۳ آذر ۱۳۹۵
بدون دیدگاه
چشم دارند و نمی بینند
من آرام و فارغ بال کوچهیی باریک را برای رسیدن به خیابان زیر پا داشتم، کوچه خلوت به نظر میرسید اما پیش از آنی که به دهانه خیابان برسم هیکلی ستبر و هیولایی تنومند چندان که تمام عرض کوچه را پر کرده بود و شانههایش از دو سوی با دیوارهای چپ و راست مماس شده بود ….