چشم دارند و نمی بینند
چشم دارند و نمی بینند
حقوق رفتاری
چشم دارند و نمی بینند
به قلم محمدرضا خسروی
من آرام و فارغ بال کوچهیی باریک را برای رسیدن به خیابان زیر پا داشتم، کوچه خلوت به نظر میرسید اما پیش از آنی که به دهانه خیابان برسم هیکلی ستبر و هیولایی تنومند چندان که تمام عرض کوچه را پر کرده بود و شانههایش از دو سوی با دیوارهای چپ و راست مماس شده بود ورودی خیابان را سد کرد من چنین میاندیشیدم که آن گاه که به هم برسیم او باید یک شانه شود و خود را به دیوار بچسباند تا من بگذرم، غیر از این هم راهی وجود نداشت و از دو سوی به هم نزدیکی شدیم چندان که گامی بیشتر فاصله نداشتیم و من بی اختیار باید گامی به عقب بر میداشتم تا خطر له شدن زیر پای آن غول بیابانی را از سر بگذرانم، غولی که چشم داشت و نمیدید، پا داشت و نمیایستاد، آدم بود و انگار چیزی سرش نمیشد.
هرچه بود اکنون راه قالبی و بی در رو را یکسره گرفته بود به جایی نگاه نمیکرد. به نظر میرسید که مرا ندیده است از این بود که تقریباً فریاد زدم: «بلأخره من باید براهم بروم یا نه؟»
و او که اعتراض مرا شنیده بود بی آن که آهنگ قدمها را حتی کند کند زیر لب مثل رعد غرید که اینجا کوچه هفت برادران است اختصاصی است اگر ما بگذریم کسی نمیگذرد و اگر از ما برادران کسی در گذر نباشد دیگران هم می توانند رد بشوند و آنگاه قدمها را تندتر و با صلابتی سلطان مآبانه محکم تر کرد ما سینه به سینه بودیم اما او در کار پیش آمدن بودو من عاجزانه در کار واپس رفتن و بناچار کوچه را به همین گونه به پایان بردیم تا به خیابانی رسیدیم که پشت سر من بود و رو به روی او و من در آنجا بود که نفسی تازه کردم انگار هوایی تازه وزیده باشد و سپس او را دیدم که مثل بهمن در کار غلتیدن بود و این بار در طول بلامنازع خیابان و من باز وارد کوچه شدم تا بگذرم و راه میان بر خیابان پشت سری به خیابان روبه رویی را یک بار دیگر طی کنم و کوچه را و محله را نمیشناختم و فقط میدانستم که به کدام خیابان میرسد، دیوارها نمناک و زمین کف کوچه از دو طرف شیبدار بود، جویی یا شکافی که در آسفالت پدید آمده بود آب را از خود عبور میداد آبی که از زیر در خانههای جریان مییافت و آسمان در فرجه خالی بین دو دیوار نواری بود دلگیر و عبوس. نیمی از کوچه را که پشت سر گذاشتم سر برداشتم تا ضمن نگاه کردن به روبه رو خود را از کمند نفرت انگیز آن عابر مدعی برهانم که با شگفتی هرچه تمامتر دیدم که هیولایی، غولی، تنومندی،ستبری، مردی عینهو عابر کذایی که مرا وا پس رانده بود در آستانه کوچه ظاهر شد، دهانه کوچه را کیپ گرفته بود و پیش میآمد در یک لحظه به خاطرم رسید که مفهوم کوچه هفت برادران همان عنوانی که مردک گفته بود چیست. آیا این یکی دیگر از هیأت برادران میبود؟ قطعا هیچ جایی برای شک و تردید وجود نداشت. بی اختیار برگشتم تا ناگزیر نشوم راه رفته را سینه به سینه هیولای پیش آمده واپس روم و تا او به من برسد به عقب برگشتم تا تند خود را به سر کوچه برسانم و این یعنی فرار از روبرو شدن با 6 برادر دیگر که لابد یکی پس از دیگری از کوچه گذر میکردند اما در دل اضطرابی داشتم و در سر هراسی که از کجا معلوم هفت برادران همگی در کار آمدن باشند. آیا امکان نداشت یکی از آنان در کار رفتن باشد و اگر چنین باشد به مفهوم آن است که من تا برسم به سر کوچه آن دیگری از انتهای کوچه وارد شود و در این حالت من میماندم در میانه دو بام غلطان زبان نفهم. گامها را تندتر کردم و شتابناک و پریشان خاطر خود را به خیابانی رساندم که دوبار آن را ترک کرده بودم به خیابان که رسیدم دلم میزد تند و پی در پی، آیا زمان را گم کرده بودم؟ آیا در زمانه داش آکل و لوتی عباس میزیستم آیا از محله آب منگل و کوچه آب سردار میگذشتم. اصلاً اینجا کجا بود مگر نه کوچهیی بود از پایتخت ایران در قرن بیست و یکم؟! و هنوز حال و احوالم قرار خود را بازنیافته است.