۷ اسفند ۱۳۹۵
بدون دیدگاه
محبوبه گفت زنت می شوم تا ذرهذره آبت کنم
دریکی از اغذیهفروشیهای محل نشستهایم و چندمتری با پلاسکو فاصله داریم. ساختمان وسط گفتوگو آوار میشود و فریاد رهگذران ما را هم میکشاند به خیابان. روزی که حرف از آتش است و فروریختن، مرگ و سوختن. حرفهایش را میشنوم. دستانش را محکم رویهم فشار میدهد، آه بلندی میکشد و موبایلش را از توی جیبش بیرون میآورد؛ در قاب تلفن همراه تصویر یک زن. با صورت سوخته و دختر و پسری نوجوان را نشانم میدهد، فرزندانش: «بدبخت صورتش داغون شد، فقط یکچشمش میبینه»…