حسبحال دکتر جعفری لنگرودی(قسمت 2)
حسبحال دکتر جعفری لنگرودی(قسمت 2)
حسبحال دکتر جعفری لنگرودی(قسمت 2)
دکتر محمد رضا قنبری
دکتر جعفری لنگرودی متولد ١٣٠٢ هجری شمسی در لنگرود استان گیلان است؛ و از نام خانوادگیاش میتوان حدس زد که او اهل لنگرود است. به گفته خودش پدرش از روحانیون لنگرود بود و تحصیلات خوبی کرده بود اما هرگز تظاهر به علم نمیکرد. پدرش با آنکه روحانى بود به کار کسب و تجارت اشتغال داشت و ترجیح میداد که از آن رهگذر، امرارمعاش کند. ایشان تحصیلات آغازین را نزد پدر فراگرفت قبل از اینکه به دبستان برود خمسه نظامی و نیز کلیلهودمنه را نزد پدر خواند. تحصیلات دبستانی را در دبستان داریوش لنگرود گذراند. کمکم دبیرستان (نه کلاسه) در لنگرود افتتاح شد و او دوره دبیرستان را درهمان شهر گذراند. مقارن گذراندن امتحانات نهایی سال سوم دبیرستان مادرش در سنین جوانی بدرود حیات گفت. پدرش گویا پنج سال پس از مادرش به همان بیماری به رحمت خدا رفت. بعد از ختم سه سال اول دوره دبیرستان در لنگرود به شهر رشت رفت و وارد دانشسرای مقدماتی رشت شد اما پدرش نتوانست خرج تحصیلش را بدهد. به همین دلیل تحصیل در دانشسرا را نیمهتمام گذاشت و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه شهرهای قم، همدان، اصفهان و مشهد رفت.
و سرانجام گمشده سالیان خود را در حوزه علم و احساس خراسان یافت و روزگاری دراز نزد برجستهترین استادان زمان به تحصیل فقه، اصول، فلسفه، منطق، عرفان و علوم دیگر حوزه پرداخت.
شرححال زندگی از زبان خود استاد:
وقتیکه وارد حوزه علمیه قم شدم و گوشم با مباحثات طلاب آشنا شد خود را در جهانی غیر از آنچه که تا آنوقت دیده بودم احساس کردم زندگی طلبه جوان تازه وارد با تعلم و تقوی آغاز میشود با قلبی صاف و بیآلایش اگر بتواند آن را تا آخر عمر حفظ کند، خود یک سرمایه است. تصمیم گرفتم که دوره کامل تحصیلات دینی را در کوتاهترین مدت با تلاش هر چه تمامتر به پایان برسانم آنگاه تحصیلات جدیدم را که در دانشسرای مقدماتی رشت قطع کرده بودم، پیگیری کنم و چنین کردم؛ و در نتیجه دوران تحصیلات من تا سال 1334 که لیسانس گرفتم به طول کشید و از نظر مالی دچار مضیقه شدم و دوستان دوران کودکی که هریک صاحب زندگی و عایله هم شده بودند پیوسته هشدار میدادند که باید به وضع مالی خود هم برسی.
مدت اقامت من در قم فقط یکسال بود به این علت که استاد ادبیات عرب که متضلع در آنها باشد، نصیب ما نشد فقط پس از جستجوی بسیار به مردی روحانی و سالخورده از اهالی ساوه برخوردم که در حوزه او را شیخ ابوالقاسم نحوی میخواندند. مغنی را نزد آن مرحوم خواندم. مردی بود خوشسخن و خوشسیما که پیوسته خضاب به ریش میبست و در نتیجه صورتی بشاش داشت و موهای صورتش بسیار خوشرنگ بود. معلوم شد که خضاب خوشرنگ هم چیز خوبی است. در تابستان همان سال با دوستان همدرس به همدان رفتیم و در مدرسه آخوند ملا علی رحمهالله علیه سکنی کردیم. آخوند مذکور روز بعد با کمال فروتنی از ما دیدار کرد؛ مردی بود از مردان برجسته روزگار که در اخلاق نمونه بود. در آنجا از معلم ادبیات عرب پرسان و جویا شدم که گفتند در اینجا نیست. به راهنمایی مردی مطلع به اصفهان رفتم و در مدرسه صدر ساکن شدم؛ خبر یافتم که سیدی ادیب و روحانی درس مغنی میگوید. با اشتیاق به (محضر) درسش رفتم. استاد دلخواه من بود؛ وقتی وارد حلقه درس او شدم این مصراع را میخواند:
«مَهما تصب افقاً من بارقٍ تشم»
وصفالحال من بود که هرگاه برقی در افق علم میدیدم، شامه من تیز میشد که شاید سیراب بشوم. بدبختانه بیماری اسهال خونی شدید مرا فرا گرفت و پس از اندک معالجه چون پول و پرستار نداشتم، راهی تهران شدم. طبیبی حاذق مرا معالجه کرد و پدرانه گفت: کمبنیه شدهای بهجای خوش آبوهوا و خنک برو و ماهی چند استراحت کن تا قوی ترمیم شود. فوراً شهر مشهد را انتخاب کردم که تابستان آن خوب و خنک است (چنین بود) یکی دو ماه ساکن مدرسه دو در شدم: یک قطعه کرباس ضخیم داشتم آن را در سایه میگستردم و از غایت ضعف و بیحالی ساعتها روی آن در حیاط مدرسه دراز میکشیدم و چون سایه برمیگشت من هم جای خود را عوض میکردم. با فرارسیدن پاییز حالم خوب شد. درسها را از اول پاییز آغاز میکردند: مرحوم میرزا محمدتقی ادیب نیشابوری درس مطول را به عادت هرساله آغاز میکرد از اول کتاب. از میراث پدرم مقداری کتاب به من رسیده بود از آن جمله مطول چاپ عبدالرحیم که اعلی و دست اول بود آن را زیر بغل نهاده و به درس ادیب میرفتم. چه درسی! طراز اول: استاد واقعاً گرانبها بود. اطلاعات ادبی (از عربی و فارسی) از شعر و تاریخ ادبیات عرب مخصوصاً آیتی بود که نظیر نداشت. لفظ قلم همصحبت میکرد که خالی از لطف نبود؛ فصیح و بلیغ سخن میگفت. … مدرس مدرسه میرزا جعفر که فقط یک پنجره کوچک داشت و همیشه نیمهتاریک بود، حصیر خشن و سرد، لباس ناچیز طلبگی، تنها عشق به درس استاد، دلها را گرم میکرد. من پیوسته در صف اول جایی را دستوپا میکردم و مراقب طرز تدریس استادم بودم؛ کم نبودند فضلایی که در آن درس حضور داشتند. استاد میگفت در عمرم حدود شصت بار این کتاب را درس گفتهام، از نظر سطح عالی فهم شاگردان، هیچ دوره را مانند دوره شما ندیدهام … روزی به درس ادیب در مطول گوش میدادم و هرگاه او به معنی کردن عبارات متن میپرداخت، شاگردان او را تعقیب میکردند تا خوب متن را بفهمند. یک روز استاد در یافتن مرجع ضمیری درنگ کرد و دنبال گمشدهاش میگشت، من بلافاصله با صدای بلند مرجع ضمیر را اظهار کردم و استاد هم آن را تصدیق کرده درس را ادامه داد. همدرسان من از آن پس کار مرا تحسین میکردند هر چند که کار مهمی نبود.
… باری در سال تحصیلی که نه ماه بود، حدود دوسوم کتاب را نزد استاد خواندیم؛ استاد عادت داشت که سال بعد کتاب را ازسرمی گرفت و شاگردان هم به همان دوسوم بسنده میکردند ولی من و یکی از دوستانم قصد کردیم که باقی کتاب را نزد استادی بخوانیم؛ با خود مرحوم ادیب مشورت کردیم. فرمودند آقای شیخزاده قفقازی از عهده تدریس آن برمیآیند. پس نزد او رفتیم و آن مرد بزرگ استدعای ما را پذیرفت و باقی آن کتاب 364 صفحهای را برای ما تدریس کرد. ما نشنیدیم که کسی آن کتاب را تماماً درسخوانده باشد.
در اثنای تلمذ همین کتاب بود که من جستهوگریخته عربی نویس شدم و حواشی را به عربی و با مداد نوکتیز بر کتابم مینوشتم … اندکی نگذشت که کتابهای عربی در منطق و نحو و معانی و بیان نوشتم که بعضی چاپ شده است با تقریظ اساتید فن …
پس از فراغت از تحصیل معانی و بیان و بدیع به درس قوانین میرزا قمی (پس از فراگرفتن معالم) و شرح لمعه رفتم. شرح لمعه را نزد استاد بزرگوارم مرحوم آقا سید احمد یزدی (معروف به نهنگ) خواندیم. سیدی بود پیوسته خندان و خوشسیما و خوشبرخورد. شرح لمعه را مثل آب روان با بیانی آسان و شیرین درس میگفت و غالب عبارات آن را ازبر بود. در درس خود واقعاً نظیر نداشت. خداوند او را غریق رحمت بیپایان خود کند. ادامه دارد.منبع: «بر تارک علم»