ویژگیهای شریح قاضی( قسمت 1)

دسته: چهره ها
بدون دیدگاه
یکشنبه - ۱۰ بهمن ۱۳۹۵


ویژگیهای شریح قاضی( قسمت 1)

ویژگیهای شریح قاضی( قسمت 1)

 

439801174

نویسنده: علی‌اکبر خدایی

 شریح قاضی به لحاظ جسمانی و رفتاری، دارای ویژگیها و خصوصیات منحصربهفردی بود که منابع بعضی از حالات و اوضاع این شخص را ذکر کردهاند. در این مقال هرکدام از این خصوصیات ظاهری و اخلاقی وی بهصورت جداگانه بررسی میگردد.

 

  خصوصیات و ویژگیهای ظاهری و جسمانی

شریح از معدود فعالان قضایی و اجتماعی و تا حدودی سیاسی صدر اسلام بوده است که در میان همه آشوبها و نا امنیهای دوران حیاتش در یمن، حجاز، عراق و حتی شام، جان سالم به در برده و عمری طولانی یافته است و یکی از دلایل این‌که محققین وی را افسانه‌ای خوانده‌اند، همین معمّر بودن وی می‌باشد. از دلایل متقن این‌که وی عمر درازی داشته، عدم دخالت در آشوبهای سیاسی، عدم شرکت در جنگها و نزاعها و به گفته ابی نعیم خصوصیت تسلیم شرایط زمان شدن وی بوده است که با هر نوع فکر و اندیشه خلیفه و حاکمی، مرافقت و سازش نموده است (1). او یکی از معدود معمّرین صدر اسلام بوده که بیش از یک‌صد سال حیات داشته است. از نظر ظاهری و قیافه، دارای صورتی بود که هیچ مویی در آن نروییده بود (الکوسج)، به‌طوری‌که چهره او به علت کوسه بودن، شبیه نوجوانی بود که اندکی مو در صورتش روییده باشد (2). وی به همین دلیل یکی از 4 تن از سادات طلس به‌حساب می‌آمده است (3). ابن وکیع و دیگران ماجرایی را نقل می‌کنند که کوسه بودن او را تأیید کرده است (4) وی علاوه بر این، فردی کریه‌المنظر نیز بوده و بنا به گفته اصمعی، ناقص الاسنان نیز بوده است (5).

در مورد رفتار و کردار وی گفته‌شده است که هر روز مقداری پیاده‌روی می‌کرد. هم‌چنین مسافت میان خانه تا محل قضاوتش را نیز پیاده طی می‌نمود و در روزهای بارانی هم از خانه بیرون نمی‌آمد و در همان خانه‌اش قضاوت می‌کرد. در هنگام نماز عمامه‌ای که یک گره داشت، بر سر می‌گذاشت و پوستینی دراز، همراه با قلنسوهی (6) از جنس خز می‌پوشید (7). ابن لیلی در این رابطه نقل کرده است، انگشتری در انگشت شریح بود که بر روی آن نام خودش را نوشته بود (8): ولی شعبی گفته است که نقش آن شیری بود که در میان دو درخت ایستاده بود (9). اما برخلاف گفته هر دوی اینها، ابی نوبره گفته است که شریح از این‌که نقش انگشتری وی چیز جانداری باشد، اکراه داشته است (10).

  خصلتهای اخلاقی

شریح از لحاظ اخلاقی، دارای خصلتهایی بود که یکی از آنها خودپسندی و تکبر بوده است. وی به آرای دیگران، اگرچه داناتر از او هم بودند، کمتر اهمیت می‌داد (11). شریح مشاورانی نیز در کنار خود داشت (12). در برخورد با دیگران زودتر از آنها سلام می‌کرد، چه طرف مقابل از لحاظ وجهه و مسؤولیت اجتماعی، از او پایین‌تر بود، یا بالاتر (13). وی حتی به شاکیانی که به محضری وی وارد می‌شدند، سلام می‌نمود (14). در بعضی از موقعیتها که سؤالاتی از وی می‌شد، از دادن جواب درست و واقعی طفره می‌رفته و حتی طرف سؤال‌کننده را دست می‌انداخته است. مثلاً ابن قنفذ روایتی را از قتاده نقل می‌کند که وقتی از شریح پرسیده شد که اهل کجا هستی؟ جواب داده بود که من حایل میان تو و دیواری که پشت سرم است، هستم (15).

تاریخ نویسان یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی وی را شوخ‌طبعی و مزاح بودن شریح دانسته‌اند و روایتهای چندی نیز در تأیید گفته خود آورده‌اند. مثلاً نقل کرده‌اند که شریح در ملاقات با شخصی به او گفته بود که من گوشتی را خوردم که از بیست سال قبل بود. (و منظور وی این بود که شتری را که بیست سال داشته، کشته و از گوشت آن خورده بود)(16). در واقعه‌ای دیگر به فردی به نام کَویفر که به‌عنوان شاهد در دادگاه حضور یافته بود، از روی شوخی و مزاح گفته بود که تو نمی‌توانی گواهی بدهی! زیرا اگر تو شاهد عادلی می‌بودی، به لقب کویفر (تصغیر شده کافر) رضایت نمی‌دادی!(17) البته به نظر می‌رسد که این ممانعت شریح از شهادت دادن کویفر به خاطر حساسیت و وسواس شریح حتی در مورد اسامی افراد بوده باشد. نمونه دیگری نیز آورده شده است و آن این‌که شریح به درخواست شخصی که لقب ابوذبّان- پدر مگسها- داشت، اعتنایی نکرد و او را از پیش خود راند (18). یکی دیگر از حکایتهای طنز وی این بود که او فردی را که در مورد چیزی اقرار کرده و سپس منکر گفته خود شده بود، دست انداخته و به او گفته بود که قبل از تو فردی آمد و علیه تو گواهی داد. فرد پرسیده بود: چه کسی علیه من شهادت داده است؟ شریح از روی مزاح به وی گفته بود که پسر خواهر دایی‌ات (و منظور خود فرد بود)(19).

  پینوشتها:

1- حلیه الاولیا، ج 3، ص 132.

2- اخبار القضاه، ج 2، صص 200 و 204؛ الاستیعاب، ص 258.

3- «طلس» جمع اطلس، به کسی گفته می‌شود که هیچ مویی در صورتش نباشد و این 4 تن شامل عبدالله بن زبیر، قیس بن سعد بن عباده، احنف بن قیس و شریح قاضی بودند.

4- همو، ج 2، ص 204؛ العلل و معرفه الرجال، ج 2، ص 499.

5- اللسان، ج 5، ص 3871.

6- قلنسوه: به معنی کلاههای درازی بوده است که بیشتر اهل تصوف به سر می‌گذاردند.

7- طبقات، ج 6، صص 139 و 140؛ اخبار القضاه، ج 2، ص 239.

8- اخبار القضاه، ج 2، ص 199.

9- همو، ص 219؛ طبقات، ج 6، ص 139.

10- همانجا.

11- همو، ص 210.

12- همو، ص 228،

13- همو، ص 210.

14- همو، ص 380.

15- الوفیات، ج 16، ص 140؛ اخبارالقضاه، ج 2، ص 304.

16- اخبارالقضاه، ج 2، ص 221.

17- همو، ص 309، مقدمه الشعر و الشعرا این فتیبه، ترجمه آذر تاش آذر نوش، ص 95.

18- مقدمه الشعر و الشعرا، ص 95.

19- صفه الصفوه، ج 3، ص 24؛ حلیه الاولیا، ج 3، ص 135؛ طبقات، ج 6، ص 135؛ بدایه و نهایه، ج 9، ص 25؛

قاموس الرجال، ج 5، ص 407.

ادامه دارد

منبع: راسخون

 


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۷۲
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *