میرزا محمد علی معزالدینی

دسته: چهره ها
بدون دیدگاه
سه شنبه - ۲۲ تیر ۱۳۹۵


میرزا محمد علی معزالدینی

میرزا محمد علی معزالدینی



 مرحوم معزالدینی تحصیل را از مکتب خانه و مدارس جدید آغاز و به حوزه علمیه قم و نجف اشرف ختم نموده و به شرف اجتهاد نائل آمده و در دوره‌های مختلف زندگی به صنعت و تجارت و کار اداری هم اشتغال داشته و در یکی از مراحل پربار و ثمر بخش زندگی خود به شغل شریف کتابت بالعدل مفتخر شده و در این مقام نیز سرآمد بوده و سردفتری ازدواج را نیز کسب و به این مکانت افتخار بخشیده است
عدل نویس
مرحوم حجه‌الاسلام و المسلمین حاج میرزا محمد علی معزالدینی بزرگ مردی تلاشگر در عرصه زیبای زندگی بوده که به فرمایش مولا امیر‌المؤمنین علیه‌السلام دنیا را مزرعه آخرت دانسته و برای قرب‌الهی از هیچ تلاشی فروگذار ننموده است.
مرحوم معزالدینی تحصیل را از مکتب خانه و مدارس جدید آغاز و به حوزه علمیه قم و نجف اشرف ختم نموده و به شرف اجتهاد نائل آمده و در دوره‌های مختلف زندگی به صنعت و تجارت و کار اداری هم اشتغال داشته و در یکی از مراحل پربار و ثمر بخش زندگی خود به شغل شریف کتابت بالعدل مفتخر شده و در این مقام نیز سرآمد بوده و سردفتری ازدواج را نیز کسب و به این مکانت افتخار بخشیده است.
مرحوم معزی‌الدینی آن‌گونه که در کتاب خاطرات خود نوشت ایشان آمده متولد سال ۱۳۰۰ بوده و در آذر ماه سال جاری یعنی ۱۳۹۱ بر اثر کهولت سن دعوت حضرت حق جل و علی را لبیک گفته و پس از عمری تلاش و مجاهدت علمی و عملی و خدمت به خلق خدا به دیدار معبود شتافت. خدایش بیامرزاد و روحش قرین آرامش و درجاتش
 متعالی باد.
نگارنده به حرمت جایگاه و مقام و به جهت دینی که بر عهده خود احساس می‌کرد و برای تسلیت همکار به مراسم ختم با شکوهی که در شهر قم و در تاریخ پنجم دی ماه و با حضور علما و مراجع عظام یا نمایندگان آنان و مدرسین و مقامات سیاسی و مذهبی و همکاران محترم برگزار شد افتخار حضور یافته و با تورق کتاب خاطرات [۱]آن همکار بر آن شدم تا بخشی از نوشته ایشان تحت عنوان « ابلاغ سردفتری اسناد رسمی »
که در صفحه ۱۵۴ درج شده را به عنوان نمونه از یکی از مفاخر حرفه شریف کتابت بالعدل بیاورم.
ابلاغ سردفتری اسناد رسمی
در سال ۱۳۲۸ شمسی که ابلاغ سردفتری اسناد رسمی شماره ۲۲ ساری را به من دادند، از قم به ساری، مرکز استان مازندران حرکت کردم. هوای منطقه شمال بسیار مرطوب است و استان مازندران، بسیار سرسبز و خرم و دارای مناظر طبیعی زیادی می‌باشد.
در آغاز ورودم به ایستگاه راه آهن ساری، یک نفر کراواتی با سر و وضع بسیار عالی، پیش من سبز شد. سلام کرد، جوابش دادم. دست برد تا چمدان مرا بردارد. گفتم: شما؟ گفت: بفرمائید برویم منزل. گفتم: من می‌خواهم به هتل بروم. گفت: آقا ! من برای شما غذا آماده کرده ام. 
گفتم: آخر شما که هستید و مرا از کجا می‌شناسید که آمده اید ایستگاه و می‌گویید باید به منزل شما بیایم؟
گفت: من ولایی، دفتریار دفتر ِ شما هستم. گفتم: مرا از کجا می‌شناسید؟ 
گفت: در تهران همه جا، مثل سایه شما را تعقیب می‌کردم. پاطوق شما، دفتر وکالت آقای ادیب رضوی [۲] در خیابان لاله زار بود، می‌خواستم بیایم بگویم که به جای ساری، شاهی را انتخاب کنید، ولی فکر کردم سوءتفاهم شود، لذا نیامدم.

خلاصه آن شب به منزل ایشان رفتم. پس از صرف شام، از هر دری گفتگو کردیم. در ضمن صحبتها او گفت:
وقتی آقای میرعمادی، سردفتر ۲۲ ساری مرحوم شد، آقای حسین بهبهانی، رئیس ثبت اسناد و املاک مازندران، مرا به عنوان سردفتر دفتر ۲۲ پیشنهاد نمود. در تهران هم آقای یوسف جوادی، مدیر کل ثبت اسناد و املاک کشور، با این موضوع موافقت کرد و ابلاغ مرا نوشتند. اما روز چهارشنبه، که وزیر دادگستری به اداره ثبت رفت تا حکم ا امضاء کند، وقتی ابلاغ را دید، گفته بود برای ساری، آقای معزالدینی معرفی شده و ابلاغ مرا پاره کرد.
صریحاً گفت: ساری آقای معزالدینی و تمام زحمات من به هدر رفت. 
گفتم: اگر پیش من می‌آمدی و وضع خودت و دفاتر ساری و دفاتر شاهی را می‌گفتی، شاید من هم قبول می‌کردم. چون من به وضع مازندران آشنائی چندانی نداشتم. حالا هم قسمت چنین بوده و هر چه خیر است، به خواست خدا پیش می‌آید و سؤالاتی نمود و با روحیه من آشنا شد. 
فردا صبح، برای دیدار مسوولان ثبت به اداره ثبت اسناد رفتیم. ریاست اداره با آقای بهبهانی بود و معاون ایشان، آقای محمد ملک افضلی، اهل اردکان یزد بود. آقای ملک افضلی با این که معاون بود، همه کاره بود و رئیس ثبت، جنبه تشریفاتی داشت. 
خلاصه با هم رفتیم تا به اتاق معاون رسیدیم. او وارد اتاق نشد و همان نزدیک در ایستاد. من وارد شدم و پس از سلام و احوالپرسی با آقای ملک افضلی، ایشان از من پرسید: کی آمدی؟ 
گفتم: دیشب. 
گفت: چرا پیش من نیامدی؟
گفتم: قصه این است که آقای ولایی …
تا گفتم آقای ولایی، گفت: به خانه او که نرفتی؟ 
گفتم: چرا، او به ایستگاه آمد و مرا به خانه‌اش برد. 
گفت: بدکاری کردی، این شخص از افراد بسیار خطرناک است و تاکنون به پروپای چند نفر از آقایان سردفترها پیچیده و آنها را معلق کرده است.‌ ای کاش به خانه‌اش نمی‌رفتی. 
گفتم: حالا که دیگر کار از کار گذشته. معاون پرسید: آقای ولایی الآن کجاست؟ گفتم: دم در اتاق شماست. فوری زنگ زد، پیشخدمت آمد، به او گفت: بگویید آقای ولایی وارد شود. او هم وارد شد و سلام کرد. 
آقای معاون وقتی او را دید، گفت: آقای ولایی ! آقای معزالدینی در این شهر غریب است، من همه مسوولیتها را تا دو ماه از ناحیه تو می‌بینم، وانگهی مسوولیت سردفتر و دفتریار مشترک است، خیال بد به خودت راه نده.

سپس به اتفاق معاون نزد آقای بهبهانی، رئیس ثبت اسناد رفتیم و معرفی شدم. آقای بهبهانی گفت: ابلاغ شما چندی است آمده و خودتان دیرتر آمدید.
گفتم: حقیقتش نمی‌دانستم که ابلاغ صادر شده، به طور اتفاقی به ثبت اسناد تهران رفتم، آقای بلوهر رئیس دفتر امور سردفتران و دفتریاران از من پرسید: ما گمان کردیم شما به ساری رفته اید، لذا ابلاغ شما را به ساری فرستادیم. خلاصه از طرف آقای رئیس و معاون ایشان به دفتر اسناد رسمی آقای فولادی تلفن زدند و سفارش کردند که محلی برای منزل و جایگاهی برای دفتر در نظر داشته باشند.
در آن لحظه تصمیم گرفتم وارد شهر شوم و شخصاً تا دفتر آقای فولادی بروم، که هم با وضع شهر ساری آشنا شوم و اگر بشود، هرچه زودتر منزلی اجاره کنم. لذا از اداره ثبت اسناد بیرون آمدم و وارد خیابان شدم. هرکس می‌رسید و می‌فهمید من سردفتر جدیدم، پس از سلام و احوال‌پرسی، می‌گفتند که هر چه شما کردید، اما مواظب آقای ولایی باشید که آدم خطرناکی است. 
خلاصه رفتم تا به دفتر آقای فولادی رسیدم. در آنجا فهمیدم که آقای ولایی، دفتریار دفتر آقای فولادی هم هست.
در واقع، او دفتریار دو دفترخانه بود. 
بالاخره، خانه‌ای تهیه کردم و سپس با پطرس ارمنی، مالک دفترخانه ۲۲، برای اجاره مقر دفتر صحبت کردیم. او هم موافقت کرد. بعد، با آقای میرعمادی، فرزند مرحوم ناصر میرعمادی، سردفتر سابق هم، جهت سرقفلی قرارداد بستیم. نامبرده، جوانی شایسته و قاضی دادگستری بود. پیشنهادی هم شد که حالا که دفتر آقای ناصر میرعمادی را گرفتید، دختر ایشان را هم بگیرید، که گفتم متأسفانه یا خوشبختانه، عیال و دو فرزند پسر هم دارم که امروز و فردا 
خواهند آمد. 
باری، روزی که دفتر را افتتاح کردیم، روز پنجشنبه بود. نزدیک ظهر همان روز، اقای بهبهانی، رئیس ثبت اسناد به آنجا آمدند و گفتند: روز جمعه، برای صرف نهار به منزل ما تشریف بیاورید. گفتم: چه خبر است؟

گفت: غریبه کسی نیست، آیت‌الله حاج شیخ عبدالرحیم رحمانی، اعلم علمای این منطقه و آقا زاده شان که همکار شما سردفتر اسناد رسمی اند و آقاس ملک افضلی و رئیس بانک کشاورزی نیز حضور دارند، شما هم تشریف بیاورید. 
من هم پذیرفتم و گفتم: چشم، حتما شرفیاب می‌شوم.
[۱] حجه‌الاسلام و المسلمین حاج میرزا محمدعلی معزالدینی ـ گذری ونظری بر: خاطرات زندگی. به کوشش: محمد علی کریمی نیا ـ چاپ اول ـ نشر کوثر ادب ـ قم ۱۳۸۴
[۲] مرحوم مغفور سید علی ادیب رضوی‌ حقوق‌دان و روزنامه‌نگار برجسته فرزند حاج میر سید حسین رضوی در بیست و هفتم‌ ذی قعده سال ۱۳۱۹ ق ۱۲۸۰ شمسی در یزد به دنیا آمد. وی در شمار سادات رضوی بود و با ۳۴ پشت به حضرت امام رضا (ع) نسب می‌رساند. او اصلا از مردم خراسان بود و از سده دوازدهم هجری مقیم یزد شد. خاطرات وی تحت عنوان « خاطرات یک وکیل» منتشر شده است. وی در سال ۱۳۶۶ دارفانی را وداع گفت.
منبع: عدل نویس

نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۳۹
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *