تاوان عصبانیت

دنیای حقوق: پسر جوان باور ندارد در اوج عصبانیت با شلیک دو گلوله مادر مهربانش را کشته است.
تاوان عصبانیت
تاوان عصبانیت
دنیای حقوق: پسر جوان باور ندارد در اوج عصبانیت با شلیک دو گلوله مادر مهربانش را کشته است.
به گزارش معاونت اجتماعی پلیس خمینیشهر، این پسر در خمینیشهر جنایتی خانوادگی را رقم زد و باوجوداینکه روزهای نخست توانسته بود داستانسرایی کند اما عذاب وجدان رهایش نکرد تا اینکه تسلیم پلیس شد.
این پسر وقتی پیش روی افسر تحقیق نشست با گریه گفت: از همان ابتدا درس خواندن برایم غیرقابلتحمل بود برای همین تصمیم گرفتم دیگر به مدرسه نروم که با مخالفت شدید خانوادهام روبرو شدم، اما من تصمیم خود را گرفته بودم و حاضر به رفتن مدرسه نبودم.
خیلی زود وارد محیط کار شدم، اما چون جوانی عصبانی بودم مرتب با صاحبکارم دعوایم میشد و همین باعث شد ازآنجا بیرون بیایم.
پسر جنایتکار آهی کشید و ادامه داد: حال و هوای نوجوانی و آرزوهای بزرگ برای رسیدن به خواستههایم مرا بیشتر عذاب میداد که حتماً کاری کنم تا زودتر به خواستههایم برسم. پدرم و داییام هر دو معتاد بودند و من میدانستم که به خاطر ذرهای مواد چقدر پول میدهند.
با داریوش که دوست داییام بود آشنا شدم تا برایش مواد بفروشم با خودم میگفتم که با این کار در عرض چند سال میتوانم ماشین و خانه بخرم.
حال و هوای مستقل شدن مرا به وجد آورده بود، کارم را با داریوش شروع کردم توانسته بودم در عرض دو هفته پول خوبی به دست بیاورم که با یک ماه حقوق کارهای قبلیام برابر بود برای همین ارادهام را قویتر کردم تا کارم را با جدیت بیشتری دنبال کنم.
وی ادامه داد: وقتی اعضای خانوادهام کارهای مرا فهمیدند با من برخورد شدیدی کردند حتی آنها گفتند که اگر بخواهم میتوانند مرا در مدرسه دیگری ثبتنام کنند یا هر وقت پول خواستم به من بدهند تا به سمت چنین کاری نروم.
اما گوش من بدهکار نبود و فقط به فکر آرزوهایم بودم، زمانی که داریوش فهمید که خانوادهام با کارهای من بهشدت مخالفت کردهاند به من گفت این چه خانوادهای است که توداری که مانع پیشرفت تو میشوند من اگر جای تو بودم آنها را میکشتم.
یک روز سر فروختن مواد با خریدار دعوایم شد و همدیگر را کتک زدیم و من از صحنه جرم فرار کردم.
آنها حکم جلب مرا گرفته بودند برای همین مدتی را متواری شدم اما بالاخره از فرار خسته شدم و خودم را به دادگاه معرفی کردم چند روزی را در زندان بودم تا با وثیقه آزاد شدم و به خانوادهام تعهد دادم که دیگر سمت فروش مواد نروم. پسر مادرکش با بغض گفت: چند روزی گذشت و من دوباره وسوسه شدم و با داریوش تماس گرفتم، یک روز او اسلحه شکاریای به من هدیه داد.
من هم با آغوش باز پذیرفتم و میخواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگشدهام و دیگر آن پسر کتکخور نیستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم یک روزبه خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داریوش هم نشان بدهم.
چون او به من اعتماد داشت مواد زیادی برای فروش به من میداد برای همین زمانی که هروئینها را گرفتم و فروختم، دیگر سراغ او نرفتم زمانی که او متوجه شد من و خانوادهام را تهدید به مرگ کرد.
به او گفتم که مواد دست پلیسها افتاده من فرار کردهام او میدانست که دروغ میگویم برای همین مرا کتک زد و باز مرا تهدید کرد.
پولها را خرج کرده بودم و هیچ پساندازی نداشتم چون همه را خرج دوست و رفقایم میکردم. پسر جوان افزود: میدانستم که مادرم پسانداز دارد برای همین به او گفتم که 5 میلیون تومان به من بدهد تا بتوانم قرضهایم را بدهم، اما مادرم که از تمام ماجرا خبر داشت از این کار امتناع کرد.
چند روزی را با مادرم در تنش بودم که خواسته مرا بپذیرد، اما او به من توجهی نمیکرد.
پدرم هم به مسافرت رفته بود و هر چه به او هم میگفتم او هم مانند مادرم توجهی به من نمیکرد.
یکشب با مادرم دعوای سختی کردم صبح که از خواب بیدار شدم هنوز از دستش ناراحت بودم، او خواهرم را به مدرسه برد و تا نزدیکیهای ظهر نیامد وقتیکه به خانه آمده از وسایلی که دستش بود فهمیدم که به بازار هم رفته است خواستهام را باز با مادرم در میان گذاشتم، اما او به من توجهی نکرد خیلی عصبانی بودم و دیگر روی رفتارم کنترلی نداشتم به سمت اسلحه رفتم و آن را به سمت مادرم نشانه گرفتم یک تیر به پهلوی مادرم زدم تا به سمت من برگشت بیاختیار دستم روی ماشه رفت و یک تیر هم به سرش زدم.
زمانی که به خودم آمدم دیدم مادرم تمام کرده است خیلی پریشان بودم و خواستم که خودم را بکشم اما جرات نداشتم که به خودم آسیب بزنم اسلحه را از خانه بیرون بردم و جایی آن را مخفی کردم خودم با پلیس تماس گرفتم و گفتم وقتی به خانه آمدم مادرم را اینگونه دیدم.
یک هفته از این ماجرا گذشت اما عذاب وجدان مرا رها نمیکرد مخصوصاً زمانی که نگاه آخر مادرم به یادم میآمد.
میدانستم که پلیس دیر یا زود ماجرا را خواهد فهمید برای همین خودم را به پلیس معرفی کردم.
نمیدانم که خانوادهام مرا میبخشند یا خواستار قصاص من میشوند، حتی اگر مرا ببخشند هم زندگی خوبی نخواهم داشت.
توصیههای پیشگیرانه کارشناس پلیس:
نوجوانی مرحلهای است که فرد به دنبال کسب هویت است، اگر در این مرحله حضور جدی والدین نباشد، نوجوان در مسیر الگوبرداری غلط قرارمی گیرد، شیوههای تربیتی والدین و همچنین شرایط و امکانات مختلف اقتصادی و فرهنگی و…. تمام ویژگیهای دوران نوجوانی را تحتالشعاع قرار میدهد.
باید توجه داشت که شیوههای سازگاری نوجوانان متفاوت است و والدین باید راه مناسب برخورد با نوجوان را در این دوران فرا بگیرند.
نوجوان در این سن در بحرانهایی قرار میگیرد که نمیداند حق باکیست و چه راهی درست و یا غلط است.
والدین باید توجه کنند که دیگر نوجوان کودک نیست و نباید مثل قبل با او رفتار کرد اگر در خانوادهای به نوجوان احترام گذاشته شود و با زبانی صحبت شود که درشان نوجوان باشد خلائی در نوجوان احساس نمیشود که به سمت دوستان و کارهای خلاف برود.
کارشناسان معتقدند که اختلافات خانوادگی، سرخوردگیهای اجتماعی، تحقیر، محیط نامناسب و غیرصمیمی مدرسه، عدم اعتمادبهنفس و توجه نکردن به نیازهای عاطفی ازجمله مواردی است که سبب دور شدن نوجوان از خانواده و پناه بردن به افراد ناباب که در نقش دلسوز برای نوجوان ظاهرشدهاند میشود. با توجه به محیط زندگی فرد و کمبود امکانات رفاهی، تفریحی، بالأخص ورزشی سبب میشود که نوجوانان و جوانان به تفریحات و سرگرمیهای کاذب روی بیاورند. باید در مدارس مشاوران فعال وجود داشته باشند تا در خصوص افراد ترک تحصیلکرده و بازگرداندن آنها به تحصیل و کمک به آنها اقداماتی صورت بدهند. آموزشهای همگانی میبایست از سوی سازمانهای مربوطه ازجمله دانشگاهها، آموزشوپرورش، مشاوران کلانتریها، ادارات ارشاد و… بیشازپیش صورت پذیرد. منبع: رکنا