حادثهای غم انگیز پس از دعوای زن وشوهر
حادثهای غم انگیز پس از دعوای زن وشوهر
نمیفهمیدم چطور رانندگی میکنم. چند چراغ قرمز رد کردم. همسرم کنارم نشسته و درحالیکه دختر کوچولویم را در آغوش کشیده بود، با چشمانی گریان مرا قسم میداد که با سرعت بیشتری رانندگی کنم. بچه را در کوتاهترین زمان ممکن به بیمارستان رساندیم.
او بلافاصله تحت مراقبتهای پزشکی قرار گرفت. مچ دستش شکسته و از ناحیۀ سر آسیب دیده بود. تا صبح بالای سر او بیدار ماندیم. ما خدا را شکر میکردیم که حادثه Incident به خیر گذشته است. البته فرصت خوبی پیدا کردیم که مثل دوست بنشینیم و با هم حرف بزنیم. ما برای اولینبار به اشتباههای خودمان اعتراف کردیم. آن شب مثل خیلی وقتهای دیگر سر مسئلهای پوچ و پیشپاافتاده جروبحثمان شد. دعوایمان بالا گرفته بود و سر همدیگر داد میکشیدیم. دختر نازم که تازه چهاردستوپا راه میرود، در کنارمان بازی میکرد. ناگهان صدای جیغ و گریۀ او ما را به خود آورد. با عجله به طرف پلهها دویدیم. دخترم از روی پلهها به پایین سقوط Fall کرده بود. خدا رحم کرد و ضربۀ واردشده به سرش خیلی شدید نبود. اگرچه به توصیۀ دکتر حتماً باید برویم و نوار مغز از سر بچه بگیریم. این حادثه تلنگری برای من و همسرم بود تا کمی به خودمان بیاییم و قدر داشتههایمان و نعمتهای خدا بهویژه وجود نازنین دختر کوچولویمان را بیشتر بدانیم و شکرگزار باشیم. اگر ما کمی با هم منطقیتر برخورد کنیم و به همدیگر حق بدهیم، هیچوقت دچار مشکل نمیشویم. قرار گذاشتهایم به مرکز مشاوره هم برویم.