نظریه و فرا نظریه در روابط بین الملل

دسته: حقوق بین الملل
بدون دیدگاه
سه شنبه - ۱۰ اسفند ۱۳۹۵


نظریه و فرا نظریه در روابط بین الملل

نظریه و فرا نظریه در روابط بینالملل

 

 

حسین رضوی

حوزه مطالعاتی روابط‏ بینالملل بهعنوان یک حوزه گسترده علمی بر روی چیزی استوار است که ما به آن «نظریه» اطلاق میکنیم بهطوریکه عمق رشته روابط بینالملل با سنجش عمق نظریههای مرتبط با آن سنجیده میشود. غنای نظری مباحث روابط بینالملل عامل اساسی در پویایی این حوزه علمی محسوب میشود. خلق تحولات در حوزه روابط بینالملل از یکسو و تبیین تحولات از سوی دیگر، سرمنشأهای نظری دارد و دیالوگ سازندهای بین آنها برقرار است. در متون مربوط به این حوزه تعاریف متعددی از نظریه عنوانشده است. در این نوشتار سعی می‏شود چیستی و ضرورت استفاده از نظریه در روابط‏ بینالملل مورد بررسی قرار گیرد.

به‌طورکلی می‏توان از لحاظ تاریخی، سه دسته کلی از تعاریف موجود برای نظریه را مشاهده نمود: اولین دسته از تعاریف نظریه عبارت است از: در نظر گرفتن نظریه به‌عنوان یک عامل «توصیف‏گر» است. طبق این تعریف، نظریه «مجموعه‌ای از قوانینی هستند که ما به‌وسیله آن‏ ما قادر به توصیف ارتباط بین مجموعه‌ای از پدیده‌ها هستیم که بدون آن شناسایی این ارتباط برای ما ممکن نبود».

این تعریف اساساً سنتی، اولین تعریف از نظریه را شامل می‏شود. به‌طور مثال اگر بین دولتهای لیبرال جنگ اتفاق رخ نمی‎داد. این قانون به‌اضافه مجموعه قوانین مرتبط با آن نظریه صلح لیبرالی را ایجاد می‎کرد. نظریه بازار آزاد جهانی نمونه دیگری است که بر پایه مجموعه قوانین مرتبط با گسترش تجارت جهانی با صلح را بازگو می‌کند. دومین دسته از تعاریف نظریه، نقش مهم نظریه و نظریه‌پرداز را تبیین‎گری آن برمی‎شمارند.

در این دسته از تعاریف، نظریه به‌مثابه «تبیین» جایگزین نظریه به‌مثابه «قانون» می‌شود. کنت نیل والتز در کتاب خود نظریه سیاست بین‌الملل به‌صراحت به آن اشاره می‌کند: «نظریه به‌هیچ‌عنوان فقط انباشت قوانین نیست، بلکه گزاره‌هایی است که قوانین را تبیین می‎کند».

اگر در روابط بین‌الملل عباراتی وجود داشته باشد که «دولتها به دنبال بیشینه‏سازی قدرت هستند» و یا این‌که «دولتها در دنیای چند‏قطبی به دنبال اتحاد یا ائتلاف هستند»، اینها قوانینی هستند که نیاز به تبیین توسط نظریه دارد. در سومین دسته از تعاریف نظریه، نقش تجویز‎گری اساس و بنیان آن را شکل می‌دهد. تأکید مکاتب انتقادی(critical theory) بیشتر بر این دسته از تعریف نظریه است، یعنی تلاش برای نه صرفاً توصیف بلکه نمایش گزاره‎های ارزش‎گذارانه به وسیله نظریه. به‌طور نمونه نظریه‌پردازان انتقادی مانند کاکس و لینکلیتر به نقش نظریه در ایجاد «رهایی»، «نقد بی‎عدالتی» و «گسترش جامعه جهانی مدنی» معترف‌اند.

در دیدگاه اول نسبت به نظریه، ایجاد سیستم بین‎الملل از دولتها، گسترش روابط بین آنها به‌خصوص به شکل جنگ و نیاز بشر به تشریح چنین رویدادها، مقومِ تعریف توصیف محور از نظریه‎ها را باعث‏ می‎شد.

در دیدگاه دوم، پیچیدگی روابط سیستمی، ناکارایی گزاره‌های توصیفی ناشی از قوانین در تشریح تحولات بنیادین روابط بین‌الملل، نیاز به بازتعریفی از نظریه را لازم می‎ساخت: نظریه مجموعه‌ای از گزاره‏های توصیفی و نظری هستند. گزاره‎های توصیفی، توصیفگر متغیرهای مستقل و وابسته است که از طریق آزمایش و تجربه به دست می‏آید، اما گزاره‏های نظری، تبیین‎گر روابط بین متغیر مستقل و وابسته هستند.

در این دیدگاه الزاماً نظریه‌ها توصیفگر و تبیین‎گر اما این الزام در مورد تجویزگری آن مشاهده نمی‎شود. هرچند امکان آن وجود دارد. در دیدگاه سوم علاوه بر نقش توصیف و تبیین، تجویز یک امر نیز در تعریف نظریه گنجانده‌شده است. اختلاف دیدگاه دوم و سوم، بیشتر از نوع نگاه متفاوت آنها به علم و بخصوص فرانظریه [6] نشأت می‏گیرد.

بعد از آشنایی مختصر از تعاریف نظریه، می‏توان از ساخت نظریه و ضرورت وجودی آن بحث کرد. اصولاً نظریه‏ها را رابط بین مبانی فرانظری و سیاست‎گذاری می‏دانند. این‌که چه نوع سیاستی (به‌طور مثال حمله آمریکا به عراق در سال 2003، تلاش الحاق ترکیه به اتحادیه اروپا، تحریمهای آمریکا علیه ایران و …) اتخاذ می‎شود مبتنی است بر اتخاذ یک نظریه‏ و این‌که نظریه‎ها بر چه پایه استوارند، فرانظریه آن نظریه مشخص می‏کند.

فرانظریه، اولین حلقه مطالعاتی حوزه (IR) محسوب می‏شود. یک‌پایه اساسی فرانظریه‌ها در فلسفه علم است و یک پای دیگر آن در گزاره‌های نظریه‏ها. مبانی فرانظری بنیانهای لازم برای ساختن یک نظریه را فراهم می‌سازد. این بخش از سه قسمت تشکیل‌شده است.

یک جنبه از هستی‎شناسی به این مسأله می‌پردازد که «وجود» چیست. وجود در خارج از ذهن است یا داخل ذهن. آیا دولت وجود اصلی است یا انسان؟ وجود مادی اصالت دارد یا وجود ذهنی؟ و … این‌که به کدام وجود باور داشته باشیم، عامل ایجاد نظریه خاصی است. جنبه دیگر از هستی‌شناسی به انسان‌شناسی می‌پردازد. انسان‌شناسی اوج هستی‌شناسی است: آیا انسان ذاتاً شرورند یا این‌که انسان ذاتاً دارای فطرت پاک است؟ این‌که انسان را چگونه می‏بینیم، جهان‌بینی‌های متفاوتی را خلق می‏کند که حاصل آن نظریه‌های متفاوت است.

معرفت‌شناسی به این موضوعات می‏پردازد: از کجا می‌دانیم آن‌چه که می‌دانیم، می‌دانیم؟ انسانها توانایی دانستن چه چیزی را دارا هستند؟ چگونه به دانش و خودآگاهی می‏رسیم؟ آیا علم انباشتی است یا نسبی؟ و … این‌که مبنای معرفتیمان چه باشد، نظریه‌های مرتبط به آن نیز متفاوت خواهد بود.

روش‎شناسی به این موضوع می‎پردازد که راه رسیده به دانش اصیل و واقعی کدام راه است. در بسیاری از متون روابط بین‌الملل و فلسفه علم مرز بین معرفت‏شناسی و روش‎شناسی بسیار روشن نیست، اما می‏توان گفت که روش‏شناسی روشهای کاربردی‏تری را برای حصول دانش نشان می‏دهد. معرفت‎شناسی پوزیتیویستی، روش استقرا، قیاس و ابطال را به‌عنوان راه مناسب برای رسیدن به علم واقعی پیشنهاد می‏دهد.

نظریه نیز اجزای مختلفی دارد که در ارتباط با مبانی فرا نظری مرتبط با خودساخته‏ می‎شود.

نظریه واقع‏گرایی علمی والتز را در نظر بگیرید: مفاهیمی چون قدرت، آنارشی، دولت، ساختار، توذیع توانمندی و … مفاهیم نظریه او را می‏سازند. مفروضاتی مانند این‌که انسان ذاتاً شرور است، دولت واحد اصلی سیاست بین‌الملل است. دولتها به دنبال بقا هستند و گزاره‌های نظری وی از جمله: سیستم بین‌الملل آنارشی باقی خواهد ماند، توذیع توانمندیها با تعداد قدرتهای بزرگ سنجیده می‎شود، ساختار خود را بر کارگزار تحمیل می‏کند و توازن قوا به‌صورت خودکار برقرار می‏شود همگی ریشه گرفته از نوع نگاه والتز به مبانی هستی‎شناسی و معرفت‏شناسی خاص او دارد که به نظریه وی جهت می‌دهد.

بنابراین ضرورت اصلی نظریه در روابط بین‌الملل عبارت است از: توصیف دقیق پدیده‎ها، تبیین آنها و نهایتاً ایجاد سازوکار برای سیاست‏گذاری در آن حوزه است. منبع: تحریریه مجله الکترونیکی انجمن ایرانی روابط بین‌الملل


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۳۰
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *