زود به خانه بازگشتم فرشاد را در خانه ام دیدم

دسته: حوادث , وبگردی
بدون دیدگاه
دوشنبه - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶


زود به خانه بازگشتم فرشاد را در خانه ام دیدم

زود به خانه بازگشتم فرشاد را در خانه ام دیدم

قوق

 

کاش با دیدن آن صحنه های شرم آور و شیطانی خودم را کنترل می کردم و در حالت عصبانیت کاری نمی کردم که اکنون با این شرایط سخت روبه رو شوم. اگرچه وقتی همسرم را در آن وضعیت دیدم دیگر نفهمیدم دست به چه کار خطرناکی می زنم اما باید دست به دامان قانون می شدم و عاقلانه تصمیم می گرفتم. حالا هم اگر حادثه تلخ و جبران ناپذیری رخ ندهد و من بیشتر از این در رنج و عذاب قرار نگیرم تلاش می کنم که…

جوان 26 ساله در حالی که تاکید می کرد «من در انتخاب شریک زندگی ام دچار اشتباه شدم و تنها به خاطر غرور جوانی و روکم کنی با فروغ ازدواج کردم» به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: وقتی سال آخر دبیرستان بودم یکی از همکلاسی هایم مدام از دخترانی تعریف می کرد که آرزوی ازدواج با او را دارند. «فرشاد» به باشگاه بدن سازی می رفت و از نظر ظاهری به خودش می رسید ولی بلوف هایش درباره دخترانی که با او دوست می شوند همواره مرا آزار می داد. دوست داشتم شرایطی پیش می آمد تا او را مقابل همان دختران مورد ادعایش سرافکنده و رویش را کم کنم ولی چنین فرصتی هیچ گاه فراهم نشد تا این که پس از پایان تحصیلات من به خدمت سربازی رفتم و او در یکی از رشته های کاردانی دانشگاه های علمی و کاربردی پذیرفته شد. روزهای آخر خدمت را سپری می کردم که روزی فرشاد را در حال گفت وگو با یکی از دختران هم محله ای ام دیدم. فروغ دختری زیبا و جذاب بود به طوری که برخی از جوانان محله آرزوی دوستی با او را داشتند. من هم که از مدت ها قبل آرزو داشتم به نوعی خودنمایی و غرور فرشاد را درهم بشکنم و به او ثابت کنم که دست بالای دست بسیار است، همان شب از مادرم خواستم تا فروغ را برایم خواستگاری کند. خانواده ام که از پیشنهاد ناگهانی من بهت زده شده بودند از من خواستند در این باره بیشتر تأمل کنم. مادرم که راضی به این ازدواج نبود می گفت فروغ دختری زیبا و خوش برخورد است اما رفتار نامتعارفش در برخورد با جوانان نامحرم قابل پذیرش نیست ولی من که از سویی عاشق زیبایی ظاهری فروغ شده بودم و از طرف دیگر قصد رو کم کنی داشتم به ازدواج با او اصرار کردم و گفتم شاید این گونه باشد ولی بعد از ازدواج رفتارهایش تغییر می کند. این بود که خیلی زود مراسم ازدواج ما برگزار شد و من هم در یکی از شرکت های خدماتی پیمانکاری استخدام شدم. از این که فروغ را از چنگ فرشاد بیرون آورده بودم احساس غرور می کردم و با آن که یک بار نیز همسرم را در حال گفت و گوی پنهانی با فرشاد دیده بودم اما از این موضوع چشم پوشی کردم چرا که احتمال نمی دادم همسرم به من خیانت کند. حدود سه سال از ازدواجمان می گذشت تا این که چند روز قبل به علت بارندگی ناگهانی نوبت کاری ام زودتر از موعد معمول به پایان رسید. وقتی اوایل شب وارد منزل شدم همسرم را در وضعیت زننده ای دیدم که وحشت زده از اتاق بیرون آمد. او که دستپاچه شده بود در حالی که تکرار می کرد چرا این قدر زود برگشتی؟ مرا به داخل آشپزخانه کشاند. در یک لحظه جوانی را دیدم که از پشت در پذیرایی فرار کرد. سیلی محکمی به گوش فروغ زدم و او را هل دادم که سرش به سنگ اپن آشپزخانه خورد و خون آلود روی زمین افتاد در حالی که آن جوان هم فرار کرده بود. در همین حال که همسرم در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان بستری بود، زن همسایه در حالی که اظهار می کرد دچار عذاب وجدان شده است به من گفت: همسرت از من خواست کیفی را که زیر کمد قرار دارد به منزلم ببرم ولی من تصمیم گرفتم موضوع را به شما بگویم. مرد جوان ادامه داد وقتی کیف دستی مردانه را از زیر کمد بیرون کشیدم چشمانم از تعجب گرد شد چرا که همه مدارک داخل آن مربوط به فرشاد بود و..

منبع:رکنا


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۴۶
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *