانگارههایى را در مقدمه یادآور شویم، تا جایگاه بحث روشن شود و خواننده به خوبى دریابد که در پى چه هستیم.
شیخ انصارى، در مکاسب معناى بیع را برابر دیدگاه لغتشناسان چنین بیان مىکند:
«البیع مبادله مال بمال.»
این معنى فراگیر است و همهگونه دادوستد را در بر مىگیرد، حتى خرید و فروش کالاها و جنسهاى کمارزش را، مانند: کبریت.
شیخ انصارى پس از تعریف بیع، به شرح بیع بالصیغه و بیع معاطاتى پرداخته است.
بیع بالصیغه: دادوستدى که در آن ایجاب و قبول (صیغه مخصوص) باشد.
بیعالمعاطات: هر دادوستدى که در آن ایجاب و قبول نباشد و دادوستد، بدون صیغه عقد، انجام بگیرد.
در بیع معاطاتى، دادن و گرفتن رکن اساسى را دارند و صیغه شرط نیست. البته معاطات، ملکیت ناپایدار مىآورد; یعنى تا پیش از بین رفتن یکى از دو عوض، هر یک از دو طرف بیع معاطاتى، مىتواند معامله را به هم بزند.
در عرف امروز، معاطات در خرید و فروش چیزهاى کمارزش به کار برده مىشود، مانند خرید و فروش سبزى، میوه و آنچه در مغازهها خرید و فروش مىشود. ولى بیع بالصیغه، در خرید و فروش چیزهاى مهم به کار برده مىشود و امروزه خرید و فروشهایى در دفترهاى اسناد رسمى ثبت مىشوند و نیاز به ردوبدل سند است، صیغه عقد خوانده مىشود و معامله با صیغه انجام مىشود.
اکنون، پس از بیان این مقدمه، مىپردازیم به بحث اصلى که همانا ویژگیهاى جارى کنندگان بیع بالصیغه باشد از کتابهاى فقهى پیشینیان و احادیثبه دست مىآید که دادوستدگران باید شرطها و ویژگیهایى داشته باشند، تا بتوانند، دادوستدهاى کلان و نیازمند به صیغه را انجام دهند.
در این مقال یکى از شرطها و ویژگیهاى دادوستدگران، که همانا بلوغ باشد، به بوته بررسى نهاده مىشود. شیخ انصارى نخستین شرط دادوستدگران را بلوغ یاد کرده و مىنویسد:
«… المشهور کما عن الدروس و الکفایه بطلان عقد الصبى بل عن الغنیه الاجماع علیه وان اجاز الولى.» (1)
مشهور، بنابر آنچه از دروس و کفایه نقل شده، باطل بودن دادوستد کودک است. در غنیه، بر این مطلب، ادعاى اجماع شده، گرچه با اجازه سرپرست وى باشد.
پیش از بررسى مطلب از راه دلیلهاى چهارگانه: کتاب، حدیث، عقل و اجماع، ناگزیریم بحث را تقسیم بندى کنیم، تا بحثسامانمندى در خورى بیابد:
پس از این تقسیمبندى و روشنشدن نادرستى عقد کودک غیر تمیز دهنده، اکنون این مساله را بررسى مىکنیم که آیا عقد کودک رشید تمیزدهنده و بازشناسنده خوب از بد، درست است، یا خیر؟ اگر صحیح نباشد، پس به طور کلى دیگر قسمها نیز درست نخواهد بود و اگر درستبود، نوبتبه بحث از آنها مىرسد. براى بررسى این مطلب، دلیلهاى چهارگانه را مرور مىکنیم:
کتاب
- «لاتقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن حتى یبلغ اشده.» (2)
به مال یتیم، جز براى اصلاح نزدیک نشوید، تا این که به کمال رسد.
- «ولاتقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن حتى یبلغ اشده واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا.» (3)
به مال یتیم نزدیک نشوید، مگر آن که راه بهترى منظور دارید، تا آن که به مرحله بلوغ و رشد برسد. همه باید به عهد خود وفادار باشید که از عهد و پیمان [در روز قیامت] پرسش خواهد شد.
- «وابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا النکاح فان ءانستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم.» (4)
یتیمان را بیازمایید، تا زمانى که به مرحله بلوغ رسند و به ازدواج میل پیدا کنند. آنگاه اگر آنان را دانا و رشید به درک مصالح زندگى خود یافتید، اموالشان را به آنان باز دهید.
امین الاسلام طبرسى در تفسیر آیه نخست مىنویسد:
«لاتقربوا مال الیتیم والمراد بالقرب التصرف فیه وانما خص مال الیتیم بالذکر لانه لایستطیع الدفاع عن نفسه ولاعن ماله فیکون الطمع فى ماله اشد وید الرغبه الیه امد فاکد سبحانه النهى عن التصرف فى ماله وان کان ذلک واجبا فى مال کل احد.» (5)
منظور از نزدیک شدن به مال یتیم، دستیازى به مال یتیم است. خداوند در آیه شریفه، تنها یادآور مال یتیم شده; زیرا یتیم توانایى دفاع از خود و مال خود را ندارد; پس طمع در مال او بیشتر و رغبتبه آن افزونتر است. از این روى، خداوند سبحان تاکید بیشترى کرده، تا از دستیازى در مالیتیم خوددارى شود. اگر چه دست نیازیدن به مال هرکسى واجب است.
همو، در تفسیر این بخش از آیه شریفه: «حتى یبلغ اشده» دیدگاههاى گوناگونى را بیان و سرانجام بهترین دیدگاه را چنین بیان مىکند:
«وقیل انه لاحد له بل هو ان یبلغ عقله ویؤنس منه الرشد فیسلم الیه ماله وهذا اقوى.» (6)
گفته شده: حد و مرزى براى رسیدن به رشد نیست، بلکه اگر یتیم بالغ و عقل او کامل شود و رشد او مورد آزمایش قرار گیرد، در این صورت مالش به او بازگردانده مىشود. و این قوىترین دیدگاه است.
علامه طباطبایى در ذیل آیه شریفه: «لاتقربوا مال الیتیم» مىنویسد:
«النهى عن القرب للدلاله على التعمیم فلایحل اکل ماله ولا استعماله ولا اى تصرف فیه الا بالطریقه التى هى احسن الطرق المتصوره لحفظه وتمتد هذا النهى وقدوم الحرمه الى ان یبلغ اشده فاذا بلغ اشده لمیکن یتیما قاصرا عن اداره ماله وکان هو المتصرف فى مال نفسه من غیر حاجه بالطبع الى تدبیر الولى بماله… ومن هنا یظهر ان المراد ببلوغه اشده هو البلوغ والرشد کما یدل علیه ایضا قوله تعالى: «وابتلوا الیتامى حتى…» (7)
این که خداوند تعالى در این آیه شریفه از نزدیک شدن به مال یتیم پرهیز داده، بدان خاطر است که «نهى» در آیه، لالتبر فراگیرى و شمول دارد و بنابراین، خوردن مال یتیم، به کار بردن آن و هرگونه دستیازى در آن روا نیست، مگر به گونهاى که آن بهترینگونه استبراى نگهدارى مال یتیم. این بازداشتن از نزدیک شدن به مال یتیم، ادامه دارد، تا این که یتیم به رشد برسد که در این صورت، دیگر یتیم نیست و توانایى اداره مال خود را دارد، بدون این که نیازى به تدبیر وى داشته باشد… از این جا ظاهر مىشود که منظور «بلوغ اشده» بلوغ شرعى و رشد است، همانگونه که آیه 6سوره نساء بر این مطلب دلالت دارد.
نتیجه بحث و بررسى این دو آیه شریفه این شد که: کودک، نمىتواند در مال خود دستبیازد، مگر این که به سن بلوغ شرعى و رشد برسد که در این هنگام، مىتواند در مال خود دستبیازد و مالش به وى بازگردانده مىشود.
اما آیه سوم: «وابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا…» در تفسیر این آیه، در تفسیر نمونه آمده است:
«1. از تعبیر به حتى استفاده مىشود که باید آزمایش یتیمان، پیش از رسیدن به حد بلوغ و به صورت مکرر و مستمر انجام شود، تا هنگامى که در آستانه بلوغ قرار گرفته وضع آنها کاملا از نظر رشد عقلى براى اداره امور مالى خود روشن گردد.
- تعبیر «اذا بلغوا النکاح» اشاره به این است که آنها به سر حدى برسند که قدرت بر ازدواج داشته باشند و روشن است کسى که قدرت بر ازدواج داشته باشد، قدرت برتشکیل خانواده خواهد داشت و چنین کسى بدون سرمایه نمىتواند به اهداف خود برسد. بنابراین، آغاز زندگى زناشویى، با آغاز زندگى اقتصادى مستقل همراه است و به عبارت دیگر، ثروت آنان، موقعى به دستشان مىرسد که هم به بلوغ جنسى برسند و هم به بلوغ فکرى و قدرت بر حفظ مال داشته باشند.
- تعبیر به «آنستم منهم رشدا» اشاره به این است که رشد آنها کاملا مسلم شود; زیرا «آنستم» از ماده «ایناس» به معنى مشاهده و رؤیت مىباشد.» (8)
امین الاسلام طبرسى نیز مىنویسد:
«لما امر الله بایتاء الایتام اموالهم ومنع من رفع المال الى السفهاء یبین هنا الحد الفاصل بین ما یحل من ذلک للولى ومالا یحل فقال: «وابتلوا الیتامى» هذا خطاب لاولیاء الیتامى امرهم الله ان یختبروا عقول الیتامى فى افهامهم وصلاحهم فى ادیانهم واصلاحهم فى اموالهم… «فان آنستم منهم رشدا…» والاقوى ان یحمل على ان المراد به [ایناس الرشد] العقل واصلاح المال على ما قاله ابنعباس والحسن وهو المروى عن الباقر، علیهالسلام، للاجماع على ان من یکون کذلک لایجوز علیه الحجر فى ماله وان کان فاجرا فى دینه فکذلک اذا بلغ وهو بهذه الصفه وجب تسلیم ما له الیه.» (9)
چون خداوند فرمان داده: دارایى یتیمان به آنان بازگردانده شود و از دادن مال نابخردان خوددارى شود، روشن مىشود که مرز بین دستیازى حلال و دستیازى حرام براى ولى چیست؟ پس خداوند مىفرماید: «وابتلوا الیتامى» که این، خطابى استبه سرپرستان و اولیاء یتیمان که خرد یتیمان را بیازمایند، در فهم آنان، شایستگى و صالح بودن آنان در دین و راهاستفاده از دارایى خود و….
اما درباره جمله شریفه: «آنستم منهم رشدا» [پس از طرح دیدگاههاى گوناگون مىنویسد:]دیدگاه قوىتر آن است که گفته شود: منظور از ایناس رشد، عقل و اصلاح مال است. همانگونه که ابن عباس و حسن گفتهاند همین قول از امام باقر(ع) نیز روایتشده است. اما چرا قوىترین قول است، بدین خاطر که اجماع داریم کسى که خردمند است و توان اصلاح مال خود را دارد، بازداشتن او از دارایى خود، روا نیست، گرچه در دینش فاجر باشد. همچنین است هنگامى که کودک بالغ شد و چنین صفتى داشت; یعنى در دینش فاجر بود، باید مالش به او بازگردانده شود.
در ذیل همین آیه در تفسیر راهنما آمده است:
«1. رسیدن به مرحله بلوغ جنسى و تحقق رشد اقتصادى، دو شرط براى تحویل اموال یتیمان به آنان و جواز تصرف در اموال خودشان است.
- وجوب رد اموال یتیمان، پس از بلوغ جنسى و احراز رشد اقتصادى آنان. مؤید برداشت فوق، فرمایش امام صادق(ع) است.
«ایناس الرشد حفظ المال.» (10)
- کودکان (نابالغان) و کسانى که رشد اقتصادى ندارند، از تصرف در اموال خود محجورند.
- صحت تصرف کودکان یتیم در اموال با اذن و نظارت ولى، چون بدون تصرف یتیم در اموال و بدون نظارت ولى بر آن تصرفات، آزمایش محقق نمىشود.» (11)
روشن شد که این آیه هم دلالت دارد بر این که اموال یتیم را در صورتى مىتوان به او بازگرداند که کودک، به حد بلوغ جنسى و رشد رسیده باشد که تنها در این صورت است که کودک مىتواند در اموال خود تصرف کند. حال که به طور اجمال، با تفسیر آیه آشنا شدیم، مناسب است دیدگاه فقها را درباره آیه شریفه از نظر بگذرانیم، تا مقدار دلالت آیه روشنتر شود و پاسخ به این پرسش به دست آید که آیا کودک، پیش از بلوغ جنسى، محجور کامل است، مانند مجنون، آنگونه که شمارى از فقیهان بر این باورند، یا این که کودک، استقلال در دستیازى ندارد که همانگونه که شمارى دیگر گفتهاند و یا بلوغ نقشى ندارد، تنها نقش طریقى دارد و تمام موضوع براى بازگرداندن اموال آنان «رشد» است، آنگونه که یکى از فقیهان بر این باور است.
- ایروانى، بر این باور است که بلوغ طریقى است و رشد موضوع براى بازگرداندن دارایى کودک به کودک، گرچه پیش از بلوغ او باشد:
«ممکن است رشد کودک در درستى دادوستدهاى وى کافى باشد و نیازى به بلوغ نباشد و دور نیست که این مطلب را بتوان از آیه استفاده کرد بنابراین که جمله «فان آنستم…» استدراک از صدر آیه باشد که فرمود: «وابتلوا الیتامى». بىگمان، یتیم، به کودک نابالغى گفته مىشود که پدر نداشته باشد و یتامى جمع داراى الف و لام است و عمومیت را مىرساند; یعنى تمام کودکان را بیازمایید، اما در ذیل آیه مىفرماید: اگر در آنان رشد را دریافتید، اموال آنان را به آنان بازگردانید. پس براى بازگرداندن اموال آنان، غیر از دریافت رشد، چیز دیگرى لازم نیست و نباید منتظر بلوغ آنان ماند و معتبر دانستن بلوغ، طریقى است; یعنى اماره و نشانهاى که رشد کودک را به دست مىدهد. خود بلوغ موضوعیتى ندارد و این، از اخبار استفاده مىشود. در موثقه محمدبن مسلم آمده: طلاق غلام نافذ است، وقتى که عاقل باشد و وصیت و صدقه او هم نافذ است، اگر چه به حد بلوغ نرسیده باشد.
در موثقه ابىبصیر و ابىایوب از حضرت صادق(ع) درباره وصیت پسر دهساله پرسش شد، فرمود:
(اذا اصاب موضع الوصیه جاز) هرگاه در جایگاه وصیت کردن قرار گرفته باشد، وصیت او صحیح است.»
روایت دیگرى نیز نقل مىکند و آن گاه مىنویسد:
«در تایید آنچه گفته شد که استیناس رشد کافى است، سیره مستمره است که بر آن جریان دارد. در این سیره، کودکان بسان بالغان هستند در دادوستد، اگر به رشد عقلى رسیده باشند، بدون در نظر گرفتن اجازه ولى.
همین سیره باورمندان به فساد دادوستدهاى کودک را ناگزیر کرده که دادوستدهاى جزئى را از این حکم خارج کنند و بگویند: دادوستدهاى کودک در چیزهاى کوچک و کمارزش درست است. یا از این حکم خارج کنند و دادوستدهایى را که کودک با اجازه ولى خود انجام مىدهد، چه دادوستدهاى کوچک و چه دادوستدهاى بزرگ.
نهایت چیزى که به آن گردن مىنهیم و پایبند مىشویم این است: دادوستدهاى کودک در صورت استقلال، درست نیست، نه آن جایى که به اجازه ولى باشد و اولیاء، کودکان را براى دادوستد قرارداده باشند.» (12)
- میرزاى نائینى. وى، کودک را محجور کامل مىداند، مانند مجنون. میرزاى نائینى با این دیدگاه، به طور کامل در جبهه مخالف ایروانى قرار مىگیرد:
«سخن در این است که آیا محجور بودن کودک، بمانند محجور بودن سفیه است، یا مانند محجور بودن مجنون؟
تحقیق این است که مانند محجور بودن مجنون است و دلیل آن، فرموده خداوند تعالى است: «وابتلوا الیتامى» شرح استدلال، بستگى به بسط کلام دارد. گاهى به این آیه تمسک شده براى ثابت کردن این که رشد در درستى دستیازیهاى کودک، کافى است، اگر چه این رشد، پیش از بلوغ جنسى باشد، به دلیل این که آزمودن در آیه مغیا به بلوغ نکاح قرارداده شده است. بنابراین، زمان آزمایش، از ابتداى زمانى است که در رشد کودک شک شود و تا زمان بلوغ ادامه پیدا مىکند و در زمان بلوغ اموال به کودک بازگردانده مىشود، به شرط این که رشد در او دیده شود.
مخفى نماند آیه کریمه گرچه ظهور کمى در مطالب گفته شده دارد، ولى به طور قطع، این مطلب مراد نیست; زیرا یا ملاک دربازگرداندن اموال به یتیمان، رشد است، حال فرق ندارد پیش از بلوغ باشد، یا پس از آن که در این صورت لغو بودن ذکر بلوغ پیش مىآید و الله، سبحانه و تعالى، منزه از هرگونه لغو و سهوى است و یا این که رشد پس از بلوغ، دیگر اعتبارى ندارد و باید به یکى از دو امر اکتفا کرد، یا رشد قبل از بلوغ و یا بلوغ، اگر چه بدون رشد باشد و کسى ملتزم به این قول نشده است.» (13)
میرزاى نائینى، پس از این که مستقل بودن هر یک از بلوغ و رشد را در موضوع حکم رد مىکند، یادآور مىشود:
«فلابد ان یجعل ظرف دفع اموالهم الیهم عنه استیناس الرشد بعد البلوغ فتدل الآیه على عدم نفوذ تصرفات الصبى مطلقا لابالاستقلال و لابانضمامه الى الولى و لابانضمام الولى الیه.» (14)
پس ناگزیر باید زمان بازگرداندن دارایى کودک را به وى، هنگام دیدن رشد پس از بلوغ قرارداد. پس آیه دلالت دارد به نافذ نبودن دستیازیهاى کودک در دارایى خود، نه به گونه استقلال و نه با اجازه ولى.
- آقاى خوئى،دستیازى در اموال را بسته به بلوغ و رشد دانسته است و در ذیل آیه شریفه «وابتلوا الیتامى» در کتاب مصباحالفقیه مىنویسد:
«خداوند تعالى در روا بودن دستیازى کودک به دارایى خود به گونه مستقل، پس از این که بلوغ جنسى را معتبر دانسته رشد را هم معتبر دانسته است. روشن است که اگر تنها رشد در روا بودن دستیازیهاى کودک در اموال خود، کافى بود، معتبر دانستن بلوغ پیش از رشد، کار بیهودهاى بود و نیازى به یادآورى آن نبود. بنابراین، روشن مىشود که روا بودن دستیازیهاى کودک در دارایى خود، بر دو امر بستگى دارد: بلوغ جنسى و رشد.
پس در نتیجه آیه کریمه دلالت دارد بر این که دستیازیهاى کودک در اموال خود، پیش از بلوغ جنسى نارواست، گرچه رشید هم باشد; زیرا این دو شرط، همراه هم و با هم هستند البته حکم این آیه در مورد یتیم است که مىتوان آن را گستراند و شامل غیر یتیم هم دانست.» (15)
- امام خمینى در کتاب بیع، براى آیه شریفه «وابتلوا الیتامى»، چند احتمال را بر مىشمرد و آنگاه دیدگاه خود را بیان مىکند. برابر نظر ایشان، مجموع رشد و بلوغ، موضوع براى حکم در آیه شریفه مىشود:
«احتمال نخست: امر به امتحان، تا زمان بلوغ; یعنى باید یتیمان را آزمایش کنید، تا زمان بلوغ نکاح، که کنایه از بلوغ جنسى است. لازمه آن این است که: رشد، تمام موضوع باشد و بلوغ، هیچگونه نقشى در درستى دادوستد نداشته باشد; زیرا از ظاهر این احتمال بر مىآید که آزمایش از وقتى که احتمال رشد در یتیمان مىرود، واجب است و این واجب بودن، باقى است تا زمان بلوغ، پس زمان یتیم شدن و بلوغ، هر دو، داخل در آزمایش هستند.
بنابراین دیدن رشد در هر یک از این دو زمان، موضوع براى حکم به صحت است و باید مال یتیم به وى بازگردانده شود، هنگامى که در او رشد دیده شود، چه پیش از بلوغ و چه پس از آن.
احتمال دوم: «حتى، براى غایتباشد، به گونهاى که غایت (بلوغ) خارج از مغیا (پیش از بلوغ) باشد. بنابراین زمان آزمایش، از زمانى است که احتمال رشد داده مىشود، تا تمام شدن یتم. و لازمهاش این است که رشد پیش از بلوغ، موضوع مستقلى براى درستى دادوستدهاى کودک باشد و بلوغ موضوع مستقل دیگرى باشد، اگر چه رشد حاصل نشده باشد (که هر کدام احکام مختلفى دارد) در این صورت آزمایش کردن و دیدن رشد و واجب بودن بازگرداندن مال، اختصاص به یتیم دارد. بنابراین، احتمال دارد که بلوغ موضوع مستقلى باشد که احتیاج به آزمایش ندارد، یا موضوع مستقلى است و گرچه کشف شود که رشید نیست.
احتمال سوم: حتى، براى غایت است. بنابراین، آیه کریمه در صدد بیان این نکته است که آزمایش لازم است تا زمان بلوغ و پس از آن که با آزمودنهاى پیاپى، رشد کودک روشن شد، دارایى وى، در اختیار خود او قرار بگیرد و اگر رشد او روشن نشد، مال به وى بازگردانده نمىشود. لازمه این قول این است که رشد و بلوغ، با هم، موضوع براى حکم هستند و آزمایش کودک از زمان احتمال رشد، تا بلوغ واجب است.
احتمال چهارم: حتى، حرف ابتدا است که براى تعلیل آمده است و اذا براى شرط و جمله شرط و جزاء: (واذا بلغوا النکاح) متعلق به حتى هستند. پس منظور آیه این است که: آزمایش واجب است، به خاطر این که هنگامى مىتوان دارایى کودک را به وى بازگرداند که به بلوغ رسیده باشد و رشد هم دیده شود. بنابراین، نتیجه این احتمال، مانند احتمال سوم است.
امام پس از بیان احتمالهاى چهارگانه، دیدگاه خود را چنین بیان مىکند:
«ثم ان اظهرها ثالثها… لاجل ان الظاهر من حتى الظاهره فى الغایه ان الابتلاء یجب ان یکون مستمرا من زمان احتمال الرشد، الى زمان بلوغ النکاح فیکون قوله تعالى: «فان آنستم منهم رشدا» تفریعا على الابتلاء المستمر عرفا الى حال البلوغ. » (16)
روشنترین این دیدگاهها، دیدگاه سوم است… زیرا از حتى که ظهور در غایت دارد آشکار مىشود که آزمایش باید از زمان احتمال رشد، تا بلوغ ادامه داشته باشد. پس قول خداوند تعالى: «فان آنستم منهم رشدا» فرع بر آزمایش است که در عرف تا حال بلوغ ادامه دارد.
آن گاه امام خمینى روایتهاى مساله را به دو دسته تقسیم مىکند:
الف. روایتهاى تایید کننده آیه شریفه، مانند روایت اصبغبن نباته از على(ع): «انه قضى ان یحجر على الغلام المفسد حتى یعقل.» (17)
از روایتبر مىآید که حجر به وسیله رشد بر طرف مىشود و غلام رشید، محجور نیست.
ب. روایتهایى که ناظر بر آیه نیستند، مانند حدیث رفع القلم که حضرت على(ع) خطاب به عمر مىفرماید:
«اما علمت ان القلم یرفع عن ثلاثه؟ عن الصبى حتى یحتلم و عن المجنون حتى یفیق و عن النائم حتى یستیقظ.» (18)
البته پس از بررسى آیات و بیان دیدگاهها، روایات مساله را به شرح، یادآور خواهیم شد و اکنون، به ذکر این نکته بسنده مىکنیم که امام خمینى، در شرح آیه، مبانى گوناگونى را یادآور شده و با توجه به مبانى نحوى، شقهاى گوناگون بحث را شرح داده و سپس یکى را برگزیده است. این دستهبندى، براى دریافت مطلب و جداشدن طرفداران هر نظریه، بسیار مناسب است.
نتیجه: از بررسى آیات سهگانه، بویژه آیه سوم: (وابتلوا الیتامى…) که بیشتر عالمان عصرما و استادان آنان، براى ثابت کردن نادرستى دادوستدهاى کودک، به آن تمسک جستهاند، چنین به دست مىآید که کودک، استقلالى در انجام دادوستد در مال خود ندارد.
یادآور مىشود که علما و فقیهان در استفاده از آیه، به سه دسته تقسیم مىشوند:
دسته نخست: کودک رشید نابالغ، حق تصرف استقلالى در اموال خود را ندارد. بیشترین علما بر این نظرند.
دسته دوم: ملاک دستیازى و فروگیرى استقلالى کودک در دارایى و مال خود، رشید بودن اوست، چه به بلوغ جنسى رسیده باشد، یا خیر. بلوغ در این دیدگاه، موضوعیت ندارد و راه براى به دست آوردن رشد است; زیرا در حدود زمان بلوغ، به طور معمول، افراد رشید مىشوند. برابر این دیدگاه، کودک رشید در فروگیرى دارایى خود، استقلال دارد. این دیدگاه از آن ایروانى است.
دسته سوم: کودک، بسان محجور و مجنون کامل است و به هیچروى، دستیازیها و تصرفهاى او، نافذ نیست. این دیدگاه از آن میرزاى نائینى است.
به هر حال، برابر بیشتر دیدگاههاى بیان شده، آیه بیانگر این مطلب نیست که فروگیریها و تصرفهاى کودک به طور کلى باطل است، بلکه شاید در صورت اجازه ولى، تصرفهاى او درستباشد که این بحث را در گاه سخن از روایات، پى مىگیریم.
یادآورى: همانگونه که گفته شد، بیشتر علماى حاشیه زننده بر مکاسب براى ثابت کردن درستى تصرفهاى کودک در اموال خود، به آیه: «وابتلوا الیتامى…» تمسک جستهاند و امام خمینى بیشترین بحث و شرح را درباره آیه شریفه ارائه کرده است. اما شیخ انصارى، تنها به احادیث تمسک جسته و یادى از آیه شریفه نکرده است. شاید وجه آن این باشد که از دیدگاه ایشان، روشن و ضرورى بوده که کودک استقلالى در تصرفها و دستیازیها ندارد و وقتى مطلبى ضرورى بود، نیازى به بحث و آوردن دلیل ندارد. (19) ولى محجور بودن کامل کودک، نیاز به بحث داشته است، چون آیه نه در نفى و نه در اثبات، به آن اشارهاى ندارد، از این روى، از تمسک به آیه خوددارى ورزیدهاند.
حال که روشن شد برابر آیه، عقد کودک رشید، به گونه مستقل و بدون اجازه ولى، درست نیست و از آن طرف، به خوبى روشن است که عقد کودک غیر رشید به طور مستقل و بدون اجازه ولى درست نیست و نیازى به بحث ندارد، نوبتبه این مطلب مىرسد و این پرسش مطرح مىشود: آیا کودک رشید حق هیچگونه دستیازى و تصرف را ندارد و حتى با اجازه ولى هم دادوستدهاى وى درست نمىشود، یا نه ممکن استبا اجازه ولى بتواند دادوستدهایى انجام دهد که آیه شریفه از این جهتساکت است. بنابراین براى ثابت کردن این که کودک محجور است، یا دادوستدهاى او با اجازه ولى مىتواند صحیح باشد، سراغ احادیث مىرویم.
بررسى احادیث
از جمله حدیثهایى که به طور معمول همه فقیهان از آن سخن به میان آوردهاند، حدیث «رفع القلم» است.
این حدیث در منابع شیعه، در خصال، نوشته شیخ صدوق، دعائم الاسلام، نوشته نعمان بن محمد بن منصور (20) ، کشفالغمه، نوشته اربلى و بحارالانوار، نوشته علامه مجلسى (ج88/4) با اختلاف نقل شده و وسائل الشیعه آن را از خصال نقل کرده است که براى روشن شدن زوایاى مساله، همه را نقل مىکنیم:
- بحارالانوار، به نقل از دعائم:
«روینا عن على صلوات الله علیه انه قال: قال رسول الله، صلى الله علیه وآله، رفع القلم عن ثلاثه عن النائم، حتى یستیقظ و عن المجنون حتى یفیق وعن الطفل حتى یبلغ.» (21)
از سه گروه قلم برداشته شده است:1.شخص خواب تا بیدار شود.2.مجنون، تا بهبود یابد.3. کودک تا بالغ شود.
- بحارالانوار، به نقل از کشفالغمه:
«… مرفوعا عن الحسن، علیهالسلام، ان عمر بن الخطاب اتى بامراه مجنونه حبلى قد زنت فاراد ان یرجمها فقال على، علیهالسلام، یا عمر اما سمعت ما قال رسول الله، صلى الله علیه وآله؟ قال: وما قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله: رفع القلم عن ثلاثه: عن المجنون، حتى یبرا و عن الغلام حتى یدرک وعن النائم حتى یستیقظ.» (22)
- کنزالعمال از عایشه:
«رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتى یستیقظ و عن المبتلى حتى یبرا وعن الصبى حتى یکبر.» (23)
- همان از حضرت على(ع) که همان حدیثبالاست، با کمى اختلاف:
«… عن الصبى حتى یحتلم….» (24)
- همان از حضرت على(ع):
«… عن الصبى حتى یشب…» (25)
- صحیح بخارى از على(ع):
«الم تعلم ان القلم رفع عن ثلاثه: عن المجنون، حتى یفیق و عن الصبى حتى یدرک و عن النائم حتى یستیقظ.» (26)
- مسند احمد حنبل از عایشه:
«قال النبى، صلى الله علیه وآله: رفع القلم عن ثلاث: عن النائم، حتى یستیقظ و عن الصبى حتى یحتلم و عن المجنون حتى یعقل.» (27)
همان/144:
«… عن الصبى حتى یعقل…»
از مجموع این نقلها به دست مىآوریم که کلامى از رسول خدا(ص)، یا امام(ع) صادر شده، ولى لفظ حدیث کدام است: «حتى یحتلم»، «حتى یبلغ»، «حتى یدرک»، «حتى یکبر»، «حتى یشب»، «حتى یعقل»؟ روشن نیست.
اگر «حتى یحتلم» باشد، ظهور در بلوغ جنسى دارد و اگر «حتى یدرک» یا «حتى یعقل» باشد، ظهور در بلوغ فکرى; یعنى رشد دارد و اگر «حتى یبلغ» باشد، مطلق بلوغ را مىرساند که شاید ظاهر در بلوغ جنسى باشد.
پس چون لفظ صادر شده از معصوم(ع) براى ما روشن نیست، به این حدیث درباره پایان زمان یتم نمىتوان استناد کرد و حدیث از این جهت مجمل است.
به دیگر سخن، اگر «حتى یدرک»، یا «حتى یعقل» را ملاک قرار دهیم سخن از بلوغ جنسى به میان نیامده و روایت مانند آیه شریفه: «وابتلوا الیتامى…» بر رشد دلالت دارد، ولى لفظ صادر شده: «حتى یحتلم» باشد، دلالتبر بلوغ جنسى دارد و چون لفظ صادر شده از رسول خدا(ص) براى ما روشن نیست، به طور قطع نمىتوانیم بگوییم از چه کسى قلم رفع شده است، اگر چه مىتوان گفت: بىگمان قلم از کودک غیر بالغ، غیر مدرک، غیر عاقل برداشته شده، ولى بالغ غیر مدرک و مدرک غیر بالغ چه حکمى دارد؟ روشن نیست، چون لفظ صادر شده روشن نیست.
یادآورى: این حدیث از طریق شیعه سند صحیحى ندارد و طرق اهل سنت هم براى ما درخور اعتماد و پذیرفتنى نیست، پس اصل صدور حدیث از معصوم براى ما در پرده ابهام است و ناروشن. بله، شاید بتوان گفت: از آنجا که این حدیثبه زیان اهلسنت است و ناآگاهى خلیفه را در مسائل شرعى مىرساند، ولى با این حال، آن را نقل کردهاند، روشن مىشود که حدیث آن قدر مسلم و بىخدشه بوده که آنان نیز نتوانستهاند آن را منکر شوند که این خود، به بحث و بررسى بیشترى نیاز دارد. به دیگر سخن، گاهى از راه سلسله سند و نقل موثق عن موثق، حدیث را به معصوم مىرسانیم و گاهى از طریق اهلسنت فضیلتهایى از امامان(ع) نقل شده، یا مطلبى به زیان خودشان بوده نقل کردهاند که انسان اطمینان مىیابد چنین سخنى از پیامبر(ص) صادر شده و اهلسنت، به دلیل جایگاه روایت و بىخدشه بودن آن، نتوانستهاند از نقل آن چشم بپوشند.
با این حال، ممکن است کسى اشکال کند و بگوید این احادیث تنها در مجادله با آنان کارایى دارند:
«الزموهم بما الزموا به انفسهم.»
آنان را ملزم کنید، به آنچه را به آن ملزم کردهاند.
این حدیثبه گونهاى دیگر در منابع شیعى روایتشده است:
«عن قرب الاسناد بسنده عن ابن البخترى عن ابى عبدالله عن ابیه عن على، علیهالسلام: انه کان یقول: فى المجنون والمعتوه الذى لایفیق والصبى الذى لمیبلغ عمدها خطا تحمله العاقله وقد رفع عنهما القلم.» (28)
در وسائل الشیعه آمده:
«فى موثقه عمار الساباطى عن ابىعبدالله، علیهالسلام، قال: سالته عن الغلام متى تجب علیه الصلوه: قال اذا اتى علیه ثلاث عشره سنه فان احتلم قبل ذلک فقد وجبت علیه الصلوه و جرى علیه القلم.» (29)
یا در مکاسب آمده:
«حمزهبن عمران عن مولانا على(ع): ان الجاریه اذا تزوجت ودخل بها ولها تسع سنین ذهب عنها الیتم ودفع الیها مالها وجاز امرها فى الشراء والبیع… والغلام لایجوز امره فى الشراء والبیع ولایخرج من الیتم حتى یبلغ خمس عشر سنه.» (30)
یا:
«فى الروایه ابن سنان متى یجوز امر الیتیم؟ قال حتى یبلغ اشده: قال: ما اشده؟ قال: احتلامهم.» (31)
افزون بر اشکالهاى پیشین: مجمل بودن لفظ حدیث و سند حدیث، این اشکال نیز مطرح است: حضرت على(ع) از این حدیث در کیفر استفاده کرده و خواسته به خلیفه بفهماند که مجنون را نباید کیفر داد.
اما اگر بخواهیم درباره احکام وضعى مانند درستى دادوستد از آن استفاده کنیم، باید به اشکالهاى بسیارى پاسخ دهیم. در همینباره خوب است که اشکالهاى شیخ انصارى را بر استدلال به این حدیث، یادآور شویم:
اشکال نخست: از ظاهر روایت: «رفع القلم» بر مىآید که بازخواستبرداشته شده نه قلم حجعل احکام. از این روى، در بین علما مههور شده که عبادت کودک شرعى است و ما هم همین مبنى را پذیرفتهایم.
شرح اشکال: آیا قلمى که از کودک برداشته شده، قلم بازخواست است; یعنى کودک در برابر کارهایى که انجام مىدهد بازخواست مىشود، یا قلم برداشته شده، قلم جعل احکام است; یعنى براى کودک حکمى نوشته نشده است. بنابراین، اگر نمازى گزارد، یا روزهاى گرفت ثوابى ندارد و روایاتى که هم در این باب وارد شدهاند، مانند:
«مروهم بالصلوه و هم ابناء خمسه یا… و هم ابناء سبعه.»
براى تمرین دادن آنان است.
جواب اجمالى: پیش از این که جوابهاى بزرگان را نقل کنیم، به گونه اجمال مىتوان به شیخ انصارى عرض کرد: چه اشکالى دارد که کودک، مانند شخص خواب و مجنون باشد; یعنى هم قلم بازخواست و هم قلم جعل الزامى از او برداشته شده باشد؟
اشکال دوم: مشهور است که احکام وضعى، ویژه بالغان نیست. بنابراین، مانعى ندارد که عقد کودک سبب شود که او، پس از بلوغ به آن عمل کند، یا بر ولى کودک واجب شود که به آن عقد پایبند باشد. البته اگر با اجازه ولى عقد انجام گرفته باشد. همان گونه که جنابت کودک در دوران کودکى، سبب واجب بودن غسل بر او پس از بلوغ مىشود.
شرح اشکال: اگر کسى بگوید برداشتن قلم از کودک، مطلق است هم احکام وضعیه را مىگیرد و هم تکلیفیه را، مىگوییم: بىگمان این سخن نادرستى است; زیرا آنچه مشهور است و همه از آن آگاه، احکام وضعى ویژه بالغان نیست، در مثل اگر کودک کوزهاى را شکست، بر ولى کودک واجب است که خسارت دیگران را جبران کند، یا خود، پس از بلوغ باید به جبران خسارتها بپردازد. یا اگر دست کودک نجس شد، بر دیگران واجب است آن دست را نجس بدانند و یا اگر ترى آن به چیزى برخورد کرد، آن را نجس بدانند و بر خود او واجب است پس از بلوغ دست را پاک کند و یا جنابت کودک، سبب مىشود که دیگران او را از وارد شدن به مسجد و دست زدن به قرآن، بازدارند و بر خود او هم واجب است که پس از بلوغ، غسل کند. یا عقد او سبب مىشود که خود کودک پس از بلوغ و یا ولى او اگر با اجازه وى بوده، به آن پایبند باشند.
پس روشن شد که قلم از این موارد از کودک برداشته نشده و چون «رفع القلم» قابل تخصیص نیستباید از آغاز آن را به گونهاى معنى کرد که نیازى به تخصیص نداشته باشد.
اشکال سوم: گیریم که بپذیریم همه احکام، حتى احکام وضعى اختصاص به بالغان دارد، ولى بىگمان مانعى ندارد که کارهاى نابالغان، موضوع باشد براى احکامى که در حق بالغان جعل مىشود. پس کودک مانند نابالغان، خارج از حکم است و وظیفهاى ندارد، تا وقتى که به سن بلوغ برسد، در مثل اگر کودک معاملهاى را انجام داد، معامله معلق مىماند تا وقتى کودک به سن بلوغ برسد، آنگاه، عمل به عقل بر او واجب است.
شرح اشکال: گیریم که همه ا حکام تکلیفى و وضعى ویژه بالغان باشد، مىگوییم چه اشکال دارد که کودک غیربالغ، کارى را انجام دهد، عقدى و معاملهاى، که اکنون نه درستباشد و نه نادرست، بلکه معلق بماند، تا کودک به سن بلوغ برسد و در آن زمان، برابر عقد عمل کند، مانند عقد فضولى که باطل نیست، بلکه معلق است تا اجازه بیاید.
بنابراین، رفعالقلم گیریم که احکام تکلیفى و وضعى را از نابالغ بردارد، بىگمان، تعلیق را بر نمىدارد. سپس شیخ انصارى در ادامه مىنویسد:
«به طور کلى تمسک به حدیث رفعالقلم با آنچه بین علما مشهور شده، ناسازگارى دارد که عبارت است از: 1.شرعى بودن عبادتهاى کودک 2.اختصاص داشتن احکام وضعى به بالغان.»
خلاصه: به هر حال اشکالهاى سندى متنى و دلالتى حدیث رفعالقلم روشن شد و برفرض از اشکالهاى سندى و متنى چشم بپوشیم، اشکالهاى دلالى شیخ انصارى باقى مىماند.
یادآورى: حاشیه زنندگان بر مکاسب شیخ، حدیث رفعالقلم را از نظر سندى مورد دقت قرار نداده، بلکه تنها به اشکالهاى دلالى توجه کرده و گاهى به اشکالهاى شیخ پاسخ گفته و پارهاى را هم پذیرفته و توضیح دادهاند که اکنون به نقل بخشى از این دیدگاهها مىپردازیم:
- میرزاى نائینى مىنویسد:
«رفع القلم در این حدیث، بین سهگروه مشترک است: کودک، مجنون، شخص خوابیده. بنابراین، باید براى کلمه رفع، معنایى در نظر گرفت که بین این سه گروه و دسته مشترک باشد.
احتمال دارد که کلمه رفع، یکى از این دو معنى را داشته باشد:
- رفعالقلم، کنایه از رها کردن عنان و افسار باشد که در این صورت، کنایه از رفع تکلیف و قلم تشریع است. این معنى روشنتر است; زیرا این تعبیر در رها کردن افسار، ظهور دارد.
- آنچه برداشته مىشود، خود تکلیف و تشریع باشد و کنایه نباشد. یعنى قلم تشریع و تکلیف از کودک برداشته شده است.
و بنا بر هر دو احتمال، چه صریح و چه کنایه، قلم تکلیف برداشته شده است.» (32)
خلاصه بیان میرزاى نائینى: شیخ انصارى سه اشکال بر حدیث «رفعالقلم» وارد کرده است که هیچکدام از این سه اشکال بر این حدیث وارد نیست.
شیخ در اشکال نخستخود بر حدیث «رفعالقلم» یادآور شده بود: مراد از رفع، رفعقلم بازخواست است. و از این اشکال پاسخ گفته شده: جمله ظهور ندارد در این که آنچه برداشته شده بازخواستباشد و نمىتوان این حدیث را با حدیث رفع مشهور: (رفع عن امتى تسعه: الخطاء والنسیان و ما اکرهوا علیه ومالایعلمون…) (33) مقایسه کرد چون برداشته شده (مرفوع) در حدیث رفع مشهور یاد نشده است. از این روى، باید براى آن تقدیرى در نظر گرفت و آن کلمه «مؤاخذه» است، ولى در حدیث «رفعالقلم» کلمه «القلم» نایب فاعل است. بنابراین، به هیچ روى، نمىتوان چیزى را در تقدیر گرفت و آنچه برداشته «قلم» است و نیازى به تقدیر گرفتن کلمه «مؤاخذه» یا کلمه دیگرى نیست.
بنابراین، یا معناى حدیث همان معنایى است که در عرف از آن فهمیده مىشود; یعنى همان معناى نخست. پس مراد از «رفعالقلم» آن است که کودک افسارش رهاست و یا از «رفعالقلم» معنى دوم مراد است; یعنى برداشته شدن قلم تشریع و تکلیف از کودک.
شیخ در اشکال دوم خود یادآور شده بود: احکام وضعیه به بالغان اختصاص ندارد. این هم رد مىشود; زیرا احکام وضعى از مورد رفع، تخصصا خارج است. (تخصص، یعنى این موضوع به هیچروى، داخل در حکم موضوع دیگرى نباشد. در مثل وقتى مىگوییم: اکرم العلماء، جاهلان از حکم اکرام، تخصصا خارج است و در بحث ما آنچه قلم از آن برداشته شده، تکلیف و تشریع است.)این خروج تخصصى، بدان خاطر است که کودک، مجنون و شخص خوابیده در احکامى که برداشته شده، مشترک هستند و آنچه برداشته شده حکم شرعى است که بر کارهایى که قصد و نیت در آنها معتبر است، جعل شده باشد; زیرا هیچیک از افراد این دسته گروه نمىتوانند قصد و نیتبکنند.
اما آثار شرعى که بر کارهاى خود این سهگروه بار است، بدون معتبر دانستن قصد و نیت، برداشته نشده است. در مثل اگر شخص خوابیده کوزهاى را شکست، باید عوض آن را بپردازد، زیرا در این جا قصد و نیت معتبر نیست. نکته دیگر این که دلالت این خبر بر برداشته شدن امور یاد شده، به گونه عام است و بسان دیگر عمومات در خور تخصیص. پس اگر انگاشته شود دلیلى وارد شده بر ثابتبودن اثر بر پارهاى از کارهاى این سه گروه (مجنون، کودک، شخص خوابیده) از این عموم (رفع القلم) به طور تخصیص خارج مىشود. در مثل اگر دلیلى بر نفوذ وصیت کودک قائم شود، خارج شدن آن مورد از حدیث رفع القلم به گونه تخصیص است.
یادآورى: مواردى که به گونه تخصیصى خارج شده، اندک شمارند، مانند وصیت کودک، حیازت کودک و…
شیخ در اشکال سوم خودیادآور شده بود: کارهاى نابالغان موضوع باشد براى احکامى که در حق بالغان جعل مىشود.
میرزاى نائینى در پاسخ به این اشکال مىنویسد:
«اشکال سوم، از دو اشکال اول ضعیفتر است. در این جا این پرسش پیش مىآید: آیا منظور از بالغى که کار کودک موضوع استبراى جعل حکم در حق او، چه کسى است؟ آیا شخص بالغ بیگانه با کودک است، یا شخص بالغ ولى کودک؟ بنابر اول که بالغ، بیگانه با کودک باشد، معنى ندارد که بگوییم کار کودک موضوع قرار گرفته براى جعل حکمى در حق شخص بیگانه با کودک و بنا بر دوم، خود این سخن اقرار استبر این که به کار کودک ترتیب اثر داده شده و داراى اثر وضعى بوده است، ولى به خاطر قصور کودک از توجه تکلیف به او، این تکلیف متوجه ولى کودک مىشود.»
در پایان میرزاى نائینى نتیجه مىگیرد:
«به این حدیث، براى ثابت کردن محجور بودن کودک مىتوان تمسک جست و از این حدیثشریف مىتوان فهمید که کودک محجور است و به هیچروى، نمىتواند در دارایى خود دستبیازد، حتى با اجازه ولى.» (34)
آقاى خوئى مىنویسد:
«کیفر و بازخواست، بسان پاداش ثواب، به هیچروى، پیوند و ربطى به جعل ندارد، بلکه از آثار جعل به شمار است. همانند ترتیب اثر بر صاحب اثر. در مثل، در آغاز، واجب بودن نماز جعل مىشود، سپس بر ترک کننده نماز، کیفر تعلق مىگیرد. درست نیست که بگوییم رفع به چیزى بستگى یافته (مؤاخذه) که جعل به آن بستگى نیافته است. یادآورى مىشود: با برداشته شدن منشا کیفر، خود کیفر نیز برداشته مىشود و منشا آن همان تکلیفهاى الزامى است. ولى این فرق دارد با آن که بگوییم بازخواست از ابتدا برداشته شده است. اما مشروع بودن عبادتهاى کودک، به هیچ روى پیوند با مطالب پیشین ندارد و از دلیلهاى خاص استفاده مىشود و این مطلب را روایتهاى دیگر بیان داشتهاند و از این حدیثشریف، چیزى در این مورد فهمیده نمىشود.
به طور کلى مىتوان گفت: حدیث: «رفع القلم عن الصبى» دلالت مىکند بر برداشته شدن احکام الزامى که متوجه کودک است و روشن است که تنها اجراى صیغه، نه از احکام الزامى است و نه موضوع براى احکام الزامى، تا به وسیله این دیثشریف برداشته شود.
بنابراین، آنچه که موضوع احکام الزامى است، از کودک سر نزده، تا حدیث: «رفع القلم» آن را در بربگیرد و آنچه از کودک سر زده موضوع احکام الزامى نیست.»
آن گاه، آقاى خویى به اشکال دوم و سوم شیخ انصارى بدین گونه پاسخ مىدهد:
«برداشته شدن قلم تکلیف از کودک ناسازگارى با التزام به این که عقود و ایقاعات کودک صحیح باشد، ندارد; بلکه برداشته شدن قلم از کودک، دلالت دارد به برداشته شدن الزام و اجبار کودک، تا هنگامى که کودک است و بیشتر از این، چیزى را نمىرساند. از این روى، مىتوان گفت: از این حدیث استفاده مىشود اگر کودک عقدى را جارى ساخت، تا هنگامى که دوران کودکى سپرى مىکند، ناگزیر و ملزم نیست که به آن عقد عمل کند. این حدیث دلالت ندارد بر این که کار کودک، بردارنده الزام از بالغان است، یا این که الزام کودک را پس از بلوغ بر مىدارد. البته شیخ انصارى به این مساله در اشکال سوم خود، اشاره کرده است.
بنابراین، در این صورت، حدیثبر باطل بودن دادوستد کودک، دلالت ندارد، چه رسد به این که دلالت داشته باشد به بىاهمیتى و بىاعتبارى سخن کودک.»
آقاى خوئى آنگاه مىنویسد:
«شیخ انصارى در اشکال دوم مىنویسد: احکام وضعى، ویژه بالغان نیست… این سخن شیخ، ناسازگارى دارد با آنچه که خود ایشان در اصول یادآور شده که احکام وضعى از احکام تکلیفى برگرفته شدهاند و چنانچه ما در این جا فرض کنیم که حکم تکلیفى از کودک برداشته شده به واسطه حدیث: «رفعالقلم» پس منشائى براى برگرفته شدن حکم وضعى از آن باقى نمىماند.» (35)
دیدگاه امام خمینى در باب روایات
در بحث روایات، امام خمینى دامنه سخن را بیشاز همه گسترانده و روایات باب را به چندین بخش دستهبندى کرده است، بدینگونه:
- روایاتى که ناظر بر آیه شریفه «وابتلوا الیتامى» وارد شده، بر چهار دستهاند:
الف. روایاتى که دلالت مىکنند بر این که کارهاى کودک پس از بلوغ نافذ است:
«دختر، بسان پسر نیست. دختر وقتى شوهر کرد و نه سال او تمام شد، دوران یتیمى وى، تمام مىشود و آنچه دارد از مال، به او داده مىشود و سخن او در دادوستد، نافذ است. ولى پسر سخنش در دادوستد، نافذ نیست و از یتم بودن خارج نمىشود، تا به پانزده سال برسد.» (36)
ب. روایاتى که امر رشید را نافذ مىدانند، مانند روایت اصبغبن نباته از امیرالمؤمنین(ع) حضرت حکم کرد بر محجور بودن غلامى که مال خود را تباه مىسازد، تا این که عاقل شود. (37)
ج. روایاتى که دلالت مىکنند یکى از بلوغ، یا رشد کافى استبراى بازگرداندن دارایى کودک به او، مانند صحیحه عیصبن قاسم از امام صادق(ع) که مىگوید:
«از امام صادق(ع) درباره دخترک یتیم پرسیدم که چه هنگام دارایى وى به وى بازگردانده مىشود؟
فرمود: هنگامى که فهمیدى آن را تباه نمىسازد.
پرسیدم اگر شوهر داده شد، چه کنم؟
فرمود: هنگامى که شوهر داده شد، ملک وصى از او قطع مىشود.» (38)
امام خمینى مىنویسد:
«از ظاهر روایتبر مىآید دختر هنگامى که شوهر مىکند، مستقل مىشود و ولایت وصى و غیر آن پایان مىپذیرد.
شوهر کردن، کنایه از بلوغ اوست و گرنه روشن است که ازدواج نقشى در دادن مال و ندادن مال به وى، ندارد.» (39)
د. روایاتى که دلالت دارند، هم رشد و هم بلوغ، هر دو در موضوع نقش دارند، مانند صحیحه هشام از امام صادق(ع):
«پایان یافتن یتم یتیم، به احتلام اوست و همان، رشد اوست. اگر محتلم شد و از او رشدى روشن نشد و سفیه و یا ضعیف بود، باید ولى او مالش را نگهدارى کند.» (40)
در روایت ابوبصیر از امام صادق(ع):
«پرسیدم از امام درباره یتیمى که قرآن مىخواند و در عقل وى، اشکالى نیست و در دستشخصى مالى دارد که آن شخص مىخواهد با آن مال، مضاربه کند و کودک به وى اجازه مىدهد [آیا اشکالى دارد؟]
امام فرمود: درست نیستبا آن مال کار کند، تا این که کودک محتلم شود و مال را به آن شخص بدهد. اگر محتلم شد و خردى نداشت، هیچگاه به او چیزى نمىدهد.» (41)
جمع بین روایات با شرحى از نظر نگارنده(امام خمینى)، به این است که: روایات دسته اول و روایات دسته دوم، یکدیگر را مقید مىکنند و حاصل آن، همان دسته چهارم مىشود. بنابراین دسته سوم را به خاطر مخالفت آن با کتاب خدا کنار مىگذاریم، یا روشنى و صریح بودن دسته چهارم را بر ظهور سیاقى دسته سوم مقدم مىداریم.
بارى، رشد و بلوغ، با هم اعتبار دارند که موافق با ظاهر آیه قرآن است. پس این روایات، ناظر بر آیه قرآن است و همان را بیان مىکند که آیه شریفه بیان مىکرد.
همه اینها، این مطلب را مىرساند که تا بلوغ و رشد یتیم به دست نیاید و علم به آن پیدا نشود، نمىتوان مال را به یتیم داد و چون فرقى بین یتیم نیست معلوم مىشود که تصرفهاى کودک در مال خود، نافذ نیست، گرچه سرپرست او اجازه داده باشد.
- روایاتى که به آیه شریفه: «وابتلوا الیتامى» ناظر نیستند. در این بخش، امام خمینى، پارهاى از روایات: «رفع القلم عن الصبى» که پیش از این، تمامى آن روایات، با متنها و سندهاى گوناگون نقل و اشکالهاى سندى و دلالتى آنها بررسى شد را نقل و بررسى کرده است.
مهمترین اشکالها از شیخ انصارى بود، بدین شرح:
- از ظاهر روایات بر مىآید که قلم بازخواست از کودک برداشته شده، نه قلم جعل احکام.
- گیریم که قلم جعل احکام برداشته شده باشد، از خود کودک در هنگام کودکى برداشته شده، نه از ولى کودک و نه از کودک پس از بلوغ.
ایشان مىنویسد:
«شاید مراد از برداشته شدن قلم، همان مطلبى باشد که بین مردم رایج است و مىگویند فلانى، مانند دیوانگان است و تکلیفى ندارد. ولى این احتمال، اشکالش این است که بین دینداران و متشرعان رایج است و شاید از خود حدیث «رفعالقلم» این مطلب را فهمیده باشند و اصطلاح شده باشد. بنابراین، چنین مطلبى از پیش رایج نبوده، تا عبارت براساس آن معنى شود.
- قلم برداشته شده، قلم نوشته شدن گناهان است و کنایه از این که کودک به احکام الزامى مکلف نیست، تا انجام ندادن آنها، گناه باشد. بنابراین مستحبات و کارهاى خردمندانه را مىتواند انجام دهد.» (42)
سپس امام خمینى به ذکر اشکال و پاسخ از آن مىپردازد:
«کسى نگوید به مناسبت مورد روایت که رجم زن دیوانه است، معلوم مىشود که قلم برداشته شده، قلم احکام وضعى است; زیرا پاسخ مىدهیم: رجم براى زناى بدون گناه نیست; از این روى، زناهاى اکراهى و اشتباهى رجم ندارند. شاید مراد این است که چنین تکلیفى از کودک برداشته شده و چنین زنایى از دیوانه رجم ندارد. پس روایت دلالت ندارد بر این که احکام وضعى از کودک برداشته شده است.
- شاید مراد از برداشته شدن قلم، برداشته شدن ذات، به گونه حقیقت ادعائیه (43) باشد، نه این که قلم تکلیف و یا قلم بازخواست، یا قلم احکام وضعى، برداشته شده باشد; بلکه از روى ادعا، خود قلم برداشته شده است و هیچ قلمى به کودک وجود ندارد. بدین معنى، چون تمامى آثار قلم برداشته شده، پس در واقع مانند این است که خود قلم برداشته شده است.
به دیگر سخن قلمى که اثرى بر آن بار نیست و چیزى با آن نوشته نمىشود، قلم نیست.» (44)
به هر حال، یا مراد از برداشته شدن قلم، برداشته شدن ذات قلم است و مصحح ادعا، برداشته شدن همه آثار قلم است. یا مراد برداشته شدن ذات قلم است، به لحاظ برداشته شدن آثار کارهایى که از روى عمد و توجه انجام گرفته است.
یا مراد، برداشته شدن وصف قلم است، نه ذات آن; یعنى از صفحه نوشته شده برداشته شده، کنایه از این که، آثار آن برداشته شده است که احتمال همه آثار مراد باشد، یا آثار کارهاى عمدى، همانگونه که در برداشته شدن ذات قلم بیان شد.
امام خمینى، آشکارترین احتمالها را همین احتمال اخیر مىداند و مىنویسد:
«والاظهر من بینها هو رفع القلم عنهم لارفع ذاته ویراد رفع الکتب علیهم والتعبیر برفع القلم عنهم کانه بدعوى ان القلم موضوع علیهم والثقل ثقل القلم بلحاظ الآثار و هو الموضوع عنهم.» (45)
ظاهرترین احتمال از بین احتمالها این است که: ذات قلم از آنان برداشته نشده، بلکه قلم نوشته شدن علیه آنان برداشته شده و تعبیر به برداشته شدن قلم، به این ادعاست که قلم بر آنان گذاشته شده بوده و سنگینى، سنگینى قلم استبه لحاظ آثار آن که عبارت از نوشته شدن علیه آنان است و این سنگینى از آنان برداشته شده است.
امام درادامه مىافزاید:
«مقتضاى اطلاق این است که همه آثار، یا آثار سنگین، برداشته شده باشد و با وجود قرینههاى پیشین، رفع و برداشته شدن به آثارى که مترتب بر کارهاى انجام پذیرفته از روى توجه، اختصاص مىیابد، نه آنچه که بر ذات عمل مترتب است.» (46)
از سخنان ایشان به دست مىآید، چون ذات عمل برداشته نشده، بنابراین کارى که کودک انجام مىدهد، آن کار در خارج پدید مىآید و به هیچ روى درخور برداشته شدن نیست. وقتى کودک کوزهاى را مىشکند، آن کوزه شکسته مىشود و قلم از او برداشته شده بدین معنى نیست که کودک در خارج ناتوان از انجام عمل است. این روشن است.
آن گاه امام در چند صفحه، به شرح: «عمد الصبى خطا» و احتمالهاى گوناگون آن مىپردازد و دستآخر، در پایان بحث مىنویسد:
«ثم ان المتحصل من اول الباب الى هاهنا عدم صحه معاملات الصبى.» (47)
آنچه از آغاز باب، تاکنون به دست مىآید، صحیح نبودن دادوستدهاى کودک است.
سپس مىنویسد:
«اما اگر بین خردمندان و بالغان، در مورد معاملهاى تمامى کارهاى بایسته ولازم، قیمتگذارى، پسندیدن، چند و چون کامل روى قیمت کردن و… انجام پذیرفت و تنها اجراى صیغه عقد باقى ماند و آنان، کودک را در انشاءصیغه عقد وکیل کردند، دلیلى بر باطل بودن این عقد نداریم; زیرا تمامى روایات، تصرفهاى مالکانه کودک را ناروا مىشمردند در حالى که اجراى صیغه عقد از سوى وى، پس از حاصل شدن دیگر شرطها از سوى دیگران، تصرف در اموال نیست و حتى وزر و سنگینى هم نیست که از وى برداشته شده باشد. بنابراین، اجراى صیغه عقد توسط کودک اهلتمییز، صحیح است.»
نتیجه: پس از تقسیمبندى ویژگى بلوغ از تمام اقسام آن، به این قسم پرداختیم: اگر کودکى رشید بود و داراى ادراک کامل، آیا مىتواند دادوستد و خرید و فروش کند؟ در اینباره آیه شریفه «وابتلوا الیتامى» و آیات دیگر مطرح شد و از آیات به دست آمد: نابالغ، استقلال کامل ندارد; اما سخن او بىارزش باشد و یا با اجازه ولى دادوستدهاى وى صحیح شود، روشن نشد! اما از این که به تناسب حکم و موضوع روشن شد که آزمایشهاى کودک باید در دایره دادوستدها باشد، شاید به ذهن بیاید که دادوستد کودک با نظارت و یا اجازه ولى، صحیح باشد.
سپس به بررسى روایات پرداختیم حدیث «رفعالقلم» از کتابهاى گوناگون نقل شد و ناهماهنگى و نایکسانى لفظ آنها روشن شد و این، مجمل بودن لفظ حدیثسبب شد تا روشن نشود که رسول اکرم(ص) فرموده: «حتى یبلغ»، «حتى یدرک»، «حتى یعقل» و… ولى آنچه مىتوانیم روى آن انگشتبگذاریم و به عنوان قدر متیقن بگیریم این که از گروهى از کودکان قلم برداشته شده است و حال این قلم برداشته شده، چه نوع قلمى است، بحثشد و کلام بزرگان فقه نقل گردید و بحث دراین باره به درازا کشید و خلاصه این شد: تصرفهاى کودک در دارایى خود، نافذ نیست و با اجازه ولى هم درست نمىشود. بله، سخنان کودک بىارزش نیست، به این معنى که مىتواند وکیل در اجراى صیغه عقد باشد.
یادآورى:
- آنچه بیان شد، درباره بیع بود، ولى بیع معاطاتى را کودک مىتواند انجام دهد.
بنابراین براى خرید و فروش کالاها و جنسهاى گران قیمت، یا معاملههایى که دفترهاى اسناد رسمى ثبت مىشود و… بلوغ و رشد شرط است، ولى در معاملههاى کوچک، مانند خرید از مغازههاى خوار بارفروشى، لبنیاتى، نانوایى و… خرید کودک درست است و سیره پیاپى خردمندان و متشرعان دلیل روشن آن.
- آنچه در ذهن خلجان مىکند و دلیلهاى ارائه شده نتوانست آن را از بین ببرد این که: اگر کودکى زیرک بود از عهده امتحان به خوبى به در آمد، چرا ولى کودک نتواند به وى اجازه دهد دادوستد کند و چرا دادوستدهاى او با این اجازه صحیح نشوند.
به هر حال، این نکته نیاز به بحث و بررسى دارد; زیرا اینگونه مسائل، تعبدى نیستند و عقل و عرف در آنها نظر دارند، باید براى ثابت کردن آنها و یا نفى آنها، دلیل خردمندانه وارد شود، در حالى که در اینجا، هیچ دلیل خردمندانه و مورد پسند عقل، ارائه نشد.
چه بسا کسى بگوید به مناسبتحکمتحدیث «رفع القلم» که منتى استبر کودک و تنها احکام الزامى را بر مىدارد ولى عبادتهاى مستحبى او صحیح است.
در این روزگار که کودکان از هوش بالایى برخوردارند و مسائل را به خوبى مىفهمند، قرآن از بر مىکنند، در المپیادهاى علمى شرکت مىجویند و… امتنان اقتضا مىکند که دادوستد آنان درستباشد، نه این که به دانشآموز حافظقرآن، حدیث و آشناى با مفاهیم قرآنى و… گفته شود: تو حق ندارى، در مثل، براى خود کامپیوتر بخرى، یا در اتومبیلى که هدیه به تو دادهاند تصرف مالکانه بکنى و… به نظر مىرسد که آیه شریفه «وابتلوا الیتامى» ارشادى باشد و شاید هم روایات که بیانگر باطل بودن دادوستدهاى کودک هستند، مربوط به همان زمان صدور باشد، که به طور معمول، کودکان از جامعه، خرید و فروش و… برکنار بودند و به دنبال آن از هوش و زیرکى کمترى برخوردار بودهاند و فرهنگ جامعه در مرحله پایینترى قرار داشته است. زیرا نمىشود تصور کرد که در مثل امامجواد(ع) در نه سالگى به امامتبرسد و همه مردم وظیفه داشته باشند از آن حضرت پیروى کنند، ولى او حق خرید و فروش نداشته باشد، چون بالغ نیست! و احتمال استثنا بودن او را، برابر بودن تکلیف بین همگان، نفى مىکند.گیریم که حضرت ایشان استثناء باشد، ولى هیچکس قبول نمىکند که علامه حلى که پیش از بلوغ مجتهد بوده و مردم از او در مسائل علمى پیروى مىکردهاند، حق خرید و فروش نداشته باشد.
شاید اگر با ایروانى همراه شویم و بلوغ را طریقى بدانیم و آنگاه تمام ملاک و معیار را رشد بدانیم، از این گرفتاریها رهایى پیدا مىکنیم; زیرا اگر آیه قرآن بلوغ را شرط نداند، روایات نیز به جهت اجمال در متن و نقل شدن با عبارتهاى گوناگون و نسازگارى مفاد هریک با دیگرى در مورد کودک رشیدى که به بلوغ نرسیده، دست را باز مىگذارد، تا بلوغ شرط صحیح بودن دادوستد قرار نگیرد و ما نیز چونان دیگر خردمندان عالم، معیار را تنها رشد فرد بدانیم.
پىنوشتها:
- «کتاب المکاسب»، شیخ انصارى114/، تک جلدى چاپ رحلى، تبریز.
- سوره «انعام»، آیه 152.
- سوره «اسراء»، آیه 34.
- سوره «نساء»، آیه 6.
- تفسیر «مجمعالبیان»، امینالاسلام طبرسى، ج384/4، احیاء التراث، بیروت.
- همان.
- تفسیر «المیزان»، علامه سید محمد حسین طباطبایى، ج375/7 376، مؤ سسه الاعلمى، بیروت.
- تفسیر «نمونه»، گروهى از محققان، زیر نظر ناصر مکارم شیرازى، ج271/3.
- تفسیر «مجمعالبیان»، جزء 9/3.
- «من لایحضره الفقیه»، شیخ صدوق، ج164/4; «نورالثقلین»، ج444/1.
- «تفسیر راهنما»، گروهى از محققان، اکبر هاشمى رفسنجانى، ج288/3، دفتر تبلیغات اسلامى، قم.
12«حاشیه المکاسب»، ایروانى107/.
- «المکاسب والبیع»، تقریرى از درس میرزا محمد حسین نائینى، گردآورى محمد تقى آملى396/ 397.
14.همان.
- «مصباح الفقاهه»، تقریرات درسى آقاى خوئى، گردآورى، ج245/3.
- «کتاب البیع»، امام خمینى، ج5/2 8، مطبعه الآداب، نجف.
- «وسائل الشیعه»، شیخ حر عاملى، ج142/13، دارالکتب الاسلامیه.
- «مستدرک الوسائل»، محدث نورى، باب 3، از ابواب مقدمات عبادات، ح10.
- آقاى خوئى این مطلب را روشن و خالى از اشکال دانسته و نوشته است:
«الظاهر انه لاخلاف و لا اشکال فى انه لایجوز للصبى الاستقلال فى التصرف فى امواله بدون اذن الولى و لمیخالف فى ذلک احد فیما نعلم الا الحنفیه.»
مصباح الفقاهه، ج244/3
- «مستدرک الوسائل»، ج112/3، دوره سه جلدى، چاپ قدیم.
- «بحارالانوار»، علامه مجلسى، ج134/88، المکتبه الاسلامیه.
- همان، ج277/40.
- «کنزالعمال»، ج233/4، ح10308، مؤسسه الرسول.
- همان، ح10309.
- همان، ح10310.
- «صحیح بخارى»، ج207/6; ج28/8، دارالفکر بیروت.
- «مسند احمد حنبل»، ج100/6.
- «قرب الاسناد»، حمیرى/ 155، شماره 569، تحقیق و نشر مؤسسه آلالبیت.
- «وسائل الشیعه»، ج32/1، باب 4.
- همان، ج142/13، کتاب الحجر.
- همان/143.
- «المکاسب والبیع»، میرزاى نائینى/399.
- «الخصال»، شیخ صدوق 485/.
- «المکاسب والبیع» تقریرات درسى میرزاى نایینى399/ 401.
- «مصباح الفقاهه»، ج250/3 251.
- «وسائل الشیعه»، ج142/13، ح1.
- همان، ح3 و 4.
- همان.
- «کتاب البیع»، امام خمینى، ج19/2.
- «وسائل الشیعه»، ج13 و 142، ح1.
- همان/432، ح5.
- «کتاب البیع»، ج23/2.
- حقیقت ادعائیه، از ابتکارها و نوآوریهاى امامخمینى است. وى در کتابهاى فقهى و اصولى، در هر جایى که سخن از مجاز و حقیقت است و دیگران کلمه، یا کلمههایى در تقدیرمىگیرند و به سوى مجاز در اسناد، یا مجاز درکلمه مىروند، امام، بحثحقیقت ادعایى را مطرح مىکند و از این نکته معانى و بیان به خوبى استفاده مىکند. درمعانى و بیان وقتى مىگویند: «شیر آمد» و مرادشان زید است که بسیار شجاع است آیا در این جا محذوفى، یا مجاز در اسنادى وجود دارد; یعنى زید شجاع آمد، یا زیدى که در شجاعت، بسان شیر است، آمد. یا این ادعا مىشود شیر دو فرد دارد: حقیقى و ادعائى و زید فرد ادعایى جنس شیر است که این آخرى با لطافت کلام سازگارتر است.
- «کتاب البیع»، ج23/2.
- همان/24.
- همان.
- همان/30.