ماهیت طلاق های بحکم دادگاه

دسته: حقوق خصوصی
بدون دیدگاه
شنبه - ۲۵ دی ۱۳۹۵


ماهیت طلاق های بحکم دادگاه

ماهیت طلاق های بحکم دادگاه

 

ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی بیان میدارد مرد می تواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد مبنای این حکم در فقه آیات متعددی از قرآن کریم و روایت مشهوره الطلاق بیدمن اخذ بالساق میباشد.(۱) براین اساس مرد میتواند با رعایت شرایط صحت طلاق, بدون جلب رضایت و موافقت زن و بدون وجود دلیل و انگیزه ای خاص زن خود را طلاق دهد. در لسان شرع طلاق حلالی است که از آن به مغبونترین حلالها نزد شارع نام برده شده است. در اینکه به چه دلیل اختیار طلاق بگونه انحصاری به مرد داده شده و زن از ان بی بهره است دو دلیل عمده بیان شده است.
الف: علت آن نقش خاص و جداگانه ای است که هر یک از زوجین در مسئله عشق و جفتجوئی دارند نه چیز دیگر. حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد در مسئله عشق است نه از مالکیت او. (۲)
ی: در شرع تامین مایحتاج زندگی مشترک چه در ایام زندگی زناشوئی و چه مدتی پس از آن به عهده مرد است و همین موجب کنترل و سلطه او شده و حق طلاق را ویژه او نموده است بعلاوه زن برحسب طبیعت خود سریع التاثیر است و اگر حق طلاق به او داده می شد چه بسا در موارد گوناگونی انرا بکار می بست(۱) و همان دلایلی که زن را از تصدی مقام قضاء محروم میگرداند همان دلایل او را از داشتن حق طلاق محروم می نماید.
برای نخستین بار قانون حمایت خانواده مصوب ۱۳۴۶ این اختیار را از جهت شکلی تعدیل نمود زیرا در ماده ۸ آن شوهر را موظف میکرد که برای طلاق دادن زن بایستی از دادگاه گواهی عدم امکان سازش مطالبه نماید و در تقاضای خود موجبات این درخواست را قید کند.
بعلاوه در ماده ۱۱ این قانون مواردی که زن یا شوهر می توانستند تقاضای گواهی عدم سازش بنمایند محدود شده بود و مسئله ای که روشن نبود این بود که آیا براساس مفاد ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی مرد حق دارد هرگاه بخواهد از دادگاه گواهی عدم امکان سازش تقاضا کند یا فقط در موارد خاص می تواند درخواست این گواهی را بنماید؟ در پاسخ به این پرسش دو نظر متفاوت بین اساتید حقوق و دادرسان بوجود آمد.
الف _ گروهی اعتقاد داشتند که ماده نسخ ضمنی شده است زیرا اولاً ماده ۸ قانون حمایت خانواده دلالت دارد که در دادخواست طلاق باید علل آن بطور موجه قید شود و در این مسئله فرقی بین زن و مرد نیست در صورتیکه اگر مرد در طلاق دادن زن آزادی کامل داشت ضرورتی نداشت که درخواست خود را بطور موجه قید کند ثانیاً: مواردی که زن و مرد می توانند درخواست طلا بدهد در ماده ۱۱ محدود شده است در حالیکه اگر مرد در طلاق زن مختار باشد معقول نیست که چنین حکمی در مورد او انشاء شود و هر دو را یکسان موضوع ماده ۱۱ قرار دهد.(۱)
ب: گروهی دیگر اظهار نمودند که ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی به قوت خود باقی است و نسخ نشده است زیرا ماده ۱۱ این قانون آمده است علاوه بر موارد مذکور در قانون مدنی در موارد زیر زن یا شوهر برحسب مورد می تواند از دادگاه تقاضای صدور گواهی عدم امکان سازش نماید… و چون در قانون مدنی آمده که مرد هر وقت بخواهد زن خود را طلاق دهد ادعای نسخ ماده ادعائی است بی دلیل.(۲)
به عقیده ما نظریه اول از جهاتی ترجیح دارد زیرا اولا: منظور از عبارت درمواردمذکور درقانون مدنی مواردیست که در ماده ۱۰۲۹ (غیبت شوهر) و ۱۱۲۹( ترک نفقه) و موارد در بندهای ماده ۱۱۳۰ پیشین است علیهذا عبارت صدر ماده ۱۱ دلالتی بر ابقاء ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی ندارد ودلیل اخص از مدعی است ثانیاً: رویه محاکم نیز موید نظر اول است زیرا دادگاهها تقاضای مرد ار برای صدور گواهی عدم امکان سازش جز در موارد مندرج در قانون یا موردیکه علت آن بطور موجه قیر میگردد نمی پذیرفتند.
سرانجام به دلیل تولید مشکلات عمده وایجاد تشتت آراء و تفسیرهائیکه از ناحیه قانون ۱۳۴۶ بوجود آمد در سال ۱۳۵۳ اصلاحیه قانون حمایت خانواده به تصویب رسید که شامل ۲۸ ماده و ۱۰ تبصره بود با تصویب این قانون وضع شوهر در طلاق زن روشن شد زیرا در ماده ۸ این قانون که جانشین ماده ۱۱ قانون حمایت خانواده سال ۱۳۴۶ شده بود عبارت علاوه بر مواد مذکور در قانون مدنی حذف شد و اختلاف نظرها درباره نسخ ماده ۱۱۳۳ پایان داد زیرا مواد ۸و۹ علل و موجبات طلاق رابدون اینکه به قانون مدنی اشاره نماید بطور حصری احصاء کرد و علاوه بر آن, علل و موجبات طلاق در ماده ۱۱ قانون ۱۳۴۶ از ۵ مورد به ۱۴ مورد در ماده ۸ این قانون افزایش داده شد که برخی از این موارد خود شامل بیش از یک بوده بدین ترتیب طلاق درقانون ۱۳۵۳ گسترش قابل ملاحظه ای پیدا شده بود و این امر با هدف حمایت از خانواده و تثبیت آن سازگار نبود. (۱)
تشکیل دادگاههای مدنی خاص: پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مهرماه ۱۳۵۸ لایحه دادگاهمدنی خاص به تصویب شورای انقلاب رسید در این لایحه که دارای ۹ ماده و دو تبصره بود بازگشت به قانون مدنی و احکام شرع مقرر گردید در سال ۱۳۵۹ مواد ۱و۲و۸و۱۱و۱۵ آن اصلاح و ماده ۲۰ به آن افزوده شد در سال ۱۳۶۰ یک بند به عنوان بند ۵ ماده ۱۳ اضافه شد. در این لایحه تشکیل یک نوع دادگاه ویژه برای رسیدگی به اختلافات خانوادگی پیش بینی شد و پاره ای از مقررات و مواد قانون حمایت خانواده ۱۳۵۲ را نسخ ضمنی نمود.(۲)
طبق تبصره ۲ ماده ۳ قانون مزبور موارد طلاق همان است که در قانون مدنی و احکام شرع مقرر گردید ولی در مواردیکه شوهر به استناد ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی تقاضای طلاق میکند دادگاه بدواً حسب آیه کریمه ان خفتم شقاق بینهما ان الله کان علیماً خبیراص موضوع رابه داوری ارجاع میکند و در صورتی که بین زوجین سازش حاصل نشود اجازه طلاق به زوج داده خواهد شد.
بدین ترتیب تمام موجباتی را که در خارج از قانون مدنی و احکام شرع در قوانین حمایت خانواده برای زن پیش بینی شده بود نسخ و صرفاً برای درخواست طلاق از جانب زن به مواد ۱۱۲۹ و ۱۱۳۰ استناد می شد, در سال ۱۳۶۱ ماده ۱۱۳۰ توسط کمیسیون قضائی مجلس اصلاح شد و در اصلاحات قانون مدنی ۱۴/۸/۱۳۷۰ تقریباً به همان مضمون با رفع مشکلات ادبی و عبارتی موجود در متن ماده مصوب ۶۱ به تصویب مجلس و تائید شورای نگهبان رسید. این ماده و مواد ۱۰۲۹ و ۱۱۲۹ از موادی میباشند که می توان گفت در حقوق ایران از مصادیق طلاق بوسیله قاضی و یا به عبارتی طلاق قضائی می باشند. بنابراین وفق مقررات کنونی که برای هر درخواست طلاق بایستی گواهی عدم امکان سازش از دادگاه مدنی خاص تحصیل نمود (۱) می توان گفت که شیوه های انحلال نکاح در دادگاه به دو گونه می باشند که در گفتار بعدی به شرح انها می پردازیم.
شیوه های انحلال در دادگاه: وفق مقررات کنونیو در حال حاضر طلاق در دادگاهای مدنی خاص به دو صورت انجام میگیرد: گاه طلاق با اذن دادگاه است و گاه با حکم دادگاه.
۱_ طلاق به اذن دادگاه: در طلاق بااذن دادگاه نخست مرد باید گواهی عدم امکان سازش را از دادگاه تحصیل نماید و آنگاه صیغه طلاق را اجراء کند. طلاقی که بدین صورت انجام میگیرد ممکن است رجعی باشد یا بائن که بنا به اقتضای بحث و مباحث آتی به تعریف هر کدام از آنها می پردازیم.
الف: طلاق بائن: از ریشه البین گرفته شده که به دو معنا می باشد گاهی به معنای جدائی و گاهی به معنای وصل است که از اضداد می باشند. (۲) به هر حال در این نوع طلاق رجوع برای شوهر نیست (ماده ۱۱۴۳ ق.م) و بنابر اجماع فقهای امامیه شش قسم است: طلاق غیر مدخوله (طلاقی که قبل از نزدیکی واقع شود), طلاق یائسه, طلاق خلع, طلاق مبارات (مادام که زن در دو طلاق اخیر بعوض رجوع نکردهب اشد). سومین طلاق که پس از وصلت متوالی بعمل آید (ماده ۱۱۴۵ ق.م), طلاق صغیره. ویژگی کلی طلاقهای بائن در این است که شوهر پس از طلاق حق رجوع ندارد, جز طلاق خلع و مبارات که در صورت رجوع زن به فدیه امکان رجوع شوهر وجود دارد.
ب: طلاق رجعی: رجوع در اصطلاح شرعی آن رجوع به مطلقه و بقاء زوجیت زن می باشد که بنا به آیه شریفه و بعولتهن احق بردهن احتیاجی به اذن ولی و صدق رضایت و حصول آ از جانب زن ندارد. (۱) و به عبارت دیگر رجعت بازگشت به نکاح دائم است که با طلاق زائل شده و زوج بر رفع این لاق در مدت عده سلطه دارد. (۲)
۲_ طلاق به حکم دادگاه: در این شیوه اراده مرد مدخلیتی ندارد بدین صورت که زن نخست از دادگاه تقاضای طلاق مینماید و دادگاه با رعایت شرایطی حکم طلاق را صادر میکند. موجبات طلاق به درخواست زن و حکم دادگاه یا به علت عدم پرداخت نفقه از جانب شوهر می باشد (ماده ۱۱۲۹) و یا در مورد غیبت طولانی شوهر (ماده ۱۰۱۱ و ۱۰۲۳ ق.م) و یا به این دلیل که دوام زوجیت موجب عسر و حرج زوجه باشد (ماده ۱۱۳۰ اصلاحی قانون مدنی). البته فرض دیگری که طلاق به درخواست زن انجام میگیرد در جائی است که به موجب شرط ضمن عقد نکاح به زن وکالت در طلاق داده شده باشد ( ماده ۱۱۱۹) که چون در اینجا مسئله نمایندگی زن از سوی شوهر مطرح است که ما معترض آن نمی شویم . لازم به ذکر است در مورد طلاق بعلت عدم پرداخت نفقه و یا به علت غیبت شوهر بیش از چهار سال بااینکه غالباً در این دو مورد موجب عسر و حرج زن شده ولی فقها ضابطه اصلی و موجب درخواست طلاق توسط زن را قاعده نفی عسر و حرج ذکر نکرده اند و روایات خاصی را که در این باره وارد شده مستند فتاوای خود ذکر نموده اند. (۱) در اینجا لازم است که بحث و بررسی هر کدام از شقوق سه گانه موجبات درخواست طلاق توسط زن پرداخته و در نهایت با تفصیل و شرح گسترده تری طلاق موضوع ماده ۱۱۳۰ را تجزیه و تحلیل نمائیم.
الف: عدم پرداخت نفقه از جانب زوج: ماده ۱۱۲۹ قانون مدنی اعلام میدارد در صورت استنکاف شوهر از دادن نفقه و عدم امکان اجراء حکم محکمه و الزام او به دادن نفقه زن می تواند برای طلاق به حاکم رجوع کند و حاکم شوهر او را اجبار به طلاق می نماید. همچنین است در صورت عجز شوهر از دادن نفقه.
در ماده ۱۱۲۹ قانون مدنی دو مسئله قابل بررسی است.
۱_ استنکاف شوهر از دادن نفقه: در حقوق اسلام تامین هزینه خانواده از وظایف مرد است مستند این حکم آیه ۲۴ سوره مبارکه نساء می باشد که می فرماید الرجال قوامون علی النساء بمافضل بعضم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم در این آیه دو دلیل بر وجوب پرداخته نفقه از جانب مرد موجود است یکی کلمه قوامون می باشد زیرا مرد قوام متکفل نفقه: (خوراک, پوشاکو غیر آن) میباشد.
و دلیل دیگر جمله بماانفقوا من اموالهم بوده که وجوب انفاق زوجه توسط زوج از ان به روشنی مستفاد می شود. (۱)
نفقه بایستی با موقعیت اجتماعی زن و امکانات شوهر متناسب باشد و نمی توان برای آن اندازه معینی در نظر گرفت. (۲) بنابراین قاضی بایستی باتوجه به اوضاع و احوال و میزان درآمد شوهر ووضعیت خاص زن میزان و مقدار آنرا معلوم و معین کند. ماده ۱۱۰۷ قانون مدنی در این باره بیان میدارد نفقه عبارت است از مسکن, البسته و غذا و اثاث البیت که بطور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زن به داشتن خادن یا احتیاج او بواسطه مرض یا نقصان اعضاء.
بر خلاف نظر مشهور بعضی از فقها نفقه را در هشت چیز می دانند. (۳) (نان, خورش, لباس, فراش, وسایل طبخ, وسایل تنطیف و آرایشی , مسکن, خدمتکار)
ماده مذکور فقط بهموارد خاص اشاره مرده و از سایر چیزهائی که عرفاً مورد احتیاج زن است مانند هزینه دارو و درمان نامی نبرده است, معذلک همانگونه که برخی اساتید و حقوقدانان اشاره فرموده اند میتوان گفت که انچه در ماده (۱۱۰۷ ق.م) امده حصری نیست و هرچیزی که بنا به عرف مورد احتیاج زن باشد جزء نفقه است و مرد باید آنرا برای زن فراهم کند. (۴) این در صورتی است که زن بدون مانع شرعی از ادای وظایف زجیت امتناع نکند والا مستحق نفقه نخواهد بود (ماده ۱۱۰۸) به نظر فقهای امامیه شرط وجوب نفقه در دو چیز ۱_ عقد دائم, ۲_ تمکینزوجه که بنا به مشهور منظور از تمکین, تمکین تام و کامل است.(۱) به عنوان مثال در پورنده شماره ۷۱ _ ۸۶۲ شعبه ۱۱۰ دادگاه مدنی خاص تهران به زن به طرفیت شوهرش دادخواستی به خواسته مطالبه نفقه تقدیم داشته و بیان می کند که شوهرم در استفراین زندگی می کند و من حاضر نیستم به انجا بروم و ضمن درخواست طلاق, نفقه گذشته را نیز مطالبه می نماید. زوج در پاسخ تقاضای تمکین زوجه را می نماید و بیان میدارد که حاضر است درقبال تمکین وی و زندگی با وی در شهر استفراین یا هر شهری غیر از تهران کلیه حقوق واجب وی را ایافء نماید در نهایت دادگاه حکم به رد دعوی و تمکین زوجه صادر می نماید و این نظر در تاریخ ۱۷/۳/۱۳۷۳ مورد تائید شعبه ۳۰ دیوانعالی کشور قرار می گیرد البته نظر دیگری در خصوص شرط وجوب نفقه وجود دارد که بجای تمکین نشوز را مانع نفقه می داند.(۲)
به هر حال با جمع شرایط و فقد موانع چنانچه شوهر از پرداخت نفقه به زن خودداری کند براساس ماده ۱۱۲۹ و قول مشهور فقها و روایاتی فقها و روایاتی که در این زمینه وارد شده است حاکم می تواند بین آندو جدایی اندازد.(۳)
۲_ عجز شوهراز پرداخت نفقه: منظور از عجز مذکور در ماده ۱۱۲۹ ق.م عجز پس عقد نکاح است نه عجز قبل از نکاح زیرا عجز عجز مذکور در ماده ۱۱۲۹ در ردیف خودداری شوهر از پرداختن نفقه ذکر شده و آنهم مربوط به پس از نکاح بنابراین ماده ۱۱۲۹ ق.م بر وضعیتی دلالت که زوج در هنگام ازدواج به پرداخت نفقه قادر و توانا و سپس به علتی از ادای آن ناتوان گردد. (۴)
در اینکه ضمانت اچرای عجز شوهر از پرداخت نفقه چه چیزی می باشد در فقه نظرات مختلفی وجود دارد.
۱_ زوجه و حاکم مالک فسخ نبوده و باید صبر کنند که زوج یساری پیدا کند. مستند این فتوی روایتی از علی(ع) است که در پاسخ زنی که از اعسار شوهرش به آن حضرت شکایت کرد فرمودند: ان مع العسر یسرا ( با هر مشکلی آسانی همراه است) آن حضرت اجازه جدائی نداند.(۱) مضافاً اینکه چنانچه با حدوث اعسار زوج در لزوم عقد تردید شود استصحاب لزوم عقد اقتضای عدم فسخ را دارد.
۲_ زن اختیار دارد که به جاکم مراجعه و حاکم نکاح او را فسخ نماید. و چنانچه حاکم وجود نداشت خودش نکاح خود را فسخ می نماید زیرا تحمل اعسار و تنگدستی شوهر مستلزم ضرر و حرج زن است چیزی که به اجماع فقها مردود و مرفوع است. (۲)
۳_ زن حق فسخ ندارد, تنها می تواند به حاکم مراجعه تا وی زوج را الزام به طلاق نماید و اگر زوج طلاق نداد خود حاکم اقدام به طلاق نماید. (۳) این نظریه با توجه به اصول و قواعد حاکم بر طلاق قوی تر به نظر می رسد و شق اخیر ماده ۱۱۲۹ نیز از همین عقیده که قول مشهور فقهای امامیه می باشد پیروی نموده است.
در پایان لازم است که به دو مسئله در باب نفقه که از جهت عملی اهمیت داشته و گریبانگیر محاکم و رویه قضایی می باشند پاسخ دهیم.
مسئله ۱) هرگاه زن درخواست نفقه نمیاد آیا وی بایستی ادای وظایف زناشوئی از جانب خود را ثابت نماید یا اینکه اثبات نشوز زن برای رفع تکلیف انفاق به عهده شوهر است؟
دادگاه مدنی خاص شهرستان خرم آباد در رای شماره ۴۹ _ ۱۳/۱۰/۱۳۷۰ نظر داده است که با توجه به اینکه اصل عدم برائت اقتضای عدم اشتغال ذمه زوج بر پرداخت نفقه را مینمایند زوجه بایستی جهت مطالبه نفقه ثابت کند که وظایف زناشوی را بدرستی انجام داده است…
صرفنظر از این مسئله که اصل برائت و عدم در خصوص مورد جاری نمی باشند به نظر میرسد که نفقه به مجرد ایجاد علقه زوجیت بر زوج واجب می گردد ونشوز زوجه مانع ومسقط آن است در این صورت زوج بایستی نشوز وی رااثبات نماید و اگر اصل عدم در اینجا جاری باشد در جهت عکس و درعدم پرداخت نفقه جاری می باشد, مفاد ماده ۱۱۰۶ و ۱۱۰۸ قانون مدنی نیز همین تفسیر راتائید مینماید.
۲_ آیا درخواست نفقه شامل ایام گذشته نیز می شود یا خیر؟
در پاسخ این سئوال دو نظر متفاوت ارائه شده است.
الف _ برخی اعقاد دارند که ماده ۱۱۲۹ شامل نفقه ایام گذشته هم میشود به این صورت که اگر زن برای مطالبه نفقه ایام گذشته اقامه دعوی کند و حکمی که براساس این درخواست صادر شود قابل اجرا نباشد می توان تقاضای طلاق کند. (۱)
ب_ به عکس بسیاری از اساتید حقوق و فقها عقیده دارند که ماده ۱۱۲۹ و مفاد آن ناظر به نفقه آینده است زیرا دلیل واگذاری حق طلاق به زن ممکن نبودن ادامه زناشوئی با مردی است که نمی خواهد مخارج حق طلاق به زن ممکن نبودن ادامه زناشوئی با مردی است که نمی خواهد مخارج خانواده را بدهد و این دلیل درباره گذشته مورد ندارد زیرا نفقه گذشته دینی است بر عهده شوهر مانند دیون دیگر ونفقه به معنای حقیقی به آن اطلاق نمیشود. (۱) بعلاوه گفته شده که از نظر اجتماعی مصلحت آن است که موارد طلاق حتی الامکان محدود شود و تفسیر گسترده از ماده ۱۱۲۹ قانون مدنی و شناختن طلاق برای زن بهعلت استنکاف شوهر از دادن نفقه گذشته با این هدف سازگار نیست.(۲)
طلاق زوجه غایب مفقودالاثر: ماده ۱۰۲۹ قانون مدنی مقرر میدارد هرگاه شخصی چهار سال تمام غایب مفقود الاثر باشد زن او می تواند تقاضای طلاق کند… برخی فقها در موردیکه قبل از انقضاء چهار سال زن را از جهت نفقه در مضیقه باشد و کسی هم نباشد که هزینه زندگی او را تامین کند نظر داده اند که زن می تواند به دادگاه مراجعه و قاضی او را طلاق دهد ولی برخی دیگر طلاق را تنها پس از انقضاء مدت مذکور جایز می دانند ولی چنانچه زن از جهت تامین نفقه در مضیقه نباشد بایستی صبر کند تا شوهرش پیدا شود یا خبر قطعی مرگش برسد. (۳)
معذلک پس از وقوع طلاق به حکم دادگاه چنانچه شخص غایب پس از انقضاء مدت عده مراجعت نماید دیگر حقی نسبت به زن سابق خود ندارد ولی اگر قبل از گذشتن مدت عده مراجعه نماید حق رجوع دارد و می تواند بااظهار ارارده خو به ادامه از ازدواج اثر طلاق را از بین ببرد. (۴)
ج _ طلاق به درخواست زن و حکم دادگاه بعلت عسر و حرج, ماده ۱۱۳۰ اصلاحی قانون مدنی مقرر میدارد: در صورتی که دام زوجیت موجب عسر و حرج زوجه باشد وی می تواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضای طلاق نماید در صورتی که اجبار میسر نباشد زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده میشود.
در بحث و بررسی ماده مذکور نخست لازم است که به بررسی مبانی فقهی و پیشینه ان در فتاوای فقها بپردازیم و آنگاه بین ماده فعلی و پیشین مقایسه ای بعمل آورده سپس مسئله بائن یا رجعی بودن اینگونه طلاقها را بررسی کرده و با ذکر مصادیقی چند از عسر و حرج و طرح چند مسئله ضروری با نتیجه گیری از بحث به این قسمت خاتمه دهیم.
مبانی فقهی عسر و حرج برای درخواست طلاق. تا آنجائیکه نگارنده تحقیق و کنکاش نموده در فتوای تنها برخی از فقهاء, آنهم درمحور بند ۳ ماده ۱۱۳۰ پیشین (وجود بیماریهای واگیردار و صعب العلاج) به زن حق داده شده که براساس قاعده لاضرر و لاحرج که سیاق هر دو یکی است از محکمه درخواست طلاق نماید به عنوان مثال فقید بزرگ و ارجمند امامیه شیخ مرتضی انصاری در پاسخ به این مسئله که آیا وجود جذام و برص در مرد موجب حق فسخ نکاح برای زن میشود یا خیر؟ پس از نقل قول مشهور بر عدم فسخ و رای شهید ثانی بر وجود حق فسخ می گوید: زن برای خلاصی از این ضرر و حرج می تواند به حاکم رجوع کرده و در صورت تشخیص ضرر و حرج شوهر را مجبور به طلاق می نماید. (۱)
پس از شیخ انصاری فقیه روشن بین سید محمد کاظم طباطبائی اولین کسی بود که مستقلاً قاعده نفی عسر و حرج روشن بین سید محمد کاظم طباطبائی اولین کسی بود که مستقلاً قاعده نفی عسر و حرج را از موجبات درخواست طلاق توسط زن دانست هر چند فقه پس از او به عقیده وی اعتنائی نکردند و همانطور که ملاحظه خواهیم نمود حتی رخی او را نکوهش نمودند ولی سرانجام مقتضیات زمان ارزش فتوی او را نمایان ساخت و در نهایت دو ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی تجلی یافت. سید در ملحقات عروه الوثقی جلد دوم, صفحه ۶۸ در مسئله ۳۳ چنین می گوید چنانچه مردی از حبس ابد بسر ببرد و یا اینکه تنگدست بوده و توانائی پرداخت نفقه زنش را ندارد و زن هم نمی تواند در این وضعیت صبر پیشه کند و در تمام این حالات وصور مختلف و مانند انها هر چند که ظاهر کلمات فقها بر این است که حاکم نمی تواند زن را طلاق دهد و او را آزاد کند زیرا طلاق منحصراً بدست مرد است ولی ممکن است گفته شود هب استناد قاعده نفی ضرر و حرج بالاخص اگر زن جوان بوده و صبر کردنش مستلزم مشقت و حرج شدید برای اوباشد حاکم او را طلاق دهد.
مرحوم سید بااعتراف و اذعان به این نکته که فقهای قبل از او طلاق را در چنین مواردی مجاز نشمرده و به حدیث الطلاق بیدمن اخذ بالساق استناد کرده اند در برابر این شهرت عظیم بهقاعده نفی عسر و حرج متوسل می شود. (۱)
و پس از نقل روایاتی مبنی بر اینکه در صورت نپرداختن نفقه شوهر اجبار به طلاق میگیرد که به طریق اولی در صورتیکه بقاء زوجیت موجب وقوع زن در معصیت لازم است که برای حفظ و صیانت او از گناه با حکم دادگاه طلاق داده شود. (ص ۷۵ و ۷۶ عروه) در بین فقهای معاصر برخی به نظر رسید ایراد گرفته اند و امکان چنین طلاقهایی را مردود شمرده اند. (۲)
سید محسن حکیم در منهاج الصالحین ذیل بحث چنین می گوید: برخی از بزرگان گفته اند در صورت عدم تمکین زوجه غایب که حیاتش معلوم است بر صبر, حاکم می تواند زوجه اش را طلاق دهد و همینطور در محبوس که به حبس ابد محکوم شده است ولی آنچه ایشان (مرحوم سید محمد کاظم طباطبائی) ذکر کرده اند بعید است و بعد از آن عقیده ایشان در مورد مفقودی است که اعمال کیفیات مذکور(مانند تعیین مدت و تفحص) ممکن است ولی اعمال این کیفیات ممکن است موجب وقوع زن در معصیت و ارتکاب فعل حرام گردد که به نظر ایشان بدون اعمال آن کیفیات زوجه توسط حاکم طلاق داده شود.
لازمه کلام صاحب عروه جواز مبادرت به طلاق زوجه بدون اذن زوج است هنگامی که معلوم گردد بقاء زوجه بر زوجیت موجب وقوع در معصیت است و ضعف این نظر واضح است.
آیت ا…سید ابوالقاسم خوئی نیز در تکلمه منهاج نظر سید را در تکمیل کلام آیت ا… سید محسن حکیم مورد انتقاد قرار داده است. به عکس برخی دیگر از فقهای معاصر مانند امام خمینی از نظر سید جانبداری کرده و در مواردیکه ادامه زندگی زناشوئی برای زن موجب عسر و حرج باشد عقیده دارند که وی می تواند از دادگاه درخواست طلاق نماید و دادگاه شوهر را الزام به طلاق و در صورت میسر نشدن او را طلاق میدهد. (۱)
در جای دیگر امام خمینی می گویند: از شوون فقه است که اگر چنانچه مردی با زدن خودش بدرفتری کرد فقیه او را اولاً نصیحت کند ثانیاً تادیب می کند اگر دید ادب نی شود اجرای صیغه طلاق می کند (۲)
برخی دیگر از فقها از آیه فامساک بهمعروف او تسریح باحسان یک اصل کلی را استخراج و استنباط نموده اند که وفق آن در صورتیکه مرد به وظایف زوجیت عمل نکند و از طلاق نداد خود بجای وی طلاق دهد. (۳)
بنابراین آیه جلوی سوء استفاده از حق را توسط مردی که از اختیارات خود بی جهت سوء استفاده می کند می گیرد و به زن اجازه می دهد برای رهایی از تنگنا و عسرتی که شوهرش برای او ایجاد کرده به محکمه رجوع کند و در صورت حاضر نشدن شوهر به طلاق وی, حاکم شرع به درخواست زن به ولایت (نمایندگی قانونی) از شوهر, زن را طلاق می دهد. (۱)
مقایسه بین ماده ۱۱۳۰ قبلی و اصلاحی
ماده ۱۱۳۰ پیشین مقرر میداشت حکم ماده قبل (۱۱۲۹) در موارد زیر جاری است:
۱_ در مواردی که شوهر سایر حققو واجبه زن را وفا نکند و اجبار وی هم بر ایفاء ممکن نباشد.
۲_ سوء معاشرت شوهر به حدی که ادامه زن را با او غیر قابل تحمل سازد.
۳_ در صورتیکه بواسطه امراض مسریه صعب العلاج دوام زناشویی برای زن موجب مخاطره باشد. در مقایسه بین ۲ متن پیشین و فعلی ماده ۱۱۳۰ می توان گفت که رابطه عموم و خصوص من وجه بین آنها حاکم است زیرا بین مفاد متن فعلی و قبلی از یکسو تفاوت کلی وجود دارد زیرا ماده اصلاحی طلاق به درخواست زن و توسط محکمه را بطور کلی منوط به عسر و حرج دانسته است در حالیکه در ماده پیشین سه مورد را بطور مشخص از موجبات طلاق به تقاضای زن ذکر نموده بود و از سوی دیگر بند دوم و سوم متن قبلی ماده ۱۱۳۰ خود از مصادیق عسر و حرج است و وجه اشتراک ماده پیشین و فعلی است بنابراین مبنای حکم دادگاه بر طلاق به درخواست زن در ماده ۱۱۳۰ قبلی الزاماً عسر و حرج زوجه نیست هر چند در برخی موارد با عسر و حرج او نیز منطبق باشد. زیرا مبنای الزام نسبت به طلاق در موردیکه شوهر حقوق واجبه زن را ایفاء نکند و اجبار او نیز ممکن نباشد . و یا سوء معاشرت وی به حدی برسد که ادامه زندگی زن را با او غیر قابلی تحمل سازد نشوز زوج می باشد نه قاعده نفی عسر و حرج و مستند این نظر اخبار خاصی است که در این باب وارد شده و براساس آنها در صورت نشوز زوج دادگاه ابتدا او رابه انجام وظایف زوجیت اجبار می کند و اگر انجام نداد او را تعزیر می نماید. (۱)
در مقابل برخی فقها گفته اند که در موارد نشوز زوج دادگاه او را بر طلاق زن مجبور می کند و در صورت خودداری از طلاق دادگاه راساً طلاق می دهد. (۲)
ویژگی این نظریه دراین است که در صورت نشوط شوهر گرچه زن وی به عطر و حرج هم نیفتد دادگاه می تواند او را طلاق داده و این مسئله متوقف بر عسر و حرج نیست بلکه مدلول عناوین اولیه است نه عنوان ثانویه عسر و حرج. بنابراین با توجه به مبانی فقهی بند ۱ و ۲ ماه ۱۱۳۰ سابق و سابقه آن در فتوی فقها مغایرتی باموازین شرعی نداشته واصلاح آن موجه به نظر نمی رسد علاوه بر آن در انتقاد به متن اخیر ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی گفته شده که به جای ضوابط نسبتاً روشن مذکور در ماده پیشین, ضابطه ای اورده که تا حدی مبهم است و تشخیص آن آسان نیست.
و بهمین جهت ممکن است در عمل اشکالاتی ایجاد کند و موارد درخواست طلاق را افزایش دهد. (۳) به عکس برخی دیگر از حقوقدانان به دفاع از متن اصلاحی پرداخته و آنرا وسیله ای برای نفوذ عدالت در قانون که قابلیت بر آورده ساختن نیازهای تازه را داشته و باتحولات اقتصادی و اخلاقی جامعه همگام می شود دانسته اند وتنها عیب آنرا چنین بر شمرده اند که سلاحی است دو دم, اگر بدست نا اهل افتد خطرناک و زیانبار است و هرگاه در دست اهل باشد وسیله ای است برای حمایت از مظلوم, پرده ای از بهام بر آن گسترده اس که بایستی صالحان قدم بردارند (۱) در پایان این مقایسه لازم به ذکر است که تفاوتی که ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی در اصلاحات ۶۱ با اصلاحات اخیر سال ۷۰ دارد در این است که علاوه بر رفع اشکال عبارتی و ادبی صدر ماده در اصلاحات اخیر در عبارات ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی در سال ۶۱ مبنای حکم دادگاه را بر طلاق, جلوگیری از ضرر و حرج دانسته بود, در حالیکه در متن اخیر مبنا فقط عسر و حرج است.
علت این است که ماده اصلاحی ۶۱ عیناً ترجمان فتوی سید محمد کاظم طباطبائی است و ایشان دررفع لزوم طلاق در موارد متعددی به ضرر و حرج استناد نموده است.
ماهیت طلاق به حکم دادگاه
قبلاً در بحث غایب مفقود الاثر بیان نمودیم که اصولاً طلاقی که حاکم در مسئئله غعیبت بیش از چهار سال شوهر انجام می دهد, رجعی است و اگر شخص غایب پس از وقوع طلاق و قبل از انقضاء مدت عده مراجعت نماید نسبت به طلاق حق رجوع دارد ( ماده ۱۰۳۰ قانون مدنی). اما در اینکه ویژگی رجعی بودن طلاق زوجه غایب را به سایر طلاقهایی که به حکم محکنه صورت میگیرد (ماده ۱۱۲۹ و ۱۱۳۰ قانون مدنی) سرایت داده شود به شدت تردید وجود دارد زیرا اگر شوهر بتواند پس از صدور حکم به طلاق و اجرای ان رجوع کند حکمت قواعدی که به زن حق درخواست طلاق داده است از بین می رود و به حیثیت او لطمه وارد میشود. (۱) به همین دلیل به نظر پاره ای از اساتید هرگاه طلاق به درخواست زن و برمبنای حکم دادکاه واقه شود در زمان عده قابل رجوع نیست هر چند که طبیعت ان رجعی باشد و می توان چنین طلاقی را بر یکی از موارد ششگانه به این منطبق نمود. (۲) در حال حاضر رویه محاکم در مقام صدور حکم طلاق وفق ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی بیدن صورت است که سعی می کنند طلاق را به صورت خلع در آورده تا با این شیوه طلاق باین شده و زوج نتواند از حق رجوع استفاده کند زیرا رویه قضائی کشور ما علی الاصول بر این اندیشه است که طلاق به حکم حاکم طبیعتاً رجعی است و برای احتراز از پیامدهای چنین طلاقی که ناقض غرض می باشد. (۳) در اینجا جهت روشن نمودن موضع رویه قضایی, خلاصه جریان رسیدگی به یک پرونده را بازگو می کنیم.
