آیا نظم لیبرال پابرجا خواهد ماند؟ (بخش دوم و پایانی)
آیا نظم لیبرال پابرجا خواهد ماند؟ (بخش دوم و پایانی)
جوزف نای تحلیل کرد؛
آیا نظم لیبرال پابرجا خواهد ماند؟ (بخش دوم و پایانی)
«جوزف نای» در مقالهای در پایگاه تحلیلی «فارین افرز Foreign Affairs » تلاش کرده به این سؤالات پاسخ دهد. ادامه ترجمه این مقاله را در ادامه میخوانید.
قدرت به چالش گرفتهشده و درهمآمیخته
مصالح عمومی منافعی هستند که به همه مردم مربوطاند. در سطح ملی، دولتها بسیاری از مصالح عمومی را فراهم میکنند: امنیت و رفاه برای مردم، زیرساختهای اقتصادی و محیطزیست پاک. در غیاب دولت بینالمللی، مصالح عمومی جهانی، نظیر آبوهوای پاک و ثبات اقتصادی و آزادی دریاها، معمولاً توسط ائتلافی به رهبری بزرگترین قدرت که البته بیشترین منافع را از این مصالح میبرد و میتواند برای آنها هزینه بپردازد تأمین میشود. هنگامیکه بزرگترین قدرت در انجام چنین کاری ناموفق باشد، مصالح عمومی آنطور که باید تأمین نمیشود و همه متضرر میشوند.
برخی ناظران، چین را تهدید اصلی علیه نظم لیبرال برمیشمارند؛ چینی که بهسرعت در حال رشد است و الزاماً این نظر را ندارد که یک قدرت بزرگ، مسؤولیتهایی بر دوش دارد. آنها نگرانند که قدرت چین از امریکا افزون شود و هنگامیکه چنین شد، این کشور نظم کنونی را حفظ نکند، زیرا این نظم را یک عاملِ از خارج تحمیلشده بهحساب آورده و آن را تضمینکننده منافع دیگران میداند، نه منافع خود. این نگرانی به دو دلیل اشتباه است: اول اینکه بسیار نامحتمل است که قدرت چین در آینده نزدیک از امریکا بیشتر شود و دیگر اینکه این کشور بیش از آنکه برآورد میشود، این نظم را متوجه شده و به آن احترام میگذارد.
برخلاف این عقیده ظاهراً معقول، چین قرار نیست جای امریکا را بهعنوان قدرت غالب جهانی بگیرد. قدرت دربردارنده توانایی گرفتن چیزهای موردنیاز از دیگران است و میتواند دستمزد دادن، زورگویی یا جاذبه را نیز را نیز در برداشته باشد.
اقتصاد چین در طی دهههای اخیر به شکل خیرهکنندهای رشد داشته، اما همچنان فقط ۶۱ درصد اقتصاد امریکاست و نرخ رشدش در حال کاهش است. حتی اگرچند دهه دیگر اقتصاد چین از امریکا قویتر شود، باید این را به خاطر داشت که قدرت اقتصادی صرفاً یکی از فاکتورهای قدرت ژئوپولتیک است. بر اساس آنچه موسسه بینالمللی مطالعات استراتژیک اعلام کرده، بودجه نظامی امریکا چهار برابر چین است و با اینکه ظرفیتهای چین طی سالهای اخیر افزایش داشته، ناظران معتقدند چین نمیتواند امریکا را نادیده بگیرد و اینکه نمیتواند دارای هژمونی نظامی جهانی شود. بر اساس شاخصی که اخیراً یک موسسه مشورتی به نام پورتلند منتشر کرده، امریکا از نظر قدرت نرم و توانایی جذب سایر کشورها در رتبه اول دنیا قرارداد و چین در رتبه بیست و هشتم. درست است که چین سعی دارد خود را به امریکا برساند، اما امریکا هم بیکار ننشسته. این کشور از نظر جمعیت شناختی، وضعیت مطلوبی دارد، از انرژی ارزانِ رو به افزایش برخوردار است و دارای پیشرفتهترین دانشگاههای جهان و کمپانیهای تکنولوژیک است.
بعلاوه، چین از سیستم کنونی دنیا منتفع شده و بیش از آنکه نشان میدهد برای آن احترام قائل است. این کشور یکی از پنج کشوری است که از حق وتو در شورای امنیت برخوردار است و از نهادهای اقتصاد لیبرالی نظیر سازمان تجارت جهانی (که حکمیت آن را در دعواهای اقتصادی قبول دارد) و صندوق بینالمللی پول (که نقش مهمی برای چین قائل است) سودهای فراوانی برده است.
چین از نظر تقبل هزینههای سربازان حافظ صلح سازمان ملل، در رتبه دوم جهانی قرار دارد و در برنامههای سازمان ملل نظیر مقابله با ابولا و تغییرات زیستمحیطی، مشارکت داشته است. پکن در سال ۲۰۱۵، در توسعه نُرمهای جدید برای مقابله با گرم شدن زمین و تعارضات در فضای مجازی، به واشنگتن پیوست. در نتیجه، چین نه تنها سعی ندارد نظم کنونی جهان را کنار بگذارد، بلکه از آن حمایت میکند.
با اینهمه نظم لیبرال در قرن بیست و یکم تا حدی با قرن قبل متفاوت شده است. اقتصادهایی نظیر چین، هند و دیگر قدرتهای نوخاسته به رشدشان ادامه خواهند داد و سهم امریکا از اقتصاد دنیا کمتر خواهد شد. همانطور که ذکر شد، چین قصد ندارد جای امریکا را بهعنوان قدرت غالب دنیا بگیرد. اما آنچه اکنون نظم جهانی را تهدید میکند، نه دولتها بلکه بازیگران غیردولتی هستند. انفجار اطلاعات باعث شده برخی از موضوعات فراملی در حیطه توجه جهانی قرار بگیرد؛ موضوعاتی از قبیل ثبات اقتصادی، تغییرات آبوهوا، تروریسم، بیماریهای اپیدمیک و امنیت سایبری.
پیچیدگی در حال رشد است. بر قدرت افراد و سازمانهای خصوصی از شرکتها و سازمانهای غیردولتی گرفته تا تروریستها و حرکات اجتماعی اضافهشده است و شبکههای غیررسمی انحصار نهادهای بوروکراتیک سنتی را از بین بردهاند. دولتها همچنان قدرت داشته و به منابع دسترسی خواهند داشت، اما صحنهای که در آن بازی میکنند، شلوغتر شده و از قدرت آنها برای مدیریت کاسته خواهد شد.
با اینکه ایالاتمتحده بهعنوان قدرت برتر باقی خواهد ماند، قادر نخواهد بود بهتنهایی به بسیاری از اهداف بینالمللیاش دست یابد. برای مثال، ثبات اقتصاد بینالملل برای رفاه مردم امریکا حیاتی خواهد بود، اما امریکا مجبور خواهد شد برای حفظ این ثبات با دیگران همکاری کند. تغییرات آب و هوایی و افزایش سطح دریاها بر سطح زندگی تأثیر خواهند داشت و آمریکاییها نمیتوانند این مسایل را بهتنهایی حل کنند و در دنیایی که مرزها در آن در حال از بین رفتن است و همهچیز از جمله مواد مخدر، بیماریهای عفونی و تروریسم میتوانند وارد کشورها شوند، ملتها باید از قدرت نرم برای توسعه شبکهها و مؤسسات بهمنظور مقابله با تهدیدات و چالشها استفاده کنند.
امریکا بهتنهایی میتواند بخش زیادی از مصالح دنیا را تأمین کند. وجود نیروی دریایی این کشور برای نظارت پلیسی بر دریاییهای آزاد و آزادی رفتوآمد کشتیها ضروری است و وجود ذخایر فدرال امریکا بهعنوان قرض دهنده نهایی، ثبات اقتصادی جهان را تضمین میکند. با اینهمه در مسایل فراملی، موفقیت نیازمند همکاری با دیگران است. در چنین دنیایی، توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران، منبع اصلی قدرت است و در این زمینه نیز امریکا سرآمد همه کشورهاست.
پوپولیسم در مقابل جهانیسازی
حتی اگر امریکا به داشتن قدرتمندترین ارتش، اقتصاد و قدرت نرم ادامه دهد، این امکان هست که این کشور از این امکانات برای حفظ مصالح دنیا استفاده نکند. در نظرسنجی که در سال ۲۰۱۳ انجام شد، ۵۲ درصد آمریکاییها اعلام کردند امریکا باید به امور ملی خود بپردازد و به دیگر کشورها اجازه دهد خود نحوه تعامل و سازش با یکدیگر را پیدا کنند.
انتخابات سال ۲۰۱۶ امریکا، نمایانگر واکنشی پوپولیستی به جهانیسازی بود. پوپولیستها نخبگان جهانی گرا را دشمن خود میانگارند. ریشه واکنشهای پوپولیستی، هم اقتصادی است هم فرهنگی. مناطقی که مردم آن کارهایشان را به خاطر رقابت با خارجیها از دست دادهاند، بیش از جاهای دیگر از دونالد ترامپ حمایت کردهاند؛ همچنین مردان سفیدپوست مسن که بخشی از وجه اجتماعی خود را به خاطر رشد سایر گروههای جمعیتی از دستدادهاند.
مراکز آماری امریکا اعلام کردهاند که تا کمتر از سه دهه آینده، سفیدپوستان دیگر از اکثریت جمعیتی را در ایالاتمتحده برخوردار نخواهند بود و همین امر، به رأی دادن سفیدپوستان به ترامپ کمک کرد. در واقع، برکشیده شدن پوپولیستها در امریکا، اروپا و مناطق دیگر، آغازی است بر پایان جهانیسازی.
امریکا در دهههای آینده همچنان قدرت نظامی برتر دنیا باقی خواهد ماند و قدرت نظامی بهعنوان یکی از عناصر قدرت این کشور خواهد بود؛ اما قدرت نظامی، در بسیاری از موقعیتها کاربرد ندارد؛ مثلاً زور برای مسایلی نظیر تغییرات آب و هوایی، ثبات اقتصادی و مدیریت اینترنت کاربردی ندارد. حفظ شبکهها، همکاری با دیگر کشورها و مؤسسات بینالمللی و کمک به ساختن نرمهایی برای مواجه با مسایل فراملی بسیار مهم هستند. این اشتباه است که جهانیسازی را با توافقنامههای تجاری یکی بدانیم. حتی اگر روند جهانیسازی اقتصادی کند شود، تکنولوژی در حال ایجاد جهانیسازی اکولوژیک، سیاسی و اجتماعی است.
باید دانست که رهبری به معنای داشتن هژمونی نیست و نقش واشنگتن در کمک به ثبات و توسعه دنیا اکنون بیش از هر زمان دیگری حس میشود. ممکن است آمریکاییها به رفاه و امنیتی که حاصل نظم لیبرال است توجهی نداشته باشند و این بیتوجهی تا زمانی که این دو از بین بروند، ادامه خواهد داشت و شاید آن زمان دیگر دیر شده باشد. منبع: مهر