پرونده بزرگ 33 سال بازپرسی جنایی
پرونده بزرگ 33 سال بازپرسی جنایی
پرونده بزرگ 33 سال بازپرسی جنایی
فرید جنت
ناصر بیگدلی، 23 سال پیش بازنشسته شده، ولی هنوز هم با خاطرات روزهای خدمتش زندگی میکند، خدمتی 33 ساله که در راه کشف رازهای جنایت، قتل و سرقت سپریشده است. او یکی از نامدارترین بازپرسهای آگاهی بود. کمتر پروندهای بود که او در دست بگیرد و به فرجام نرساند.
علاقه به کشف جرم از همان کودکی در او شکل گرفت، پدرش بهعنوان بازپرس، او و دو برادر دیگرش را بهنوبت برای بررسی جرم به سر صحنههای جنایت میبرد و از همان چهارسالگی، ناصر کوچک، با جسد و معاینه آن آشنا شد. همین آشنایی مقدماتی کافی بود تا او راه پرخطر و هیجانانگیز پدر را ادامه دهد. برای این کار راهی مدرسه مروی شد و در سال 1342 مدرک کارشناسی حقوق را گرفت. بلافاصله پس از فارغالتحصیلی به خدمت سربازی رفت و سپس در دادگستری استخدام شد: «دو سال کارآموزی کردم، بعد هم بهعنوان دادیار به دادسرای بهبهان رفتم. بهبهان آن موقع با بهبهان این روزها خیلی فرق داشت، من تنها بازپرس منطقه بودم، از کناره اهواز تا دروازه شیراز، حوزه قضایی بهبهان را تشکیل میداد، امروز این منطقه چند دادگستری دارد و چندین بازپرس در آن حوزه خدمت میکنند».
چهار سال در بهبهان خدمت کرد، او در این چهار سال از دادیاری به بازپرسی منتقل شد و نخستین پرونده جناییاش را در دست گرفت. خبر دادند جوانی به نام حسن به دار آویخته شده است، تقریباً تمام نشانهها هم حاکی از قتل بود، اما ناصر جوان پس از یک بررسی ساده، متوجه شد حسن خودکشی کرده است: گزارشی از شهربانی بهبهان رسید که جوان 20 سالهای به نام حسن به دار آویخته شده، بهپای جنازه رفتم، جسد را دیدم که به دار آویخته شده و پایش حدود 80 سانتیمتر از زمین فاصله دارد. طناب آویزان از سقف موجب قطع نخاع و در نهایت مرگ شده بود. قرائن از قتل حکایت میکرد، دستهای مقتول از پشت با کمربندی بستهشده بود و همین هم حاضران را مجاب میکرد که قتل رخداده است. نکتهای که نظر من را جلب کرد فاصله 20 سانتیمتری مچ دستها بود، پس از بررسی صحنه وقوع جرم در حضور رئیس شهربانی و کلانتر منطقه، اعلام کردم قتلی رخ نداده بلکه حسن خودکشی کرده است. این نظر من سروصدای زیادی بلند کرد. من دستهایم را بستم و پاهایم را از درون آنها عبور دادم و به حالتی درآمد که میشد به روی چهارپایه بلند بروم، سر را به داخل حلقه طناب بیندازم و با پا چهارپایه را رها و در نهایت به حالت معلق درآورم. سروصداها نخوابید، جنازه را که پیاده کردیم، یک نامه وصیتگونه در جیب پیراهنش پیدا کردم و بعد از تطبیق خط آن با خط حسن در اوراق و انشا و دیکتهاش که از دبیرستان محل تحصیلش گرفتم متوجه شدیم خودش نوشته است. در آن نامه این جملات آمده بود: «از زندگی سیرشده و خودم را کشتم، کسی مسؤول مرگ من نیست».
پس از چهار سال خدمت در بهبهان به خرمشهر رفت، از آنجا راهی ساوه شد و بالاخره به تهران رسید، در تمام این مدت مأموریتهای خطرناکی را از سر گذراند و پروندههای زیادی را رمز گشود. علیرغم سختی پروندهها، اما یکی از آنها از همه سختتر مینمود، انفجاری در پالایشگاه بید بلند، بزرگترین پالایشگاه گاز دنیا که در 10 کیلومتری بهبهان قرار داشت رخ داد.
شدت انفجار به حدی بود که بیل مکانیکی از شدت حرارت حاصل از آن مثل یک شمع آبشده بود و نشانهای که بتواند موجبات کشف راز انفجار را فراهم کند بر جای نگذاشته بود، بازپرس ناصر بیگدلی با بالگرد به محل اعزام شد، درحالیکه هیچکس گمان نمیکرد او بهسرعت بتواند راز انفجار را بگشاید، اما بازپرس بیگدلی در عرض تنها یک ساعت دلیل انفجار را پیدا کرد: «این سختترین پرونده من بود چرا که باید از یک منطقه منفجرشده و بینشانه، علت انفجار را پیدا میکردم».
دولت نمیتوانست 600 میلیون لیره استرلینگ از شرکت بیمه یورکشایر انگلستان بهعنوان خسارت از انفجاری بگیرد که علتش مشخص نیست. پس از اینکه به تهران آمد ابتدا بازپرس منطقه شمیران شد، این بازپرسی زیاد به طول نینجامید چراکه سرقت موزه رضا عباسی در 18 دیماه 1360 باعث شد او که حالا به مردی میانسال و بازپرسی باتجربه مبدل شده بود، مسؤول یافتن سارق و اموال مسروقه باشد. ناصر بیگدلی که دهه ششم زندگیش را تازه آغاز کرده بود کارش را شروع میکند و در سوم خرداد سال 61، روزی که خرمشهر از چنگ رژیم بعث عراق آزاد شد، او هم 674 قطعه اشیای باستانی را که در میان آنها آثاری همچون گردنبند ملکه توران دخت، گوشواره همسر هووخشتره و … بود را کشف کرد.
این کشف خبر خوشیمنی برای فتح خرمشهر بود، همین اهمیت موضوع هم باعث شد او یکی از بهترین روزهای زندگیش را سپری کند. بازپرس ناصر بیگدلی، به همراه اکیپ تجسس، به دعوت امام خمینی (ره) راهی جماران شدند: «پس از کشف پرونده، حضرت امام (ره) ما را احضار فرمودند و بهعنوان جایزه من را به همراه اکیپ تجسس به سفر حج فرستادند» آن روز را هرگز فراموش نمیکند، وقتی یادش میافتد، چشمانش برق میزند و نشاط تمام وجودش را میگیرد: «من هرگز اهل مداهنه نبوده و نیستم، چیزی را که در یقین خودم دیدم، هوش باورنکردنی حضرت امام خمینی (ره) بود، تمام اعداد و ارقامی را که در شرح ماجرا گفتیم بعد از یک ساعت عیناً بازگو کردند و در طول نزدیک به یک ساعت تمام زوایای پنهان سرقت و میزان اموال را پرسیدند. در پایان هم فرمودند: مثل اینکه قیمت این اشیا تقریباً هماندازه بودجه یک سال مملکتی است».
با کشف اشیای مسروقه موزه رضا عباسی و به دلیل رابطه صمیمی و خوبی که در این مدت با نیروهای شهربانی پیداکرده بود، ناصر بیگدلی در آگاهی ماندنی شد و دهه آخر خدمتش را در آگاهی پایتخت سپری کرد.
او در سال 72 بازنشسته شد و بالاخره پس از 33 سال فعالیت بیوقفه به تعطیلات رسید. در این 33 سال پروندههای تلخی را به فرجام رساند اما آنچه که او را بیشتر از سایر پروندهها اذیت کرد ماجرای قتل جوانی بود که تازه خدمت سربازی را به پایان برده بود: «پدری، پسر تازه از سربازی برگشته خودش را در خواب با ضربه چکش آهنین به سر او میکشد. حدود ساعت دو بامداد من به محل جنایت که در محدوده شمیران نو بود رسیدم، دیدم پدر، پسر تازه از سربازی برگشته و جوانش را کشته و جسد او را از تیرک آهنی سر در ورودی ساختمان آویزان کرده و به شکل فجیعی گوشتهای بدن او را با کارد بریده و در سطل و آبکش و سینی میریخت، درست مثل گوشت قربانی! قاتل مبتلا به اسکیزوفرنی و بدگمانی بود و تصور میکرد پسرش عامل لو رفتن او در پخش مواد مخدر و باعث زندانی شدن 2 ساله او شده است. این حادثه بهقدری تلخ بود که همیشه تا اعماق وجودم را آتش میزند».
ناصر بیگدلی سال 67 به بازپرسی کارکنان دولت رفت و در سال 70 نیز در شعبه 36 که تبدیل به دادگاه شده بود تصدی دادگاه را داشت و بالاخره روزهای پایانی خدمتش رسید. او دیگر باید وقت خود را صرف آرش و کیارش، دو پسرش، میکرد. آرش که امروز 43 ساله است به یک هنرمند بزرگ بدل شده و مجسمهسازی و سفالگری میکند، او دو دوره برگزیده بی ینالهای معتبر کشور شده، کیارش هم که امروز 31 ساله است لیسانس مهندسی مکانیک خود را گرفته و مشغول کارشده، فرزندان که از آب و گل درآمدند، نوبت آن رسید که او خاطراتش را بنویسد. این نوشتن، در پی اصرارهای همسرش است، بانویی که از سال 1345 وارد زندگی او شده و در تمام سختیها، ناصر را همراهی کرده است. همسر بازپرس بیگدلی کارشناس ارشد ادبیات فارسی است و همین تحصیلات هم عاملی بود تا ناصر را مجاب به نوشتن خاطراتش کند: «من زیاد اهلنوشتن نبودم ولی همسرم میگفت وظیفهداری تجربیاتت را بنویسی و به اهلش منتقل کنی، این زکات دانستههایت است، من هم شروع کردم به نوشتن پروندههایم، من نوشتم و همسرم ویراستاری کرد».
حالا بازپرس بیگدلی به نویسنده بیگدلی تبدیلشده، جلد اول کتابش را به طبع چاپ آراسته و حالا در آستانه انتشار جلد دوم کتاب «مکافات جنایات» قرار دارد:«تمام داستانهایی که نوشتم سرنوشت پروندههایی واقعی هستند، فقط بعضی جاها اسامی برخی از متهمین را برای صدمه نخوردن به خانوادهشان عوض کردهام. من 60 پرونده را انتخاب کردم و آنها را بهصورت داستان نوشتم، همیشه در این فکر بودم که تجربیاتم را به طریقی به دیگران که کارشان تحقیق و کشف جرایم است منتقل کنم. تصور میکنم مجموعه «مکافات جنایات» به 5 تا 6 جلد برسد و امیدوارم که این کتابها کمکی باشد برای کشف حقایق و رازهای جنایات». منبع: روزنامه ایران