در پرونده شماره ۷۰۸ _ ۱۵/۱۰/۱۳۷۲ شعبه ۱۱۹ دادگاه مدنی خاص تهران زنی دادخواستی بطرفیت همسرش به خواسته طلاق براساس ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی و دادخواست دیگری به خواسته نفقه به دادگاه مذکور تقدیم داشته و توضیح داده که حدود چهارده سال است که با خوانده ازدواج نموده و ثمره آن سه فرزند است. همسر وی در این مدت او وفرزندانش را مکرر از خانه بیرون کرده و ایذاء و اذیت نموده و نفقه آنان رانیز نپرداخته که بر این اساس از دادگاه تقاضای مطالبه نفقات خود را نموده است در جلسه رسیدگی زوجه دلئل درخواست طلاق بر مبنای عسر و حرج را ضرب و جرح و ترک انفاق و اخراج از منزل بیان نموده و در مقابل زوج از داگاه می خواهد تا حکم تمکین همسرش را صادر نماید. دادگاه مسئله را به داوری ارجاع می کند و پس از وصول نظریه داوران و اعلام نظریه داور زوج مبنی بر رضایت زوج به طلاق در قبال پرداخت دو میلیون تومان از ناحیه زوجه دادگاه ختم رسیدگی را اعلام و مورد را از مصادیق ماده ۱۱۳۰ قانون مدنی دانسته, به زوجه اجازه می دهد به یکی از دفاتر طالق مراجعه نموده وبا بذل کلیه مهریه ما فی القباله وگذشت از نفقات و قبول بذل, خود را مطلقه به طلاق خلع بنماید که این حکم مورد اعتراض زوج قرار گرفته و پرونده جهت رسیدگی به درخواست تجدید نظر به شعبه ۳۰ دیوانعالی کشور ارجاع میگردد هیئت شعبه مذکور در نهایت به حکایت دادنامه ۲۳۲ /۳۰ _ ۲۲/۳/۱۳۷۳ چنین رای میدهد: با توجه به محتویات پرونده و رفتنار و گفتار زوج که کلاً حاکی از ایذاً و اذیت زوج نسبت به زوجه است به حدیکه برای دادگه عسر و حرج ادامه زندگی نسبت به زوجه احراز گردیده و دلیلیکه موجب فسخ دادنامه باشد از ناحیه تجدید نظر خواه اقامه نشده, دادنامه تجدید نظر خواسته ابرام میگردد رویه سایر محاکم مدنی خاص نیز به همین منوال است و طلاقهای به حکم دادگاه را با الزام به بذل مال و گذشت نفقه به صورت خلع در میاورند که به عقیده ما این رویه خلاف اصول انصاف و عدالت قضایی و نقض غرض می باشد که در محل خود به نقد آن خواهیم پرداخت.
در دفاع از رجعی بودن طلاق به حکم دادگاه می توان گفت اولاًکم طلاقهای بائن منحصر دراقسام ششگانه میباشد و این موارد با تجدید شارع حصری بوده و نمیتوان مورددیگری را به آنها اضافه نمود یا از مصادیق یکی از آنها محسوب داشت. ثانیاً برخی مصالح قوی رجعی بودن طلاق را صحه میگذارند در جائیکه محذوری که باعث وقوع طلاق شده ( عسر و حرج) بر طرف وشد به عنوان مثال تنگدستی شوهر به ملائت وی و یا سوء رفتارش به حسن اخلاق تبدیل گردد به چه علت برای زن یا شوهری که بدون این عذرها تمایل به ادامه زندگی دارند طلاق باید به گونه باشد که شوهر نتواند رجوع کند و انهم بدین دلیل که رجوع زوج با جهتی که طلاق بدان واسطه انجام شده منافات دارد با اینکه همیشه علت محدثه, نمی تواند علت مبقیه باشد. ثانیاً جدائی زن و شوهر از یکدیگر ذاتاً مبغوض قانونگذار است (۱) و هدف این است که به طرق ممکن جلوی طلاقهای بی مورد گرفته شود و فرزندان حاصل از پیوندی گسسسته باز به آغوش والدین خود در یک خانواده بازگردند. بنابراین بائن دانستن این گونه طلاقهای خلاف مصالح خانوادگی و اغراض قانونگذار میباشد.
در عوض قائلین به بائن بودن طلاقهای به حکم دادکاه دلایلی به شرح ذیل اورده اند:
۱_ اصل رجعی بودن طلاق در جائی است که طلاق به دست مرد است حتی در طلاق خلع این مرد است که باید تصمیم بگیرد و اگر راضی شد فدیه زن را می پردازد و او را طلاق می دهد ولی هنگامیکه شوهر خود تصمیم به طلاق نمی گیرد بلکه به حکم قانون و طبق حکم دادگاه مکلف به طلاق دادن می شود و در صورت امتناع او, حاکم طلاق را واقع می سازد و بین زوجین جدایی می اندازد رجعی بودن طلاق مفهومی ندارد و بایستی گفت طبیعت طلاق در چنین موردی اقتضای بائن بودن و عدم امکان رجوع زوج را می نماید. (۲)
به نظر ما این استدلال جامع و مانع نیست و مبنای منطقی محکمی ندارد زیرا اولاً جز در طلاقهای به حکم حاکم در تمام انواع طلاق چه رجعی و چه بائن و در همه اقسام آنها این مرد است که تصمیم می گیرد و طلاق می دهد با این تفاوت که در برخی اقسام طلاق پس اط ایقاع آن وی حق رجوع ندارد و در برخی که بطور نسبی بائن هستند مانند طلاق خلع با مسترد داشتن فدیه می تواند رجوع کند. ثانیاً اگر چنین استدلالی درست باشد بایستی شامل طلاق زوجه غایب مفقود الاثر نیز بشود در حالیکه می دانیم در آن طلاق مرد نقشی ندارد زیرا اصولاً در اجرای آن حضور ندارد با این حال در رجعی بودن این طلاق تردیدی وجود ندارد.
۲_ اگر این نوع طلاق را رجعی بدانیم نقض غرض است زیرا از یکسو شوهر به حکم دادگاه ملزم به طلاق میشود واز سوی دیگر در ایام عده رجوع می نماید و اثر آنرا از بین میبرد بهعبارت دیر با دادن حق رجوع به شوهر در واقع حکم طلاق و الزام شوهر به آن لغو و بی اثر خواهد بود. (۱)
۳_ نظم عمومی و حرمت احکام طلاق و اجبار شوهر بر طلاق و جلوگیری از تکرار دعاوی ایجاب می کند که شوهر نتواند از حکم رجوع استافده نماید. (۲)
۴_ ماده ۱۱۴۵ قانون مدنی مفید حصر نیست و تنها ناظر به طلاقهای بائنی است که به اراده و اختیار شوهر واقع می شود. (۳)
از فقهای معاصر ظاهراً تنها کسی که به بائن بودن طلاق به حکم حاکم فتوی داده است مرحوم آیت ا… خوئی است. ایشان در کتاب منهاج الصالحین جلد ۲ مسئله ۱۴۶۹ می فرمایند: چنانچه شوهر از پرداختن نفقه خودداری کند زن به محکمه مراجعه و حاکم شوهر را ملزم به پرداخت نفقه یا طلاق می نماید اگر وی هیچیک از این دو کار را انجام نداد حاکم زن را طلاق می دهد و بعد می فرمایند:
والظاهر ان الطلاق حینئذ بائن لایجوز للزوج الرجوع بهااثناء العده یعنی ظاهر این است که چنین طلاقی بائن است و شوهر در ایام عده, حق رجوع ندارد با توجه بهاین مسئله که فرقی بین طلاق محکمه به لحاظ عسر و حرج با طلاق به لحاظ عدم پرداخت نفقه از این جهت وجود ندارد نظر ایشان در طلاق موضوع ماده ۱۱۳۰ نیز جاری است.
به نظرما نظریه بائن بودن طلاق به حکم حاکم را نمی توان پذیرفت زیرا گذشته از تحدید و تعیین طلاقهای بائن و انحصار آنها به موارد ششگانه تولاً : ممکن است علت و موجب حکم طلاق در ایام عده رفع شود بعنوان مثال حالت حرجی که زوجه براساس آن دادخواست طلاق داده و حاکم با احراز ان مبادرت به صدور حکم طلاق می نماید در اثناق مدت عده رفع شود و گذشته از آنکه دلیل قانع کننده ای مانع رجوع در هنگام رفع مانع نیست (اذن زال المانع عادالممنوع) این نظر خلاف مصالح خانواده و اطفالی است که جدایی والدین آنها ممکن است موجب آوارگی آنها شود.
ثانیاً بائن داشتن طلاق حاکم این ایراد اساسی را دارد که حقوق مسلم زوجه مانند نفوذ ایام عده وارث و مهریه بدون دلیل کافی از بین می رود و این خود ظلم به کسی است که برای رفع ظلم و رهایی از فشار به دادخواهی اقدام نموده است و او که همه درها را بر روی خود بسته دیده و به امید گشایش و فرجی در کارش در عدالیه را زده است خلاف انصاف قضایی و وجدان صاف آدمی است که در عوض رفع حرج عارض بر او, وی را از سایر حقوقش محروم کنیم. شاید با ملاحظه و درک این مسائل بوده که برخی نویسندگان که به بائن بودن اینگونه طلاقهای نظر داده اند در مواردیکه علت موجب حکم طلاق در ایام عده رفع شود معتقد به انقلاب بائن ره رجعی شده و نظر داده اند که در صورت رفع عامل موجب طلاق در ایام عده مرد حق رجوع دارد. (۱)
از سوی دیگر اعتقاد به رجعی بودن این طلاقها نقض غرض است ومحاذیری دارد که جداً باید از ان پرهیز نمود. وانگهی گرایش رویه قضایی و محاکم مابسوی وادی خطرناکی است که نتیجه آن تحمیل ضرری ناروا و حرجی ناصواب بر زوجه اس زیرا اجرای طلاق ماده ۱۱۳۰ بگونه طلاق خلع با بذل مالی از جانب زن ملازمه دارد و این خود نقض غرض و حرکتنی بر خلاف عدل و انصاف قضایی است زیرا بر زنی که زندگی زناشویی او را سیه بخت نموده و به حرج و مشقت مبتلاء کرده است و برای رهای از این وضعیت به عدلیه پناه برده معقول نیست که تکلیف شاق دیگری بر او تحمیل شود وبه پرداخت فدیه به شوهر محکوم شود بالاخص در جائیکه تنگدستی شوهر یا عجز او یا خودداری وی از پرداختن نفقه موجب طلاق زوجه به حکم دادگاه گردد منطقی و عقلایی نیست, چنین زنی که در این وضعیت خود در اثر فشارها و تنگنای معیشت به دادگاه مراجعه کرده به دادن مالی به شوهرش در عوض درخواست طلاق مجبور شود.
پس چه باید کرد چه راه حل معقولی برای این مسائله قابل تصور است که اشکالات راه حلهای مذکور را نداشته باشد؟ و در عمل عادلانه و منصفانه باشد؟ به عقیده ما طلاق به حکم قاضی طلاقی استثنائی و خاص است که ویژگیهای مخصوص به خود را داراست و درست نیست که طلاقی بدون اختیار و اراده مرد بر خلاف اصل اولیه الطلاق بید من اخذ بالساق انجام گیرد ولی در رجوع به ان همان اراده مسلبو نقش آفرین باشد زیرا رجوع بسان معمولی است که از هر جهت تابع علت موجده خود است اگر طلاق به اختیار مرد باشد رجوع نیز به اختیار اوست ولی اگر اراده او نقشی در ان نداشته و به حکم حاکم واقع شده است رجوع نیز بایستی پس از حکم وی انجام پذیرد زیرا رفع علت موجب صدور حکم شرط رجوع است و همان مرجعی که وجود و حدوث آن علت را احرازو اثبات کرده و بر آن اساس حکم به طلاق داده بایستی رفع و ازاله احراز کند پس از این احراز و اثبات مانع رجوع از بین رفته و زوج می تواند اراده خود را مبنی بر رجوع و ابقالإ پیوند گسسته اعلام دارد و به عبارت دیگر این نوع طلاقها طبیعتاً و ماهیتاً رجعی است که پس اط وقوع آن اصل بقاء علت موجده و موجب صدور حکم است(حالت رجعی) و مدعی رفع علت (شوهر) بایستی در محکمه ازاله انرا اثبات کند و دادگاه با احراز موضوع حکم به فقد موانع رجوع میدهد و تنها در این حالت است که زوج می تواند رجوع کند این نظریه که حاصل اندیشه نگارنده است عیوب نظرات دیگر را ندارد وبعلاوه رویه قضایی را به جهتی رهنمون می سازد که نه تنها الزامی ناخواسته و ناروا (بذل مال به شوهر) را به زوجه تحمیل نمی کند بلکه سایر حقوق وی را همچون نفقه ایام عده و سکنی و مهریه را رعایت و ملاحظه می نماید و مصالح کودکان حاصل از این پیوند را صیانت نموده زیرا چه بسا در صورت بائن انگاشتن این طلاق, تشریفات نکاح مجدد و هزینه های آن یا عدم تمایل بی مورد زن مانعی در راه وصلت مجدد بوجود اورد و اطفال معصومی از داشتن کانون گرم خانواده در آغوش والدین خود محروم بمانند وانگهی از نقطه نظر عقلی و منطقی نیز اشکالی به این رای وارد نیست زیرا اگر محکنه به عنوان مثال با تشخیص وضعیت حرجی زوجه او را علیرغم میل زوج طلاق دهد منطقی نیست که در رجوع مرد در رفع آن به تشخیص خود عمل کند بلکه بایستی ادعای وی در محکمه بطور جداگانه ای طرح و اثبات گردد و اگر واقعاً دادگاه احراز نمود که علت موجب صدور حکم رفع شده و آنگاه مرد رجوع کند هیچ تالی فاسدی در پی ندارد بلکه تمام فوائد را مجرد از مضار مارالذکر در بردار. از طرف دیگر با بقاء حالت حرجی رجوع به مطلقه امکان پذیر نیست زیرا قاعده موجب صدور حکم که رافع حکم اولیه انحصار طلاق بدست مرد میباشد به طریق اولی حاکم بر رجوع است زیرا رجوع از ملحقات و توابع اصل طلاق است و در حالتیکه وضعیت حرجی استمرار دارد حکومت قاعده مانع از اعمال حق رجوع است.

منبع:
1_ مانند آیا 226 تا 233 سوره بقره و آیات 1و2 سوره طلاق. در خصوص روایات مراجعه شود به مرحوم شیخ حرعاملی, وسائل الشیعه جلد 15 صفحه 286 به بعد. مرحوم میرزا حسن نوری طبرسی, مستدرک الوسالئل و مستنبط المسائل, چاپ بیروت, موسسه آل بیت, جلد 15 ص 306, شهید ثانی, شرح لمعه جلد 6 صفحه 24.
2_ مرتضی مطهری, نظام حقوق زن در اسلام, انتشارات صدرا صفحه 309.
1_ عبدالرحمن الجریری, الفقه علی المذاهب الاربعه, چاپ بیروت, جلد 4, ص 307 به بعد.
1_ دکتر سید حسین صفائی, حقوق خانواده , جلد اول, انتشارات دانشگاه تهران صفحه 267 و حقوق مدنی جلد اول, چاپ سوم, صفحه 160.
2_ دکتر ناصر کاتوزیان, حقوق مدنی, خانواده, جلد اول چاپ سوم چاپخانه بهمن ص 358.
1_ دکتر سید حسین صفائی, منبع یاد شده, صفحه 268.
2_ سید مصطفی محقق داماد, حقوق خانواده نشر علوم اسلامی, صفحه 514.
1_ ماده واحده قانون اصلاح مقررات مروبط به طلاق مصوب 28/8/1371 مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2_ محمد علی فیروزآبادی, قاموس المحیط, چاپ سنگی کتابخانه آیت ا… مرعشی ذیل کلمه بائن.
1_ محمد جواد مغنیه فقه علی مذاهب الخمسه, دارالجواد, چاپ هشتم صفحه 443.
2_ فخر المحققین, ایضاح الفوائد, چاپ سنگی جلد سوم صفحه 326 شهید ثانی.
1_ مرحوم سید محمد کاظم طباطبائی عروه الثوقی , جلد دوم, صفحع 68 سید ابوالحسن اصفهانی, وسیله النجاه جلد دوم ص 448. امام خمینی, تحریالوسیله جلد دوم. صفحه 304 به بعد. محمد حسن نجفی جلد 2, صفحه 293 به بعد. شهید ثانی, مسالک الافهام,چاپ تهران _ جلد 1 ص 398, حاجی نوری مستدرک الوسائل باب 1 از ابواب نفقات حدیث 5.
1_ فخرالمحققین منبع یاد شده جلد سوم, صفحه 266.
2_ شیخ طوسی, خلاف, جلد اول صفحه 85.
3_ شیخ محمد حسن نجفی, جواهر الکلام,چاپ بیروت جلد 31 باب وجوب نفقه صفحه سید ابوالحسن اصفهانی, وسیله النجاه, چاپ قم جلد دوم ص 215.
4_ دکتر سید حسین صفایی _ دکتر اسدل… امامی, حقوق خانواده, جلد اول, صفحه 177.
1_ ر.ک. فخرالمحققین, شرح ایضاح الفوائد جلد 2. صفحه 266 محقق حلی شرایع الاسلام صفحه 518 فاضل هندی, کشف التام ,چاپ سنگی باب نفقه بدون صفحه (موجود در کتابخانه آیت ا… مرعشی , قم)
2_ دکتر سید حسین صفایی _ منبع یاد شده شماره 205.
3_ حقاعلی الامام ان یفرق بینهما وسایل الشیعه, ابواب النفقات باب 1 حدیث 1و3.
4_ سید مصطفی محقق داماد. حقوق خانواده, صفحه 366.
1_ شیخ طوی, خلاف, جلد (1) ص 87 _ شیخ محمد حسن نجفی, جواهر الکلام, جلد 30 صفحه 105.
2_ علامه حلی, مختلف الشیعه, چاپ نجف الشریف, ص 31.
3_ سید ابوالقاسم خوئی, منهاج الصالحین مسئله 1406 شهید ثانی, مسالک الافهام جلد 1 صفحه 391 مرزحوم شیخ محمد حسن نجفی, جواهر الکلام جلسه 30 ص 105.
1_ دکتر سید حسن امامی, حقوق مدنی, جلد 5\’, ص 32, دکتر عبدالعلی صابری صفایی, موجبات و آثار طلاق ص 29 رای اصراری هیئت عمومی دیوانعالی کشور در مورخه 19/7/1329.
1_ دکتر ناصر کاتوزیان, حقوق مدنی, حقوق خانواده جلد 1 صفحه 396 علامه حلی قواعد الاحکام جلد 19 ص 668 که این فقیه در این باره میگوید: و لافسخ بالعجز عن المهر و لاعن النفقه الماضیه فانهادین مستقر و ان لم یقدرها.
2_ دکتر سید حسن صفایی, دکتر اسدالله امامی, منبع یاد شده, صفحه 227.
3_ سید ابوالقاسم خوئی, منهاج الصالحین جلد 2 ص 291 شهید ثانی, شرح لمعه جلد 6 صفحه 65. محمد حسن نجفی, جواهر جلد 32 ص 297.
4_ دکتر سید صفایی, اسدلله امامی, منبع یاد شده صفحه 284.
1_ شیخ مرتضی انصاری, مکاسب دو جلدی چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه, جلد دوم صفحه 359.
1_ دکتر کاتوزیان, حقوق خانواده , جلد اول, صفحه 383
2_ آیت الله سید محسن حکیم. منهاج الصالحین, چاپ نجف اشرف, جلد 2, صفحه 223 آیت الله سید ابوالقاسم خوئی منهاج الصالحین و تکمله المنهاج, چاپ نجف, جلد دوم ص 328.
1_ به نقل از دکتر حسین محمد پور, مجله قضائی و حقوق دادگستری, شماره 3, صفحه 40.
2_ روزنامه کیهان شماره 10846 مورخ 12 آبانماه 1358 بهنقل از کتاب حقوق خانواده دکتر سید حسین صفائی ص 275.
3_ آیت ا… مرتضی مطهری, نظام حقوق زن در اسلامو چاپ هشتم ص 322.
1_ عزالدین بحر العلوم, بحوث فقیه ص 186 به بعد به نقل از کتاب حقوق خانواده دکتر سید حسین صفائی.
1_ محمد حسن نجفی, جواهر, چاپ بیروت جلد 31 صفحه 207 و 208 سید ابوالحسن اصفهانی وسیله النجاه جلد دوم ص 409 مسئله 2 از مسائل نشوز, امام خمینی تحریر الوسیله ج 2 ص 273.
2_ میرزیای قمی, جامع الشتات, ص 523.
3_ دکتر سید حسین صفایی, دکتر اسدالله امامی, حقوق خانواده ص 283.
1_ ناصر کاتوزیان, حقوق مدنی, خانواده, جلد اول چاپ سوم ص 284.
1_ دکتر ناصر کاتوزیان, منبع یاد شده صفحه 438.
2_ دکتر جعفری لنگرودی , ارث, جلد 1, صفحه 219 , دکتر سید حسن امامی, حقوق مدنی, جلد 5 ص 65.
3_ حسین مهرپور, بررسی میراث زوجه در حقوق اسلام و ایران,چاپ اطلاعات ص 630.
1_ از حضرت رسول (ص) نقل شده که فرمود: لاتطلقوا النساء الامن ریبه ان الله لایحب الذواقیین و الذوقات ذواقیین مردانی هستند که زن خود را طلاق میدهند و زن دیگری می گیرند. ذواقات زنانی هستند که از شوهر خود طلاق گرفته و سریعاً به نکاح دیگری در می آیند. از حضرت میر نیز نقل شده که فرمود: تزوجوا و لاتطلقوافان الطلاق یهتزمنه العرش.
2_ دکتر حسن مهرپور. منبع یاد شده ص 63 و جلد قضائی و حقوقی دادگستری شماره 3 ص 48.
1_ دکتر سید حسن امامی, حقوق مدنی, منبع یاد شده, جلد 5 ص 65.
1_ دکتر ناصر کاتوزیان, منبع یاد شده ص 440.
2_ دکتر سید حسین صفائی, دکتر اسدالله امامی, منبع یاد شده ص 326. ماده 1145 قانون مدنی بیان می دادر: در موارد ذیل طلاق بائن است: 1_ طلاقیکه قبل از نزدیکی واقع شود. 2_ طلاق یائسه. 3_ طلاق خلع و مبارات مادام که زن رجوع بعوض نکرده باشد. 4_ سومین طلاق که بعد از سه وصلت متوالی بعمل آید اعم از اینکه وصلت در نتیجه رجوع باشد یا در نتیجه نکاح جدید.
1_ دکتر حسین مهرپور, مجله قضایی و حققوی دادگستری شماره 3 ص 51.
نویسنده : عیسی کشوری


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۶۳
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *