مکتب فرانکفورت و چالشهای اثبات گرایان


دسته: بین المللی
بدون دیدگاه
سه شنبه - ۲۶ مرداد ۱۳۹۵


مکتب فرانکفورت و چالشهای اثبات گرایان


مکتب فرانکفورت و چالشهای اثبات گرایان


مارکوزه در تحلیلی از کنت می‌گوید وی به دنبال فاکتهای مادی قابل تجربه بوده است وی مخالف هرگونه استفاده از اندیشه پیشینی بوده و در عوض برای «مشاهده» به ویژه مشاهده حسی ـ تجربی و تجربیات حسی اولویت و جایگاه منحصر به فردی قایل بود انگاره جامعه همانند انگاره طبیعت است. هیچ تفاوت چشمگیری میان آنها نیست هر دو ارگانیک هستند، هر دو از عناصر یا اشیایی خنثی تشکیل یافته‌اند هر دو کل واحد و همبسته ای را تشکیل می‌دهند که به راحتی به کمک ابزارها و روشها و داده‌های حسی ـ تجربی قابل بررسی هستند هر دو تحت سیطره ضرورتهای طبیعی قرار دارند.
بنابراین فلسفه اثبات گرایی کنت در نهایت به «تشویق انسانها به اتخاذ نگرشی مثبت به وضع موجود حاکم» می‌انجامد. و این یعنی نوعی بی طرفی سیاسی، نوعی بی طرفی اجتماعی و عملکردی، و حمایت از وضع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی موجود یعنی همراهی و همدلی با نظم حاکم برای سرکوب کسانی که بر «ضرورت نفی نظم حاکم و سرنگونی نظام موجود» تأکید دارند به عقیده مارکوزه چنین وضع موجود خواهی موجب نظمی محکم و غیر قابل انعطاف خواهد بود و فعالیتهای سیاسی را محدود خواهد کرد به نظر مارکوزه پوزیتویسم با تأکید بر قوانین طبیعی، فعالیت انسانی را مشمول مقوله ضرورت عینی می‌سازد. پس جایی برای انتقاد از جامعه وجود نخواهد داشت.
به همین خاطر «آن چه هست یا آن چه وجود دارد همانی است که باید باشد (وضع مطلوب).
هابرماس می‌گوید در جوامع مدرن، مشارکت کنندگان این امکان را دارند که سه حوزه را از هم جدا سازند
1ـ طبیعت
2ـ جامعه
3ـ خود
افراد می‌توانند به عنوان سوژه‌هایی داننده و شناساگر، فعال و اندیشه گر به تفکر و تأمل درباره جهانهای مذکور بپردازند (تعیین اجتماعی معرفت)، از سوی دیگر عدم تمرکز، پراکندگی و کثرتهای موجود در جوامع مدرن به افراد این امکان را می‌دهد تا با دنیای واقعیات بر مبنای نوعی شناخت عینی برخورد نمایند.
به نظر‌هابرماس نگرش اثبات گرایانه با گذاشتن فلسفه علم به جای نظریه شناخت، علم و شناخت را یکسان قلمداد کرده. بدین سان عقل، زندانی علم جدید به معنای پوزیتویستی آن شده است از نظر وی شناخت به واسطه تجربه اجتماعی حاصل می‌شود و تحت تأثیر تجربه تاریخی قرار دارد.
فرآیندهای شناخت مبتنی بر الگوهای کلام و روابط تفاهمی و ارتباط ذهنی روزانه آدمیان است. یعنی ما در عین حال در فکر و در عمل جهان را خلق و کشف می‌کنیم.
هابرماس معتقد است علم با قرار دادن خود در خدمت عقلانیت به سرمایه داری کمک کرد تا اشکال کالایی متنوع تر و پیچیده تر و همینطور مخرب تر تولید نماید. درک فنی از علم درکی پوزیتویستی بود این نوع درک از علم، اجزاء و عناصر هرمونتیکی را نادیده می‌گرفت.
هابرماس اثبات گرایی را رد کرده و در مقابل آن از نگرش دیالکتیکی دفاع می‌کند. نگرش دیالکتیکی می‌گوید علم اجتماعی ساخته خود انسان است پس بنابراین روشهای عینی و بی تفاوت علوم طبیعی برای شناخت آن قابل قبول نیست به نظر‌هابرماس پذیرش علم و تعهد نسبت به آن خود تصمیمی است مبتنی بر ایمان به عقل، بنابراین جدایی و دوگانگی واقعیت و ارزش هر دو مبتنی بر پیش فهم‌های پذیرفته شده از نظر اجتماعی هستند پس نمی توان نقطه نظری اتخاذ کرد که به نحوی خارج از حوزه تاریخ و فرهنگ باشد.‌هابرماس به کنش ارتباطی علاقه مند است یکی از عناصر مهم کنش ارتباطی گفتار است. مبنای کار‌هابرماس در قلمرو کنش ارتباطی، ارتباط تحریف نشده و بدون اجبار است وی به ساختارهای اجتماعی توجه دارد که ارتباط را تحریف می‌کنند هدف سیاسی‌هابرماس جامعه ایست که در آن ارتباط تحریف نشده، برقرار گردد. از نظر‌هابرماس ثروت و قدرت در قالب ایدئولوژی در جامعه سرمایه داری عامل عمده ایجاد خلل بر عقلانیت ارتباطی هستند (یعنی اینکه کنشهای استراتژیک بر حیات اجتماعی غالب می‌شوند) و مانع از این می‌گردند که افراد جامعه برای ایجاد تفاهم عمل کنند وی تلاش می‌کند نگرش مدرن و بخصوص عقلانیت را بازسازی کند، در این بازسازی مجموعه ای از مکاتب و آرا یعنی فلسفه زبان، زبان شناسی، مکتب پراکماتیزم و … را بکار می‌گیرد و بر هرمونتیک تأکید می‌کند.
در نظریه کنش ارتباطی‌هابرماس، انگاره گفتگو، مناظره و گفتمان فارغ از هر نوع محدودیت (معطوف به فهم و اجماع بیناذهنی) صورت می‌گیرد، شرایطی که‌هابرماس آن را وضعیت کلامی آرمانی می‌داند یعنی وضعیتی که در آن اختلافات و تعارضات به شکل عقلانی از طریق شیوه ارتباطی که رها از هر نوع اجبار است و در آن تنها نیروی استدلال غالب است وارد فصل می‌شود.
به نظر می‌رسد آنتونیوگرامشی و تفکرات ساخت گرایانه آن تأثیر بسزایی بر تئوری انتقادی بین المللی داشته این تأثیر در نظریات استفن گیل به خصوص دیده می‌شود.
گرامشی برای تبیین روابط حاکم بین طبقات مسلط و طبقات فرو دست جامعه از مفهوم هژمونی استفاده می‌کند. هژمونی مفهومی است که به کمک آن گرامشی به این سوال پاسخ می‌دهد که چرا جوامع سرمایه داری با وجود تضادهای درونی موجود، همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد.
به عبارتی دیگر چرا با وجود روابط ناعادلانه ای که بین حیات گروه‌های حاکم و گروه‌های زیردست وجود دارد، بازگروه‌های زیردست با آنها برای ادامه این روند همکاری می‌کنند.
گرامشی معتقد است که گروه‌های حاکم به کمک نهادهایی نظیر کلیسا، آموزش و پرورش، نهادهای حقوقی و رسانه‌های جمعی دست به رهبری فرهنگی می‌زنند. و چنین نهادهایی در دوام جامعه سرمایه داری نقش مهمی را ایفا می‌کنند طوری که طبقات تحت سلطه احساس زیر سلطه بودن را نمی کنند و به وضع موجود ادامه می‌دهند.
فهم ساختارگرایی بسیار حائز اهمیت است نه تنها به خاطر خودش بلکه به این خاطر که درآمدی است برای شناخت بهتر پسا ساختارگرایی در واقع نقدهایی جدی به حوزه فرهنگ و ادبیات وارد کرد ظهور درک ساختارگرایانه جامعه با نظریه زبانی سوسور آغاز شد، سوسور به سیستم مشترک دالها که زبان طبیعی ما را شکل می‌دهد، تأکید دارد کلمات، نمادها و دیگر اشکال ارتباطات، نیاز به یک مجموعه هنجارها و قوانین مشترک دارند که انسانها آن را می‌آموزند و درونی می‌سازند او کار خود را با تمایز گذاشتن بین زبان شناسی «هم زمانی» و «در زمانی» شروع می‌کند در دیدگاه اول، زبان به مثابه نظامی از واژه‌های مرتبط، بدون ارجاع به زمان در نظر گرفته می‌شود، در حالیکه در دیدگاه دوم به توسعه تکاملی زبان در طول زمان اشاره دارد. به طور کلی:
– پوزیتیویسم رویکرد نامناسب و گمراه کنندای است که به درک درستی از حیات اجتماعی منجر نمی گردد.
– پوزیتیویسم با پرداختن به آن چه وجود دارد، نظم اجتماعی موجود و مستقر را تأیید کرده و مانع هرگونه تغییر و تحول اساسی می‌گردد و در نهایت به انفعال و بی توجهی سیاسی می‌انجامد.
– پوزیتیویسم عامل بسیار مهمی در ایجاد و حمایت از شکل جدیدی از سلطه، یعنی «سلطه فن سالارانه» به شمار رفته و رابطه تنگاتنگی با آن دارد.
– پوزیتیویسم جهان را صرف پدیده ای ملموس در عرصۀ تجربه در نظر می‌گیرد و هیچ گونه تمایزی بین ذات (جوهر) و پدیدار (عرض) قایل نیست.
– پویتیویسم بین امر واقع و ارزش یا هنجار تمایز مطلق برقرار ساخته و آنها را از هم جدا دانسته و از این رو دانش را از علایق انسانی منفک می‌سازد.
– پوزیتیویسم با افراد فعال انسانی (سوژه‌ها) همچون امور واقع (facts) و اشیا (objects) برخورد می‌کند.
خرد ابزاری نوعی منطق اندیشه و شیوه ای برای نگاه کردن به جهان است که در آن مردم خودشان و دیگران را اشیاء تلقی کنند، و اینطور به نظر می‌رسد که دنیای اجتماعی «طبیعت ثانوی» است که به اندازه خود طبیعت غیر قابل تغییر و مستقل از کنشهای ماست اصطلاح «ابزاری» دارای دو بعد است:
شیوه ای برای نگاه کردن به جهان و شیوه‌ای برای نگاه کردن به معرفت نظری. ابزاری دیدن جهان، نگاه کردن به اجزای آن همچون ابزار و وسایلی است که با استفاده از آن می‌توانیم مقاصد خود را تحقق ببخشیم. من این درخت را به خاطر زیبایی آن و لذتی که از این زیبایی می‌بریم نمی بینیم، بلکه آن را الواری می‌بینم که می‌توان آن را به کاغذ تبدیل کرد و مطالبی را که می‌نویسم روی آن چاپ کرد در این صورت می‌توان به دانش همچون ابزار و وسیله ای برای رسیدن به یک هدف نگاه کنیم خرد ابزاری امر واقع از ارزش را جدا می‌کند و دل مشغولی آن پرداختن به کشف چگونگی انجام دادن کارهاست، نه چرایی انجام دادن آنها. علم می‌تواند معرفت لازم را برای تولید سیخهای برقی در اختیار ما بگذارد؛ دیگر به علم مربوط نیست که ما از این وسیله برای مهار کردن گلۀ گاو استفاده کنیم یا شکنجه کردن مردم. می‌توان دید که از دیدگاه ابزاری «فارغ از ارزش» علم عملاً عرصه گشوده در مقابل بحثهای دموکراتیک را تنگ می‌کند.
تفکر ابزاری در جایی بسیار جلوتر از تکامل سرمایه داری ریشه دارد همانطور که ماکس وبر منشأ روح سرمایه داری را تا مسیحیت و باورهای یهودی دنبال کرد آدورنو و هورکهایمر نیز سرچشمه‌های خرد ابزاری را در یهودیت می‌دیدند0 درحالیکه پیش از آن مردم طبیعت را مخلوق خداوندی می‌دانستند که مراقبت و حفاظت از آن به بشر سپرده شده است، اکنون آن را نوعی ابزار یا ماده خام تلقی می‌کردند که به خاطر شکوه هر چه بیشتر خداوند باید توسعه می‌یافت و مورد بهره برداری قرار می‌گرفت این دیدگاه تا به امروز تکامل یافته، دیدگاهی که در وهله نخست دنیای اجتماعی را منبع حمایت از فرد و تأمین امنیت او تلقی می‌کرد، در نتیجه تغییرات ایجاد شده اکنون آن را منبعی برای بهره برداری فرد و پیشرفت او می‌داند این دیدگاه در مرتبه بعدی افراد انسانی را نیز در برگرفته است، به طوری که دیگر نمی توان افراد را برخوردار از صداقت، حقوق، و وظایف خاص خود به شمار آورد، بلکه آنها دارندگان خصوصیات و مهارتهایی هستند که می‌توان از آنها در جهت تأمین مقاصدی به جز خواست خودشان استفاده کرد من درباره همکارانم براساس خصوصیاتی از قبیل صمیمیت، شوخ طبعی، وسعت معلومات یا هوش داوری نمی کنم، بلکه عواملی از قبیل شمار کتابها و مقالاتی که منتشر کرده‌اند ، کارایی آنها در امر تدریس و ادارۀ امور، و استفاده‌هایی که می‌توانم در ارتقای خود، از آنها ببرم مبنای داوری ام را تشکیل می‌دهد طرفداران مکتب فرانکفورت که غالباً از طرفداران مارکس بودند به منتقدان او تبدیل شدند به این دلیل که مارکس ابزاری بودن علوم طبیعی را پذیرفته است.
دانش ـ دست کم در شکل خرد ابزاری آن ـ معادل با قدرت و سلطه است و چنین جامعه ای غیر عقلانی و سرکوبگر است زیرا خصوصیات اساسی زندگی بشر را از او می‌گیرد یا نابود می‌کند از دیدگاه این دسته نظریه پردازان جوامع امروزی، کلیتهایی در مفهوم بدکل گرایانه (توتالیتر)‌اند ، آنها موجودیتهایی یگانه‌اند که همۀ مخالفتهای واقعی را در خود جذب می‌کنند و از میان بر می‌دارند. فکر کلیت دیگر به هیچ وجه با آزادی ارتباطی ندارد، بلکه به سرکوب مربوط می‌شود کوشش برای رسیدن به نوعی معرفت کلی دقیقاً از اهداف یک جامعه توتالیتر است.
در کتاب اخلاق صغیر (1974) آدورنو در مقدمه خود خاطر نشان می‌سازد که تنها جایی که در حال حاضر می‌توانیم حقیقت را پیدا کنیم عرصه کلی، یا تمامیت نیست، بلکه بخشهای مهجور تجربه فردی است که از کلیت می‌گریزد. به نظر می‌رسد که بیان هرگونه گزاره مستقیمی دربارۀ جهان، واگذاری نوعی امتیاز به عقلانیت ابزاری است.
6- نتیجه‌گیری:
به نظر می‌رسد تدوین یک علم مشترک و یک روش عام برای تمامی علوم نمی‌تواند موثر باشد زیرا هر علمی، دارای ویژگیهای خاصی است. وقتی ما از روشهای علوم طبیعی در علوم اجتماعی استفاده کنیم در واقع به این موضوعات بی‌اهمیت بوده‌ایم که:
1. انسان موجودی اجتماعی، پویا و آزاد است.
2. نیازها و خواسته‌های انسانی مداوم در حال تغییر است.
3. واقعیتها مدام در حال دگرگونی هستند.
4. واقعیتهای اجتماعی را نمی‌توان از زمینه تاریخی آن جدا ساخت زیرا هر موضوع و اتفاقی در طول تاریخ فقط در همان برهه تاریخی، معنا دارد.
پس با توجه به موارد بالا می‌توان به این نتیجه‌گیری رسید که، شرایط ایستا و مطلق نیستند پس باید نظریه‌ها را با توجه به شرایط زمانی و مکانی آن ارائه دهیم و اثبات‌گرایی هرگز نخواهد توانست تا ابد بشر را در چارچوب خود حصر کند زیرا انسان موجودی است آزاد، و نیل به رهایی دارد انسان و ا جتماع باید متحرک باشند و این تحرک می‌بایستی آزادانه باشد تا پیشرفت حاصل شود و شایسته‌سالاری نمود پیدا کند و نقش سازنده و موثر افراد جلوه‌گر شود.
حال این مسأله پیش می‌آید که چرا اثبات گرایی، شرایط زمانی، مکانی و اجتماعی موضوعات بین‌المللی را در نظر نمی‌گیرد؟ اثبات گرایی با تکه‌تکه‌کردن تاریخ سعی دارد تا به نوعی پیش‌بینی برسد تا از این پیش‌بینی برای جلوگیری از تکرار اتفاقات استفاده کند این سوالات در ذهن من یا هر پژوهشگری می‌تواند پیش بیاید که آیا:
1. آینده قابل پیش‌بینی است؟
2. آیا دولتمردی که با ارزشها و باورهای خاص، در دوره‌ای عملی را اتخاذ می‌کند می‌توان امیدوار بود که در سالهای بعد باورهایش تغییر نمی‌کند؟ و عمل مشابهی را اتخاذ می‌کند؟
3. آیا باورها و ارزشها در جریان اجتماعی در حال تغییر نیستند؟
4. اصلاً آیا دولتمردان یا دولتها ثابت می‌مانند؟
پس باید گفت اعمال انسانی همراه با ارزش،‌باور،‌آگاهی و معنا می‌باشد پس نمی‌توان هیچ پیش‌ساخته‌ایدر اجتماع ایجاد نمود وضعیتها و ساختارها در تعامل دو سویه میان فرد و اجتماع، دولت و نظام بین‌الملل ایجاد شده، و مدام در حال تغییر است.
تا اینجای بحث، این نتیجه‌گیری حاصل شد که انسان موجود اجتماعی و معنادار است پس نمی‌توان مسأله سرشت انسان را آنگونه که واقع‌گرایی جنگ‌طلب و ستیزجو معرفی می‌کند دانست چون انسان رها است و نیل به آزادی دارد بر این مبنا سرشت او هم در جریان اجتماع شکل می‌گیرد و در تعامل دو سویه با آن است
سوال قابل طرح این است که چرا معرفت اثبات‌گرایی که واقع‌گرایی از آن بهره‌می‌جوید شرایط، تاریخ و سرشت بشر را مطلق فرض می‌کند؟
در واقع پاسخ این سوال همان مسأله بحث برانگیز «نظم» است که، تفکر اثباتی به دنبال آن است و سعی دارد تا چارچوبهایی، ایجاد نماید که وضعیت موجود را همان‌گونه که هست نگه دارد.
چرا اثبات گرایی سعی در حفظ نظم دارد؟
اثبات گرایی و مسأله نظم آن در واقع نوعی جانبداری ایدئولوژیکی است که شرایط را به نفع طبقه‌ای خاص، حفظ می‌کند و این پیامدهایی دارد:
1. انتقاد تحمل نخواهد شد.
2. وقتی نقدی صورت نگیرد پیشرفتی حاصل نخواهد شد.
3. افراد و دولتها فقط در خطهای ترسیم شده طبقه یا دولتی خاص حرکت می‌کنند و امکان شکوفایی وجود ندارد.
4. برابری و یا رسیدن به برابری غیرممکن خواهد شد.
5. انسانها به یک شیء تبدیل خواهند شد که فقط باید اجرا کنند و اجازه حرکت و بازبینی آزادانه ندارند.
6. حاکمیت سرزمینی مستحکم‌تر خواهد شد و از شکل‌گیری اجتماعات در سطح جهانی جلوگیری خواهد شد.
7. به مدل لیاقتی که افراد بر حسب کیفیت و یا داشته‌های ذاتی به جلو حرکت می‌کنند توجهی نخواهد شد.
8. بعد تغییر از بین خواهد رفت.
اما این سوال پیش خواهد آمد که چرا تا به حال نظم اثبات گرایی مستحکم بوده است؟
به نظر می‌رسد اثبات گرایی از طریق هژمونی این نظم را حفظ نموده است. در مبحث هژمونی، اثبات گرایی از طریق طبقات مسلط توانسته است مجموعه‌ای از انگاره‌ها را که در جهت نظم جهانی و منافع خاص است،‌به اموری عام و مورد قبول همگان تبدیل کند. در مقابل هژمونی چه عملی باید انجام داد؟
باید:
1. به مطالعه تمدنها پرداخت و بر حفظ و تنوع انسانی تأکید نمود.

2. به جامعه مدنی توجه ویژه‌ای کرد، زیرا جامعه مدنی، هر چه قویتر باشد نظم مسلط ضعیف‌تر خواهد شد.
3. انسجام اجتماعی، که از طریق نهادهای مدنی و آگاهی اجتماعی امکان‌پذیر است این آگاهی در طبقات فرودست می‌بایستی، گسترده‌تر باشد.
نظم موجود، نظمی است که ساخته دست انسان است و تحول آن توسط انسان امکان‌پذیر می‌باشد اجتماعات می‌بایستی دولتها را به اجتماع متعهد کرده و آن را، تابع اصول انسانی کنند دولتها باید به مسائل، نگاه هنجاری داشته و اصول آزادی، عدالت و برابری را در اجتماع پیاده کنند.
خرد ابزاری اثبات گرایی موجب شده که به همه چیز به عنوان اشیاء نگریسته شود و همین امر موجب شد تا اثبات گرایی، به دنبال نفع شخصی به ویژه منفعت دولت باشد پس اثبات گرایی، فایده‌گرایی را در پی داشت و هرگونه هنجاری را فدای اهداف دولت می‌نمود.
اما راهکار مناسب در این زمینه مسأله گفتمان است که از جانب یورگن‌هابرماس مطرح شد که افراد و اجتماعات براساس گفتگوی عادلانه در مقابل هم قرار گیرند و هیچ‌گونه زور و ابزاری بر این گفتمان تأثیر نگذارد و در این زمان وضعیت کلامی آرمانی شکل خواهد گرفت که نیرو و قدرت استدلال پیروز کننده است تنوع فرهنگی را از طریق مسأله جهان مشترک می‌توان حل کرد به هر حال همه ما
1. انسان هستیم.
2. در یک جهان مشترک زندگی می‌کنیم. 3. در یک جهان تنفس می‌کنیم همه اینها مسائلی است که می‌توان گفتگو را از طریق آن آغاز نمود. و به جهانی آزادتر، عادلانه‌تر و اخلاقی‌تر که مدنظر تئوری انتقادی و هر انسان آزادی در جهان است دست یافت.
منابع و مأخذ:
1. چرنوف، فرد، نظریه و زبر نظریه در روابط بین الملل، ترجمه علیرضا طیب، (تهران، نشر نی، 1388) ص 182.
2. پیشین، 183.
3. بنتون، تد و یان کرایب ، فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمی پرست و محمود متحد، (تهران، موسسه انتشارات آگاه، 1388) ص 54.
4. پیشین، ص 55.
5. چرنوف، همان منبع،‌صص 188-184.
6. لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، (تهران، موسسه فرهنگی صراط، 1388) صص 377-376.
7. بنتون و کرایب، همان منبع، ص 55.
8. پیشین، ص 16.
9. نوذری، حسینعلی، نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت، (تهران، انتشارات آگه، 1383) ص 16.
10. قادری، حاتم، اندیشه‌های سیاسی در قرن 20، (تهران، انتشارات سمت، 1385) ص 110.
11. دوئرتی، جیمز و رابرت فالتزگراف، نظریه‌های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی و علیرضا طیب، (تهران، نشر قومس، 1384) ص 45.
12. باتامور، تام، مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، (تهران، نشر نی، 1380) ص 19.
13. پیشین، ص 18.
14. پیشین، ص 33.
15. پیشین، ص 35.
16. پیشین، ص 172.
17. پیشین، ص 86.
18. بشریه، حسین، نظریه‌های فرهنگ در قرن 20، (تهران، موسسه فرهنگی آینده پویان) ص 87.
19. پیشین، ص 212.
20. ریترز، جرج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، (تهران، نشر علمی، 1378).
21. منوچهری، عباس، هرمونتیک دانش و رهایی، (تهران، نشر بقعه، 1381) ص 43.
22. میراحمدی، منصور، مقاله نظریه انتقادی نو، نظم دموکراتیک مشورتی و الگوی مردم سالاری دینی، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال سوم، شماره اول، (تهران، 1386) ص 198.
23. ازکیا، مصطفی، نظریه اجتماعی معاصر با رویکرد توسعه، (تهران، نشر علمی، 1389)67-64.
24. کرایب، یان، نظریه اجتماعی مدرن، ترجمه عباس مخبر، (تهران، انتشارات آگه، 1387)275-270.
Hey wood, Key concepts in politics, palgrave study guides, 2002.P17.

پایگاه تخصصی سیاست بین الملل

نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۶۹
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *