بررسی حقوقی حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مشروع در ایران

دسته: حقوق مضاف (پزشکی، ورزشی، بانکی و ... )
بدون دیدگاه
پنجشنبه - ۲۳ دی ۱۳۹۵


بررسی حقوقی حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مشروع در ایران

بررسی حقوقی حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مشروع در ایران

 

 آزادی در هوایی است که همه آن را استنشاق می کنیم.لنگستون هیوز شاعر تیره پوست امریکایی « دموکرات کسی است که اجازه دهد مخالفش نظر خود را بگوید و می پذیرد که راجع به آنها فکر کند » آلبر کامو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷

آزادی در حوزه های مختلف دارای معانی و کاربردهای مختلف است و مصادیق متفاوتی را شامل می شود . آزادی در حوزه ی دانش هایی چون : فلسفه ، کلام ، عرفان و تفسیر ، معنا و مصداقی مخصوص به همین دانش ها دارد که در سایر علوم کمتر به چشم می خورد ؛ چنانچه آزادی در حوزه ی روان شناسی ، جامعه شناسی ، حقوق ، سیاست و اخلاق ، معنا و کابرد ویژه ای دارد که در سایر دانش ها چندان مورد توجه نیست. انسان به حکم طبیعت ِ باطنی خویش و یا به اقتضای ضرورت زندگی به جمع می پیوند و خواهان زندگی جمعی است . تردیدی نیست که در زندگی جمعی فقط در پرتو اجرای برترین قانون توسط مجریان عدالت پیشه و دلسوز است که هر فرد به حقوق خویش دست می یابد و جامعه ی بشری از نعمت سعادت و زندگی مسالمت آمیز برخوردار می شود . اینجا این پرسش مطرح می شود که بهترین قانون توسط چه کسی نوشته و بهترین مجریان ِ آن از سوی چه کسی انتخاب می شوند ؟ بی شک برترین قوانین سعادت آفرین ، همان است که توسط پروردگار متعال برای هدایت انسان وضع شده و خلیفگان خدا لایق ترین مجریان قانون خدا در میان انسان هایند . پس برای تهیه ی بهترین و متعالی ترین قانون و نیز برای تعیین صالح ترین مجری قانون ، مراجعه به آرای عمومی ضرورتی ندارد . تنها برای تشخیص چگونگی اجرای قانون به آرای عمومی مراجعه می شود . اسلام در اموری که به مردم مربوط است بر مراجعه به آرای ایشان تاکید کرده و مردم را نیز به اظهارنظر حکیمانه و آزادنه فراخوانده است . در اینگونه موارد نادیده گرفتن آرای مردم ، بی احترامی به آنان و موجب کیفر در پیشگاه خداست . امیرالمومنین علی (ع) درباره ی پاسداری از حرمت انسان ، به فرزند خود می فرمایند : «برده ی دیگری نباش ؛ زیرا خدا تو را آزاد آفرید ». همچنین به کسانی که آزادی انتخاب ِ راه را از فرزند خود دریغ می کردند ، فرمودند : فرزندان خود را به رعلیت آداب خویش مجبور نکنید ؛ زیرا آنان فرزندان زمان شما نیستند . چنانچه در قرآن می خوانیم : بگو ای اهل کتاب … و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد . در این آیه پیروی بی قید و شرط از دیگران نفی شده است زیرا انسان ها آزادند ، کسی جز در برابر خدا و خلیفگان ِ او حقّ ِ فرمانبُرداری و بندگی را ندارد و امتیاز بندگان بر یکدیگر فقط به تقواست : « انّ اکرمکم عندالله َ اتقیکم » . آزادی اسلامی و غیراسلامی با توجه به نگرش اسلام درباره ی آزادی اجتماعی می توان چنین گفت : الف . انسان موحد ، حکم کلی و قانون اصلی را وضع شده از سوی کسی می داند که اشتباه ، غرض ورزی و اِعمال سلیقه ی خاص در او راه ندارد و می داند قانون الهی برای تامین سعادت اوست ؛ بنابراین با طیب ِ خاطر آن را می پذیرد. اما آزادی و دموکراسی ِ غربی تامین کننده ی آرامش خاطر نیست ؛ چرا که انسان غربی اطمینان ندارد آنچه با رای او تعیین می شود ، سرانجام به سود اوست و سعادت وی را تامین می کند . ب. انسان تربیت شده در جامعه ی آزاد اسلامی ، در برابر آزادی غربی خود را نمی بازد . انسان مسلمان همچنین سکولاریزم که دین را از سیاست جدا می دانند و آزادی مطلق یعنی فرار از محدوده ی نفوذ اخلاق و اصالت های انسانی را ، آزادی مورد خواست ِ فطرت خود نمی داند . آزادی مطلوب اندیشه ی او ، آزادی ای می باشد که سعادت و تکامل روحی ، جسمی عقلی و اخلاقی وی را تامین کند ؛ بر این اساس هرگونه بیرون از مدار قانون آسمانی را آزادی ضد کمال انسانی می داند و به زمزمه ی آزادی طلبان ِ ضدآزادی و هواپرستان ِ برده ی درون ، اعتباری نمی نهد . آزادی مورد نظر اسلام ، غیر از آزادی مورد نظر سایر مکاتب است . در مکاتب غیر اسلامی – به ویژه در جهان امروز – منظور از آزادی ، آزادی در شکم و شهوت است . بر پایه ی همینم دیدگاه فاسد درباره ی آزادی است که بسیاری مفاهیم ، قربانی می شوند و وجه المصالحه قرار می گیرند ؛ زن یکی از این مفاهیم است . نتیجه اینکه آزادی ِ اسلامی ، انسانی ویژه می سازد و ساختار روحی خاصی در فرد پدید می آورد . انواع آزادی « آزادی » ، کلمه ی شناخته شده ای است که نیاز به تعریف ندارد و هرکس به گونه ای غریزی و فطری ، گرایش به آزادی را در خود احساس می کند . آنچه مهمتر می نماید توجه به حدود و مرزهای آزادی می باشد . این توجه هنگامی راهگشا خواهد بود که به انواع آزادی توجه کنیم . آزادی را می توان به انواع زیر تقسیم کرد : الف. آزادی ذاتی یونانیان ، تمام ملل ِ غیر یونانی را « بربر» می نامیدند و همچنین خود را از آنها برتر می شمارند . آتنی ها خود را برتر می دانستند . فکر خودبرتربینی و نژادپرستی حتی ذهن فیلسوفان بزرگی چون ارسطو و افلاطون را نیز انباشته بود . ایرانیان قبل از اسلام نیز اصل برتری نژاد را پذیرفته بودند و تمام ملت هایی را که ایرانی نبودند « انیران اجنبی » و « غیرایرانی » می نامیدند . عرب ها غیر عرب را « عَجَم » می نامیدند . بعد از روی کارآمدن بنی امیه و بنی عباس که تربیت و تعصب جاهلی و غیراسلامی داشتند ، ایرانیان را « موالی» یعنی بندگان ِ آزاد شده می نامیدند . یهود خود را قوم برگزیده ی خدا می دانست و می پنداشت که خونی پاک و نژادی عالی تز ملت های دیگر دارد ؛ با تعصب از اختلاط با اقوام دیگر پرهیز می کرد و می کوشید تا نژادش خالص بماند . این اعتقاد نژادگرایانه هنوز هم در بین یهود زنده است . مصریان نیز اعتقادی چنین داشتند و خود را از ملت ها و نژادهای دیگر برتر می پنداشتند . بعد از رنسانس کم و بیش در آثار نویسندگان و متفکران اروپایی زمزمه ی برتری نژادی به گوش می رسید .

 « مونتسکیو» عرب ها را بیگات به معنای بزچران خطاب می کند که هنوز هم بر سر زبان ِ اروپایی ها مانده است آنچه فطرت آدمی خواهان آن است ، بدون تردید همان است که اسلام ما را فرامی خواند . ب.آزادی اجتماعی بدون تردید انسان در زندگی اجتماعی ، از حیث انتخاب شغل ، مسکن ، چگونگی اداره ی زندگی ، دخل و خرج و رفت وآمد با دیگران آزاد است . از دیدگاه ِ اسلام ، انسان در جامعه تا آنجا آزاد است که آزادی او برای دیگران خطرساز و مشکل آفرین نباشد و آرامش و آزادی را از جامعه سلب نکند . در مسائلی که به عفت عمومی مربوط است نمی توان با دستاویز ساختن به آزادی به آزادی ، مطالبی را بازگو نمود که حریم ِ عفت عمومی نقض گردد . باید توجه داشت که گاه حتی بعضی اخبار راست را نباید گفت چه رسد به اخبار کذب . امیرالمونین علی (ع) می فرمایند : درباره ی چیزی که به آن علم نداری سخن مگو ، بلکه حتی ( گاهی ) تمام آنچه را که می دانی نیز بازگو مکن ( مواردی که بر زبان آوردن آن زیان جامعه را در پی دارد ) . ج.آزادی فردی گفتیم که آزادی فرد در جامعه ، مشروط به عدم سلب امنیت و آرامش دیگران است . همچنان که آزادی اجتماعی دارای حد و مرز است ، آزادی فردی نیز حدود و ثغور دارد ؛ بنابراین همانطور که انسان مُجاز به کشتن دیگران نیست ، نمی تواند خودکشی کند ؛ زیرا از نظر اسلام ضرر رساندن به خود مانند ضرر رساندن به دیگران ممنوع است . د.آزادی فکری و اعتقادی انسان در قلمرو اندیشه آزاد است و می تواند درباره ی مظاهر هستی به دلخواه بیندیشد . این آزادی نیز همانند انواع ِ دیگر آزادی در برخی موارد دارای محدودیت هایی است .

در حدیثی آمده است : در ذات خدا نیندیشید بلکه در آفرینش او تفکر کنید . ه.آزادی اقتصادی انسان در مسائل اقتصادی به طور مطلق آزاد نیست بلکه از چند جهت محدود است ؛ از جمله : ۱. از حیث کسب ثروت و مبدا درآمد . ۲. از حیث مصرف ثروت . در دو مورد فوق اگر مطابق موازین عمل کرد ، اموال او مشروع است ، ولی با این وجود باید یک پنجم آنچه را که از راه مشروع بدست آورده ، طبق دستور ، در راه خدا صرف کند . و. آزادی در یارگزینی هرکس در انتخاب ِ دوست ، همسر و همراه و… زندگی خود آزاد است ، ولی برای زندگی ِ صالح ،رعایت مجموعه ای از اصول انتخاب ، به وی توصیه می شود . ز.آزادی اخلاقی هرکس می تواند ، هرگونه خلق و خوی را طبق اصل آزادی برگزیند ، اما منطق سعادت خواهی او را در این باره به رعایت اصولی فرا می خواند . آزادی در رهنمودهای امام خمینی (ره) الف. آزادی خواهان کفرکیش اینها آزادی منهای اسلام را می خواهند . این غیر از طریقه ی شماست . شما اسلام را می خواهید ، ما اسلامی را می خواهیم که به ما آزادی عطا کند نه آزادی منهای اسلام را . ب. محدوده ی آزادی آزادی یک مسئله ای نیست که تعریفی داشته باشد . مردم عقیده شان آزاد است ، کسی الزام شان نمی کند که شما باید حتما این عقیده را داشته باشید . کسی الزام به شما نمی کند حتما باید به این راه بروید . کسی به شما الزام نمی کند که باید این را انتخاب کنی . کسی الزامتان نمی کند که در کجا مسکن داشته باشی یا در کجا شغل انتخاب کنی ، آزادی یک چیز واضحی است .

یک سوال از امام خمینی : « اگر فرض شود دولت شما یا هر دولتی برخوردار از حمایت شما سر کار آید ، آیا هیچ اختناق سیاسی وجود نخواهد داشت » ؟ امام در پاسخ این سوال چنین گفتاری را بر زبان می آورند : « هرگز ! آزادی به همه کس تا آنجا که به ضرر ملت ایران نباشد داده خواهد شد .

اما در جامعه ای که ما به فکر استقرار آن هستیم مارکسیزم ها در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود ؛ زیرا ما اطمینان داریم که اسلام دربردارنده ی پاسخ به نیازهای مردم است ». استقلال و آزادی مسئله استقلال و آزادی موضوعی است که امشب می خواهم درباره آن گفتگو کنم. یک طفل، مادامیکه صغیر است و تحت ولایت و قیمومیت پدر، پدربزرگ یا مادر زندگی می کند، از خودش استقلال ندارد. خودش برای خودش نمی تواند تصمیم بگیرد، برای انجام هر کاری می باید اجازه بگیرد. این یک نوع، و یک درجه ازعدم استقلال و وابستگی است.

نوع دیگر افرادی که استقلال ندارند بردگانند. اگر فردی، برده دیگری باشد، قهراً نمی تواند مستقیماً درباره خود تصمیم بگیرد، بلکه یا دیگری برای او و بجای او تصمیم میگیرد، یا آنکه تصمیم گرفتنش موکول به اجازه دیگری است. به جز دو مورد که ذکر کردم، موارد دیگری هم وجود دارد که به واسطه آنها استقلال از افراد – بدون آنکه نام صغیر یا مجنون روی آنها باشد- سلب می شود فی المثل در بسیاری از خانواده ها، نوکرها و کلفتها حالت عدم استقلال دارند. در رژیمهای به اصطلاح فئودالی، خصوصاً در شکلی که در مغرب زمین وجود داشته است، سرف ها یا دهقانان وابسته به زمین، غیر مستقل بوده اند … این موارد که بعنوان نمونه ذکر شدند و بسیاری موارد دیگر شکلهای مختلفی از عدم استقلال و وابستگی افرادند. همانطور که درباره یک فرد مسئله استقلال و عدم استقلال مطرح است، درباره جامعه و کشور نیز به طریق اولی چنین مسئله ای مطرح است. در زمان ما و در میان افراد، مسئله بردگی، مسئله ارباب و رعیتی و … دیگر به شکل قدیم مطرح نیست. اما در سطح کشورها، روابط آقائی و بندگی به شدت رواج دارد.

نگاهی به نقشه سیاسی جهان به خوبی نشان می دهد که پاره ای از کشورها، آقا و فرمانده هستند و در مقابل کشورهائی هم قرار دارند که اسما مستقلند اما عملاً تحت سیطره کشورهای دسته اول قرار دارند.

این امر را ما در کشورهای خودمان به خوبی تجربه کرده ایم. می دانیم که درخلیج فارس و نیز در اقیانوس هند، مبارزات سیاسی شدیدی میان ابر قدرتها برقرار است آمریکا می خواهد خلیج فارس را برای خودش حفظ کند متقابلاً کشورهای بزرگ دیگر چنین مقصد و خواستی دارند. در این زمینه امریکا تا قبل از انقلاب ایران از سایر حریفان جلوتر بود. آنچه که آمریکائیها در این میان انجام می دادند از این قرار بود. از یک سو، با پول ایران، نفت ایران را در مقیاس وسیعی که به غارت بیشتر شباهت داشت، استخراج می کردند و از سوی دیگر قسمت اعظم پولی را که بابت خرید نفت به ایران پرداخت می کر دند به اسم فروش اسلحه های مدرن، دوباره از ایران پس می گرفتند. و در عوض ایران را به شکل ژاندارم منطقه و حافظ منافع خود در آورده بودند. آنچه که ما درسابق دچارش بودیم، بدترین نوع اسارت و بندگی بود. نه تنها در مسائل اقتصادی ما را وابسته کرده بودن بلکه در سایر زمینه ها، آنها بودند که برای ما تعیین تکلیف می کردند. امام در همان اوایل اقامتشان در پاریس، مکرر در اعلامیه هائی که به ایران میفرستادند، مردم را تشویق به کشاورزی و به خصوص کشت گندم می کردند. و می دانیم که این فرمان تا چه حد موثر واقع شد، بخصوص که به لطف خدا، امسال، سال بسیار پر برکتی بود. وقتی کشوری می خواهد روی پای خود بایستد، خودش برای خودش تصمیم بگیرد، میتواند با یک همت مردانه قید و بند های بندگی را پاره کند.

امسال شاید همین ایرانی که گندمش را از امریکا وارد می کرد بتواند به خودکفائی برسد. و دور نیست آن روزی که با همت مردم این سرزمین، مملکت ما بتواند در همه زمینه ها روی پای خودش بایستد و بی نیاز ازغیر شود. یادتان می آید که مردم در تظاهرات چه شعار با معنائی می دادند؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. این نشانه این است که یک ملت می خواهد مستقل باشد. می خواهد از نظر سیاسی خودش برای خودش تصمیم بگیرد، از نظر علمی خودش برای خودش طرح ریزی کند، خودش برای اقتصاد خودش نظر بدهد. و بالاتر ازهمه اینها می خواهد استقلال فرهنگی، فکری و مکتبی خود را به دست آورد وخودش برای خودش فکر کند و فرهنگ بسازد. بی شک در میان انواع گوناگون استعمار، خطرناکتر از همه استعمار فرهنگی است مگر ممکن است ملتی را از نظر اقتصادی و سیاسی استعمار بکنند، بدون آنکه قبلا او را استعمار فکری کرده باشند. برای بهره کشی از فرد باید شخصیت فکری او را سلب کنند، او را به آنچه مال خودش است بدبین کنند و در عوض او را شیفته هر آنچه که از ناحیه استعمارگر عرضه می شود بسازند. می باید در مردم حالتی به نام تجددزدگی به وجود بیاورند بطوریکه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، اما از آداب و رسوم بیگانه خوششان بیاید. می باید آنها را به ادبیات خودشان، به فلسفه خودشان، به کتابهای خودشان به دانشمندان و مفاخر علمی و فرهنگی خودشان بدبین کنند و در عوض مسحور ادبیات و فلسفه و کتابهای دیگران در دنیای امروز، علوم و فنون در کشورهای مختلف به طور مشابه مورد استفاده قرار می گیرد و هیچ ملتی نمی تواند ادعا کند و راه و رسمهای زندگی تفاوت دارند. اینجاست که ملتها حسابشان را جدا می کنند.

هرملتی که از خود مکتبی مستقل و استقلال فکری و رای داشته باشد و زیر با مکتبهای بیگانه نرود، حق حیات دارد و هر ملتی که مکتب نداشته باشد و بخواهد مکتبش را از بیگانه بگیرد ناچار تن به بردگی و بندگی بیگانه خواهد داد. این، متاسفانه همان بلائی است که در گذشته بر سر ما آورده اند. در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکرانه خود باخته- که تعدادشان هم کم نیست- دو دسته اند. یک دسته می گویند ما باید مکتب غریبها را از کشورهای آزاد بگیریم- لیبرالیسم- و عده ای دیگر می گویند ما باید مکتب را از بلوکهای دیگر غربی بگیریم«کمونیسیم»در سالهای اخیر، بدبختانه گروه سومی، هم پیدا شده اند که یک مکتب التقاطی معتقد شده اند. اینها قسمتی از ریش کمونیسم را گرفته با چند تار موئی از سبیل اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده اند و بعد هم به ریش اسلام چسپانده اند. آن وقت می گویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست. ما با گرایش به مکتبهای بیگانه استقلال مکتبی خودمان را ازدست می دهیم. حال می خواهد آن مکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطی. با این شیوه ها و با این طرز تفکر به استقلال فرهنگی نخواهیم رسید و به ناچار محکوم به فنا خواهیم بود. این اعلام خطر بزرگی است که من می کنم. ما اگر مکتب مستقلی نمی داشتیم، خوب در آن صورت می گفتیم، چاره ای نداریم باید یا به این گروه ملحق شویم، یا به آن گروه. ولی درد بر سر این است که چنین مکتب مستقل و غیر نیازمند بغیری را داریم. این از خودباختگی ماست که فکر می کنیم آنچه را که داریم باید از دست بدهیم وکالای دیگران را مورد استفاده قرار بدهیم. در جامعه خودمان به کرات دیده ایم که کسی فی المثل شیفته منطق دیالیکتیک دین او را و اسلام او را از ریشه می کند که منطق اسلام هم همان منطق مبینیت که در دنیا مد شده که می گویند زیربنا اقتصاد است او هم بدون تعمق و طوطی وار می گوید زیربنای اسلام هم اقتصاد است. بدون اینکه بفهمد معنی این سخن که زیربنا اقتصاد است، محو و طرد هر گونه معنویت است. معنویتی که اسلام بر اساس آن بنا شده است. یا خودباخته دیگری می بیند مبارزه با مالکیت امروز شایع و رایج است، او هم بدون آنکه با ضوابط و معیارهای اسلامی آشنائی داشته باشد می گوید، آقا مالکیت اختصاصی نباید وجود داشته باشد، اسلام هم منکر مالکیت اختصاصی است.

من نمی خواهم بگویم در این موارد سوء نیتی درکار است، ولی اگر کاری یا عملی ، خطری بزرگ به دنبال داشته باشد، بروز خطر دیگر ربطی ندارد که سوء نیت در کار باشد یا نباشد. در نظر بگیرید اگر کسی در ساختمانی بنزین بریزد. بعد هم کبریت بکشد، حتی اگر کبریت را برای روشن کردن سیگارش استفاده کند، باز دراصل فاجعه تفاوتی رخ نمی دهد، وقتی که فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد ولو سوء نیتی هم وجود نداشته باشد، کبریت که زدیم آتش مشتعل می شود و انفجار رخ می دهد.

به دلیل همین نگرانیها است که من بر روی مسئله استقلال، و بالاخص استقلال مکتبی زیاد تکیه دارم. ما اگر مکتب مستقل خودمان را ارائه نکنیم، حتی با اینکه رژیم را ساقط کرده ایم و حتی با این فرض که استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی را بدست آوریم اگر به استقلال فرهنگی دست نیابیم، شکست خواهیم خورد، و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم. ما باید نشان بدهیم، جهان بینی اسلامی، نه با جهان بینی غرب منطبق است و نه با جهان بینی شرق و به هیچکدامشان وابسته و محتاج نیست.

این چه بیماری است که حتی جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی های بیگانه تطبیق بدهند. بعضی ها، به آیات قرآن که می رسند، آنقدر آنها را تأویل و توجیه می کنند تا اینکه بهر ترتیبی شده، آنرا با یکی از مکاتب غربی یا شرقی منطبق کنند. این نکته را قبلاً هم مکرر گفته ام که بعضیها، تا اسم ملک و فرشته می آید، تلاش می کنند به طریقی آن را تعبیر و تفسیر کنند. من صریحاً می گویم که این روش خطاست. اگر شما هنوز به درک این مفاهیم قرآنی نائل نشده اید، باید کوشش و مجاهده کنید تا آنرا دریابید. شما چه بخواهید، چه نخواهید، در قرآن دهها معجزه ذکر شده است. اینها از مفاخر قرآن است. اگر این مسائل نبود اصلاً دین نیمی از رسالت خودش را از دست داده بود. دین آمده است تا دید نا را وسیع کند. امر حسی که نیازی به آمدن پیامبران ندارد. دین آمده است تا ایمان به غیب برای ما ایجاد کند.

دین می خواهد ارزش انسان را تا آنجا بالا ببرد که بتواند از قوانین معنوی استفاده بکند و حتی آنرا بر ضد قوانین مادی به کار اندازد.

قوانین مافوق مادی آنگاه که در قوانین مادی دخل و تصرف بکنند، نام معجزه بر آن می گذاریم. در قرآن تا دلتان بخواهد معجزه ذکر شده است. من نمی دانم گویا عده ای رو در بایستی دارند تا در قرآن به معجزه می رسند شروع می کنند به تاویل و تعبیر کردن. تا می رسند به شکافتن دریا برای موسی، می گویند مقصود این است که در آن موقع دریا در حالت جذر بوده، و در زمان غرق شدن فرعون هم دریا حالت مد پیدا کرده است. اگر عصای موسی، اژدها شد، مقصود این است که قدرت منطق و قوه بیان موسی، بر سلاح تبلیغ آنها، غلبه کرد و چون اژدها منطقهای آنان را بلعید. معنای چنین سخنانی انکار صریح قرآن است معنایش این است که ما استقلال در فکر نداریم، معنایش این است که ما قرآن را پیشوا قرار نداده ایم، بنا را بر این گذاشته ایم که مکتبهای دیگر را بپذیرم و بعد آیات قرآن را بر اساس آنها توجیه و تفسیر کنیم. من بعنوان نصیحت می گویم، کسانی که این چنین فکر می کنند یعنی می خواهند مکتب اسلام را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند، و چه ندانند در خدمت استعمار سیاسی یا عامل استعماری اقتصادی هستند، خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسی یا عامل استعمار اقتصادی هستند. به مراتب بیشتر هست و به همین نسبت خیانت آنها به ملت بیشتر و عظیمتر از این رو و با توجه به این خطرات برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله اساسی ترین مسائل، که می باید مدنظر داشته باشیم حفظ و اشاعه استقلال مکتبی و ایدئولوژیک خودمان است . آزادی و اختیار آزادی و اختیار یکی دیگر از شرائط تکلیف است. یعنی انسان آنگاه مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد.

اگر اجبار (اکراه) یا اضطرار در کار باشد، تکلیف ساقط می گردد. اجبار(اکراه) مانند اینکه یک قوه جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتماً روزه خود را بخورد به طوری که اگر نخورد، جانش در خطر قرار خواهد گرفت بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط می شود یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد. پیغمبر اکرم فرمود: رفع ما استکر هوا علیه یعنی آنجا که اکره و اجبار به میان آید تکالیف ساقط است. اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمی گیرد بلکه این خود او است که انتخاب می کند، ولی این انتخاب معلول شرائط سختی است که پیش آمده است، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذائی که سد جوع کند نمی یابد، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط می شود. پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه انسان از طرف یک قوه جائروجا بر مورد تهدید قرار گیرد که فلان خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود «دفع» کند یعنی نگذارد وارد شود ناچار برخلاف وظیفه خود عمل می کند. ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست، بلکه مجموع شرائط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است. و او برای آنکه آن وضع را رفع کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است برخلاف وظیفه اصلی خود عمل کند. پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است: ۱- در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است، بر خلاف اضطرار. ۲-در مورد اکراه و اجبار انسان برای دفع یک وضع نا مطلوب چاره جوئی می کند. و در مورد اضطرار برای رفع چنان وضعی چاره جوئی می نماید. ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمی توان به حساب آورد یعنی کلیت و عمومیت ندارد اولا بستگی دارد به درجه صدمه و ضرری که بنا است دفع و یا رفع شود ثانیاً بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان می خواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد. بدیهی است که هیچگاه به بهانه اکراه یا اضطرار نتوان به جان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد. برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمه ای را به خاطر آنها باید تحمل کرد. جامعه مدنی، قانون، آزادی جامعه مدنی، استقلالش مستلزم آزادی اجتماعی است و آزادی ملازم قانون است. بی قانون، هرج و مرج می شود، نظام و جامعه ای شکل نمی گیرد تا آن جامعه، جامعه مدنی باشد. این احساس وظیفه شرعی و تاریخی ای است که من در این مرحله کرده ام و روی این مسئله هم می ایستم و آن این است که اگر بتوانیم نشان دهیم که دین یا آزادی سازگار است، در دنیای امروز و فردا موفق خواهیم بود.

مهم این است که منتظر نباشیم که در جامعه ما یک نفر بیاید و از این مباحث، تعریفهای دقیقی کند و بعداً همه بگویند:« اطاعت! همه این کار را می کنیم». آزادی در جامعه مدنی جامعه مدنی مورد نظر ما- که عقل بشری هم در طول زمان به این نتیجه رسیده است که صلاح مردم در آن است- جامعه ای است که در آن آزادی را پناه قانون وجود خواهد داشت. منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد. قانون مادر و مبنای نظام ما، قانون اساسی است که هم حق حاکمیت مردم را بر سرنوشت خویش و هم آزادیهای اساسی را برای جامعه به رسمیت شناخته است. آزادی در پناه قانون و قانون حامی آزادی است. در این صورت است که می توان بر این مبنا آزادی مشروع و مطلوب را در جامعه نهادینه کرد. مهم ترین شرط استقرار جامعه مدنی، پذیرش قانون اساسی است و قانون مهمترین شرط مردم سالاری، احترام به تأیید و رأی اکثریت است.

واقعیتها هم نشان می دهد که آزادی در کشور ما حتما باید موازین اسلامی را رعایت کند، زیرا اولاً اکثریت این مردم مسلمان اند و همین مردم اند که به نظام اسلامی و جمهوری اسلامی رأی دادند و محور و مدار این نظام، رهبر معظم و ولی فقیه است و نهادها و ارگانهای دیگر، حول محور رهبری شکل گرفته اند. ثانیاً اسلام جانمایه فرهنگ، هویت فرهنگی و تاریخی ماست. حتی کسانی که به اسلام اعتقاد ندارند، اگر منصف باشد، می دانند که مایه مهم هویت تاریخی و فرهنگی ما در هزار و چار صد سال گذشته اسلام بوده است. اگر ما جامعه ای پایا و پویا می خواهیم، آن جامعه باید مبتنی بر هویت فرهنگی ما باشد و اگر از دید جامعه شناختی هم به مسئله نگاه کنیم، اهتمام به فرهنگ اسلامی و اسلام، شرط استقلال و پیشرفت ماست. تمام کسانی که ایران و ایرانی را سربلند و مستقل و آزاد می خواهند، نمی توانند به این عامل مهم در نظام ما که یک نظام دینی و اسلامی است، بی اعتنا باشد. سخنرانی به مناسبت آغاز درس رسمی حوزه پس از پایان غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، ۱۱/۹/۴۱- کتاب نهضت امام خمینی، ص ۱۹۸، ۲۰۰. چرا در مطبوعات علیه روحانیت سمپاشی می کنند، چرا مطبوعات را آزاد می گذارند که نسبت به روحانیت و مقدسات اسلام هر اراجیفی را بنویسند؟ چرا جشن هفده دی را آزاد می گذارند؟ نامه سرگشاده به هویدا، ۲۷/۱/۴۶- کتاب خمینی و جنبش، ص ۳۴ و ۳۲. حکومت پلیسی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگی باشند، حکومت قرون وسطایی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی و حکومت وحشت و قلدری است به اسم مشروطیت بدترین شکل حکومت استبداد و خونسردی و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است و با اسم تعالیم عالیه اسلام یک یک احکام اسلام را زیر پای گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید، خواهید گذاشت… آنها (اجانب) نمی خواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشد و شماها مامور اجرا هستید، مامور چشم و گوش بسته و مامورین بی چون و چرا.

کتاب کشف الاسرار، ص ۳۹ آنهایی که امروز قسمتی از جهان را به آتش و خون کشیده و کشت و کشتار به راه انداخته اند، برای این است که می خواهند در چپاول ملتها و بلعیدن سرمایه ها و دسترنج آنان بر یکدیگر سبقت گیرند و کشورهای ضعیف و عقل افتاده را تحت سلطه و اسارت خود درآورند. لذا به اسم آزادی، عمران و آبادی دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور و به عناوین فریبنده دیگر هر روز در گوشه ای از جهان آتش جنگ را شعله ور ساخته و میلیونها تن بمب آتشزا بر سر ملتهای بی پناه فرو می ریزند. کتاب کشف الاسرار ، ص ۳۹ آنهایی که امروز قسمتی از جهان را به آتش و خون کشیده و کشت و کشتار به راه انداخته اند، برای این است که می خواهند در چپاول ملتها و بلعیدن سرمایه ها و دسترنج آنان بر یکدیگر سبقت گیرند و کشورهای ضعیف و عقب افتاده را تحت سلطه و اسارت خود درآورند. لذا به اسم آزادی، عمران و آبادی، دفاع ازاستقلال و تمامیت ارضی کشور و به عناوین فریبنده دیگر هر روز در گوشه ای از جهان آتش جنگ را شعله ور ساخته و میلیونها تن بمب آتشزا بر سر ملتهای بی پناه فرو می ریزند. کتاب کشف الاسرار، ص ۲۸۹. شما در تمام کشورهای جهان یک نظر بیندازید. از آن روزی که تاریخ به ما نشان می دهد که بشر برای خود حکومت تشکیل داده ها تا امروز که حکومتهای بزرگ با نامهای مختلف میان توده بشر برپاست غیر از این هست که یکدسته با زور سرنیزه حاصل رنجهای طبقه زیردست را فدای استفاده ها و شهوترانیهای خود می کنند لکن نامهایی روی آن گذاشته اند که توده را با آنها سرگرم و اغفال می کنند… تمام قانونهای جهان راههای حیله ای است که بشر برای استفاده خود باز کرده و با نامهای مختلف بر دیگران تحمیل می کند. فرق این است که حیله گری هر دسته که بیشتر است، نامهای خودداری آنها فریبنده و زر و زیوردارتر است. هیچ فرق اساسی ای میان مشروطه و استبداد و دیکتاتوری و دمکراسی نیست، مگر در فریبندگی الفاظ و حیله گری قانونگذارها. آری شهوترانها و استفاده چی ها فرق می کنند. کمونیستی همان دیکتاتوری است با اختلاف اسم وگرنه باز یک دسته رنجبر، یک دسته شهوتران، یک دسته حزب کارگر و یک دسته در راس آنها حکومت می کنند و خون آنها را می مکند و در قصرهای با عظمت و اتومبیلهای آخرین سیستم به عیش و عشرت اشتغال دارند. پیام به حوزه های علمیه و ملت ایران،۲۰/۶/۵۱- کتاب آوای انقلاب،ص ۶۷. باید به اسم ماموریت برای وطنم وطن به حال خرابی و عقب افتادگی باقی باشد و اسلام که تنها پناهگاه این ملت و سد راه اجانب است، شکسته شود. گویی مامور است که طبقه جوان روشن را چه روحانی و چه دانشگاهی سرکوب کند. مامور است که مدارس را هتک و علمای اسلام را حبس و زجر کند. مامور است مقدسات کشور را به دست اسرائیل و مربیان آن بدهد. مامور است که سرمایه گذاران خارجی را به باقیمانده ثروت کشور مسلط کند.

مامور است که موجبات فحشا را با هر صورت اشاعه دهد و هتک نوامیس قرآن کند. مامور است که مستشاران خارجی و کارمندان آنان را مصونیت دهد و ازملت و روحانیون و دانشمندان و دانشجو سلب مصونیت نماید. پیام به ملت ایران، ۶/۶/۵۷ در این موقع بسیار حساس تاریخ ایران، شاه به وسیله کارشناسان خود دست به توطئه خطرناکی زده است که با اندک سستی و تغافل، ملت ایران باید از به دست آوردن آزادی و استقلال و حقوق بشر مایوس شود و خود را برای همه نوع اختناق و شکنجه و قتل و غارت مهیا کند و اسلام باید از احکام نورانی خود چشم بپوشد. تبدیل مهره به مهره ای که از اول با اسلحه فریب و ریاکاری وارد میدان شده است به امر شاه، توطئه اغفال ملت و شکستن نهضت اسلامی است و به هدر دادن خون جوانان عزیز اسلام. در این پانزده سال و به خصوص در این ماههای اخیر، دژخیمان شاه با قتل عامهای شهرستانها و جرح و حبس و تبعید، روی تاریخ را سیاه کردند.

اکنون که ثابت شد توپ و تانک و ارعاب و تهدید در مقابل ملت بپاخاسته، اثر خود را از دست داده، دست به نیرنگ شیطانی زده و با مطالب بسیار اغفال کننده می خواهد جنایتها و خیانتهای خود را ادامه دهد. تاریخ پرشرف اسلام را در مجلسین تغییر دادند و امر شاه و وزیر در مقابل مجلسین ارزش قانون ندارد و این امر پوچ شاهد بزرگی است بر نیرنگ شیطانی شاه. امر بی ارزش بستن قمارخانه ها نیرنگ دیگری است برای اغفال جناح روحانی. در محیطی قمارخانه ها را به خاطر احترام به اسلام می بندند که تمام مراکز فحشا به قوت خود باقی و بر خلاف مقررات اسلامی و آیات قرآنی، ستمکاری و قتل و غارت امری عادی برای دژخیمان شاه شده است. در محیطی گفته می شود که آزادی داده ایم که بهترین فرزندان عزیز اسلام و ایران در حبس و زیر شکنجه شاهانه و در تبعید بسر می برند. در محیطی دم از احترام علمای اسلام در حبس غیر قانونی و درتبعید گاهها بدون مجوز بسر می برند… آنان در محیطی، احترام به روحانیون و اسلام را اعلام نمودند که اکثر مساجد سرتاسر ایران را بسته و خطبا را از گفتار ممنوع کرده اند.در محیطی، حکومت آشتی ملی را اعلام نموده اند که توپها و تانکها و مسلسلها توسط ارتش و سایر ماموران در شهرستانها مشغول سرکوبی ملتی است که حقوق اولیه بشر و اجرای احکام اسلام را خواستار است… جناحهای سیاسی و جبهه ها و نهضتها نخواهند آشتی کرد و نمی توانند آشتی کنند که آشتی به اسارت کشیدن ملت و از دست دادن مصالح کشور است و سیاسیون چنین ننگی را نخواهند مرتکب شد.

اعلامیه به مناسبت عید سعید فطر، ۱۵/۶/۵۷ ملت عظیم الشان ایران… به حرفهای فریبنده شاه و دولت و طرفداران اندک آنان گوش ندهید که جز برای بدست آوردن فرصت شیطانی چیزی نیست.اینان که برای فریب ملت از آزادی دم می زنند، زندانهایشان ازروحانی و دانشگاهی، بازاری و سیاسی، کارگر و دهقان لبریز است و بزرگان روحانی و سیاسی به جرم حث گویی و آزادیخواهی در تبعیدگاهها بسر می برند. این چه آزادی است سانسور مطبوعات هنوز به حال خود باقی است و از نشر مسائل اساسی و حیاتی ملت شدیداً جلوگیری به عمل می آید و حکومت شبه نظامی در سراسر ایران برپاست؟…. شاه و دولت او که قیام مسلحانه بر ضد ملت حق طلب و بر ضد قانون اساسی و بالاخره برضد احکام آزادیبخش اسلام نموده اند، قهراً خائند و اطاعت از آنان، اطاعت از طاغوت است. به آنان مجال ندهید و با اعتصاب و اعتراض دنیا را از اعمال وحشیانه آنان آگاه کنید.

سخنرانی در پاریس، ۱۹/۷/۵۷- کتاب ندای حق، ص۱۲۹،۱۳۲،۱۳۴،۱۳۵. این شاه می گوید اینها نرسیدند به آن حدی که لایق آزادی بشوند. نرسیدند به آن حد من نمی فهم یعنی چه؟ چطور نرسیدند به آن حد که لایق آزادی باشند؟ مردم که داد می کنند آقا چرا این کارهای غلط را می کنی، اینها نرسیده اند به آن حد،؟ برسند به آن حد باید دیگر حرف نزنند،؟ هر چه تو سرشان می زنند حرف نزنند تا اینکه معلوم بشود رسیده به آن حدی که بشود به آنها آزادی داد، رسیده اند؟!

سخنرانی در پاریس، ۲۰/۷/۵۷- کتاب ندای حق، ص ۱۳۶. همین امروز برای من یک روزنامه ای را آورده بودند، دیروز هم که آقای کارتر در نطق خود فرموده اند که شاه از باب اینکه یک آزادی می خواهد به مردم بدهد مردم با او مخالفند و این ملت که با این مخالف است، برای این است که آنها می گویند آقا بگذار آزادتان کنیم و اینها فریادشان در آمده است که ما آزادی نمی خواهیم. ایشان فریادش از آن ور بلند است، – بلندگوهای شاه- براساس منطق آقای کارتر که استاد اعظم است، منطق ایشان این است، فریاد بلندگوهای شاه است که می گوید: بگذارید من یک زندگی مرفه به شما بدهم و اینها میگویند: ما نمی خواهیم، ما نمی خواهیم، می خواهیم توی این چادرها زندگی کنیم. خوب ما با این مردم چه بکنیم، ما با این کارتر چی بگوییم، چه فحشی لایق اوست که نباید داد؟ هیچی؛ بگوییم نمی داند کارتر،؟ اطلاع ندارد؟ معقول است این معنی که او بی اطلاع باشد و آن وقت من و شما مطلع باشیم؟ کارشناسان او پر است و در همه جا و در اعماق همه جا هستند. این می داند؛ می خواهد کی را بازی بدهد؟ این حرف را که مجمع کذا می زند که همه اختلافاتی که هست در ایران برای این است که شاه می خواهد این کار را بکند- آزادی بدهد- مردم با او مخالفت می کنند. خوب این را اگر در هر جایی بگویند که مطلع از واقعیت نباشند، می گویند خوب اینها یک دسته دیوانه هستند در ایران- همه اهالی ایران دیوانه هستند در ایران- برای اینکه شاه که این قدر رئوف است و میخواهد شما را آزاد کند، خوب چرا شما نمی خواهید آزاد بشوید؟ اینکه می خواهد یک زندگی خوبی به شما بدهد، آخر چرا زیر بار زندگی خوب شما بیرون بروید؟ شما دلتان نمی خواهد از خودتان از خودتان نان داشته باشید، دلتان نمی خواهد نمی خواهد زندگی مرفه؟ او می خواهد بدهد، آن طور جلو آورده، دستهایش را این طور کرده آقا بیایید بگیرید، همه می زنید زیر دستش که برو ما نمی خواهیم؟ این منطق آقای کارتر است، منطق رئیس جمهور امریکاست، با فهم این را می گوید، نه اینکه نمی فهمد، کارتر را نمی توانیم بگوییم نفهم است، کارتر با فهم این حرف را می زند، می گوید، شاید یک دسته ای اغفال بشوند، یک دسته ای را شاید اغفال کند، شیطنت دارد، ماها گرفتار یک همچنین موجوداتی هستیم در عالم. می گویند اینها لایق آزادی نیستند، خود شاه هم این را می گوید که «مملکت ما باز افرادش جوری نشده اند که لایق نباشند آزاد بشوند. همه اینهایی که لایق نیستند باید توی حبس باشند! مملکت ما افرادش لایق نیستند و بایدتوی حبس باشند، اینها لایق اینکه بگویند آقا حبس نباشید، لایق اینکه به آنها آزادی بدهیم، مملکت ما افرادش لایق نیستند که آزادی بدهیم» چرا، برای اینکه دارند فریاد می زنند و داد می زنند که آقا آزادی بدهید، اینها لایق نیستند؟ شما ببینید از آن بچه کوچولو- خوب بچه ها هم از آن بزرگها گرفته اند دیگر- آن بچه چند ساله دارد به من می گوید، چهار، پنج ساله تا آخر: استقلال، آزادی. اینها آزادی می خواهند، استقلال می خواهند، همه مردم دارند فریاد می زنند که ما استقلال می خواهیم، آزادی می خواهیم. خوب اگر اینها آزادی داشتند دیگر چه چیز می خواستند.

اگر به اینها آزادی بدهید، ای همه مردم دارند فریاد می زنند استقلال، آزادی. در این فریادها پس چیست؟ معلوم شد منطقها فرق دارد. منطق شاه این است که در مملکت من «آزادی» است، یعنی همه چیز«تحت شکنجه» است، این منطق است. یک کسی اسم آزادی را می گذارد روی آن چیزی که شما می گویید شکنجه است. ایشان می فرماید- بر حسب این منطق- که اشخاصی که توی حبس در اختناق واقع شده اند، در حبس واقع شده اند، در شکنجه واقع شده اند، مال این است که اعطای آزادی به ایشان کردم!… شما خیال نمی کنید که آن وکلایی که شاه خودش انتصاب می کند و به ملت هم مربوط نیست، این خودش چیست؟ خیر اینها را سفارتخانه اسمهایشان را هم نوشته اند، می آورند و می دهند به این، و میگویند اینها باید وکیل باشند. این حالا نبوده است، در زمان رضا خان هم همین طور بوده است. از سفارتخانه،اسمها تعیین می شود منتها در یک وقتی سفارت انگلیس این کارها را می کرد و سابقش هم لابد سفارت روس می کرده و حالا سفارت امریکا می کند، شاید هم با هم باشد، انگلیس و چین و شوروی و امریکا تفاهم کرده باشند، برای خوردن مال مردم؛ تفاهم هم می کنند،آن گازش را می برد و او نفتش را، این وکلای ما دیکته امریکا هستندو از شاه هم بود می گفتیم خوب باز اهل مملکت است، یا اینکه یک اهل مملکت اینجوری ما نمی خواهیم، لکن او خودش هم این را نمی گوید، از آنجا می نویسند اینها باید وکیل بشوند و او عیناً ارجاع می دهد به دستگاههای اجرایی و می گوید اینها وکیل بشوند، مردن چکاره اند، مردم کی اند، به مردم چکار دارند اینها؟ اگر شما به قوانین اسلام اعتقاد دارید، این قوانین اسلام، و اگر به قانون اساسی اتکار دارید، قانون اساسی به مردم آزادی داده است در مسکن، در کارهای خودش، در مالش، در جانش آزادی داده، قانون از این زورگوییها منع کرده است. ما می گوییم شما بیایید به قانون عمل کنید، قانون اساسی را می گذاریم زمین، شما یک نماینده بفرستید ما هم یک نماینده می فرستیم، شما که می گویید ما قانونی هستیم، مترقی هستیم، این قانون اساسی ما است، می گذاریم زمین، به قانون اساسی عمل کنید که علمای اسلام درصدر مشروطیت جان دادند برای گرفتن این و رفع اسارت ملتها. شما بنشینید به این قانون اساسی عمل کنید. قانون اساسی مطبوعات را آزاد کرده است، شما آزاد می کنید؟

ما مرتجعیم که می گوییم بگذارید به قانون اساسی عمل بشود؟ بگذارید مطلوعات آزاد باشد؟ بگذارید که این مطبوعات روی عقیده خودشان چیز بنویسند؟!… ما که می گوییم به قانون اساسی عمل کنید ما مرتجعیم؟! یا شمایی که دست جمعی مردم را حبس می کنید، تبعید می کنید سلولهای شما پر است از حبسیها، از علما، از اساتید، از محترمین و از متدینین و بندرعباس پر است از تبعیدشدگان، برای اینکه اینها گفته اند ما نمی خواهیم اسیر مردم باشیم، اسیر استعمار باشیم… قانون اساسی را که قبول دارید، ولو سابقاً زمزمه میکردند که این قانون مال پنجاه سال پیش از این است، قانون اساسی که قضیه پنجاه سال پیش از این ندارد، قانون اساسی می گوید: ملت باید آزاد باشند، کشور ایران باید مردمش آزاد باشند، مطبوعات باید آزاد باشند و هیچ کس حق ندارد جلوی قلم را بگیرد… آنها که داد از حقوق بشر می زنند، کاری برای بشر انجام نداده اند، آنها که لفظاً داد از آزادی می زنند، این جبهه های مختلف کاری برای انسانها انجام نداده اند.آن که کار انجام داد و مبدأ است و می تواند بشریت را نجات بدهد، مجاهدات ملت ایران بوده و هست، مجاهدت ملت ایران با اتکال به اسلام و توجه به خدای متعال ما را نجات ذداد و از این به بعد هم نجات خواهد داد… آنهایی که دم از دموکراتیک می زنند، کاری نکنند که آزادی از دست برود و نمی توانند بکنند. سخنرانی در جمع کارکنان و کارگران کیهان- روزنامه کیهان، ۲۶/۲/۸۵. برای مطبوعاتی ما احترام قائل هستیم که بفهمد آزادی بیان و آزادی قلم یعنی چه. اینکه گفته می شود آیا به این معنی است که انسانی بزند و سرکشی را بشکند، آزاد است که قانون شکنی بکند، آزاد است که بر خلاف مسیر ملت عمل بکند، آزاد است که بر ضد ملت توطئه بکند؟! آزادی در حدود قوانین و کارهای عقلایی می باشد. من اکنون اسم مطبوعاتی را نمی برم لکن در بعضی مطبوعات می بینم که اینها از آزادی سواستفاده میکنند، با اسم آزادی می خواهند آزادی را از مردم سلب کنند. مردم با این زحمتی که در این سالهای طولانی کشیدند و با این خونهایی که در این دو سال اخیر دادند آزاد شده اند؛ بعضی مطبوعات به اسم آزادی می خواهند و از مردم سلب آزادی کنند، به اسم آزادی قلم بر خلاف مسیر ملت عمل بکنند و دست چپاولگران را باز کرده و در میان ملت اختناق ایجاد نمایند. این معنی آزادی نیست این معنی خیانت است. اینکه داده می شود. به ملت آزادی است نه خیانت، آزادی قلم است، نه خیانت قلم، قلم آزادی بیان است، نه بیان خائنانه… ما از بعضی ها مطبوعات توطئه می فهمیم برای اینکه می بینیم این مسائلی که به ضد انقلاب است آن را با آب و تاب و تفسیر طولانی می نویسند و مسائلی که بر وفق انقلاب است یا نمی نویسند و یا با اشاره رد می شوند؛ این طور مطبوعات مورد قبول ملت نیست و مردم این قبیل روزنامه ها را نمی خرند و اگر گفته شود که روزنامه این طور است مردم خودشان نمی خرند. مردم آزادند برای اینکه نخرند، وقتی این قبیل روزنامه خریده نشد، بسته می شود. سخنرانی در جمع بانوان سازمان حمایت خانواده های قم- روزنامه کیهان، ۵/۳/۵۸. قشرهایی که با اسلام کار ندارند، گر چه به آزادی کار دارند، آزادی را می خواهند اما آزادی به غیر اسلام. ملت ما توجه کنند که لااقل داخل این طور حزبها نشوند. اینها آزادی منهای اسلام را می خواهند و این غیر از طریقه شما است. شما اسلام را یم خواهید که اسلام به ما آزادی بدهد و نه آزادی منهای اسلام. مسئله آزادی و مرجع مولانا جلال الدین در مثنوی داستان روستائی و شیر و گاو را آورده است که معروف است: روستائی گاو در آخور ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست ماجرا این است که شیری وارد طویله روستائی می شود، گاو او را می خورد و به جایش می خوابد. روستائی در تاریکی شب به طویله می رود و به خیال گاو، دست بر پشت شیر می مالد. بیچاره نمی داند که پشت چه موجودی را می خارد: اگر در کشور، امکان اظهار نظر از جانب مردم نباشد، آن کشور حکم آن محوطه تاریک را پیدا می کند، که در آن شیر به جای گاو پنداشته شود، و آنگاه معلوم است که چه پیش خواهد آمد. این چنین گستاخ زان می خاردم که در این شب گاو می پندارم این یک امر تجربه شده است که در یک کشور، هیچ اقدامی اساسی، هیچ پیشرفتی نمی تواند به ثمربرسد، مگر آنکه خواست و نیاز و اندیشه مردمش مورد شناخت قرار گیرد و در مسیر درست به حرکت آورده شود، و این از طریق بیان آزاد فکر میسر است. منظورم آن نیست که آزادی مطلق وجئد داشته باشد. در هیچ نقطه دنیا چنین چیزی نیست. ما خود تجربه تلخی از آزادی بی قاعده داشته ایم، زیرا آزادی لگام گسیخته، خفقان لگام گسیخته به دنبال می آورد. در فاصله شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲، یعنی سقوط مصدق، آزادی نسبی در ایران بود، هم نسبی و هم همراه با مقداری هرج و مرج. در این مدت ۱۴۱۳ روزنامه و نشریه وجود داشته است، که در مقایسه با چند روزنامه دوره رضاشاهی رقم هنگفتی است. اکنون که نگاه بر محتوای بعضی از آنها می اندازیم، آدم از خجالت سرخ میشود: دشنام، شعار، لحن شوریده وار. نتیجه آن شد که بعد از آن، طی بیست و پنج سال، مطبوعات می بایست روی خط باریکی حرکت کنند؛ که باب طبع قدرت حاکم باشد. یک خط خرچنگی پر از ابتذال. معنی آزادی نباید آن باشد که نخاله ها سر برآورند و میداندار آزادی بیان گردند. محیط سالم آن است که همه افراد کشور- تا زمانی که فکر مخربی را القاء نمی کنند- در آن زبان گویا داشته باشند. تحقق این امر در گرو دادگستری است که قانون درست و اجرای درست داشته باشد. اگر این بود، آزادی حد خود را خواهد شناخت، و خارج از آنچه مزاح و مصلحت یک ملت آماده جذب آن است حرکت نخواهد کرد. فقدان آزادی بقدر کافی امتحان شوم خود را داده است. نه تنها شأن و انسانیت را در خطر می اندازد، بلکه درشئون دیگر که اقتصاد، سامان اجتماعی، و سلامت کل نظام حکومتی باشد، اثر می گذارد. دیگر با افزایش جمعیت و پیچیده شدن سبک زندگی، آزادی یک تجمل نیست بلکه بی کمک آن حتی نمی توان نیازهای پیش پا افتاده جامعه را برآورده کرد. کشورهای سوسیالیستی- مارکسیستی شرق اروپا، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و لهستان و مجارستان و اکنون که آلمان شرقی و چکسلواکی و بلغارستان گواه زنده ای بر این معنی اند، تجربه چند ده ساله ریشه اش به سنگ خورد و زمانی که در آستانه خشکیدن قرار گرفت، راه بی بازگشتش تبدیل به عقب گرد گشت، ولی چه کسی جوابگوی عمرهای تلف شده، استعدادهای عاطل مانده، و زندگی های برباد رفته است؟ طی این هفتاد ساله میلیونها صفحه سیاه شد تا ثابت کند که این راه، علمی ترین و یگانه ترین راه نجات بشر بوده است، آخرالزمان آیه ها و فلسفه هاست، ولی چند چیز خیلی ساده، از نوع صف، شکم گرسنه، چهره ملول، و از همه مهم تر، بغض در سینه ها، نشان داد که قطره آب می تواند سنگ خارا را سوراخ کند. سلسله جنبان و علت العللش همان یک کلمه ساده بود:آزادی. وقتی خوب نگاه کنیم، طریقه سرمایه داری، غیرطبیعی ترین طریقه ای بوده است که بشر برای خود ایجاد کرده. کدام منطق میتواند بپذیرد که یک فرد، انبوه ثروت در دست خود متمرکز کند، و دیگری دست به دهن باشد. این خود استقرار نوعی بردگی غیر مستقیم می کند، زیرا ندارها محتاج و در قید دارها خواهند بود، ولی چون قرن نوزدهم اروپا آ« را با حکومتی دموکراسی همراه می کرد. زمانه، قدری دیرتر یا زودتر حساب خود را تسویه می کند، و بر اثر همین است که سرانجام دل مردم پس از تحمل زجر کمی خنک می شود. استالین زدائی و مائوزدائی را ببینیم. زمانی بود که نام این دو را در روسیه و چین بی وضو نمی شد بر زبان آورد. دانشگاه پکن به خود می نازید، که مائو تسه تونگ چند صباحی در کتابخانه اش مشغول به کار بوده، ولی همین دانشگاه سال گذشته مجسمه او را در محوطه خود منفجر کرد. آنچه در این جا گفته شد، بدان معنا نیست که نظام سرمایه داری غرب باید نمونه مطلوب حکومت شناخته شود. به هیچ وجه. غرب کاری که کرده مردمش را از روی دلخواه به قبول نظامی رهبری نموده که بهتر از آن را نمی شناخته، و نمی توانسته ایجاد کند. در حالی که سوسالیسم اروپای شرقی، مردمش را به تحمل نظامی واداشته که اجبار بر فراز آن بوده. فرق میان رضایت و اجبار است. در غرب اروپا چون تلقین های تحمیل را گرفته، و به جولان اندیشه میدان داده شده، فعالیت و شوق و ابتکار توانسته است به کار بیفتد، و اصالت کار، یک اصل مهم اجتماعی گردد. وگرنه نه آن است که اروپای غربی سرزمین نظر کرده یا ارض موعود باشد. یونان و پرتقال هر در اروپایند. یونان خاستگاه دموکراسی غرب بوده است، ولی همین چند سال پیش از زیر چکمه سرهنگ ها بیرون کشیده شد و هم اکنون واجد نه بیشتر از زندگی محقری است. پرتقال که نخستین کشور استعماری اروپا بود (نقش استعمار را در ایجاد تمدن غرب می شناسیم) او نیز تا چند سال پیش در زیر استبداد سالازار به سر می برد، و از لحاظ پیشرفتگی، چیزی است در ردیف یونان. چرا؟ برای آنکه تنها اروپائی بودن و به سبک غربی اداره شدن کافی نیست. کار و انضباط و دانش است که تعیین سطح می کند. سوییس سرزمینی است شبیه به کشمیر، با نه بیشتر از کوهسارهای زیبا و دریاچه آب شیرین، ولی این کجا و آن کجا، سوییس از لحاظ منابع طبیعی یکی از کشورهای فقیر دنیاست، اما در عوض غنای مغز و دست دارد که پایان نا پذیر است. اگر سوسیالیسم شرق اروپا کارش به ناکانی کشیده، مفهومش تائید عکس آن که سرماسه داری غرب باشد نیست؛ دنیای سوم باید راه سومی برای خود بیابد که با فرهنگ و مقتضیاتش سازگار باشد. داشتن پارلمان و بعضی نشانه های غربی دیگر کافی نیست که بگویند کشوری در جرگه دموکراسی وارد شده است، زیرا کاریکاتور اینها را به آسانی می شود ساخت. اگر از ظواهر بگذریم و طالب معنی باشیم، نظام مطلوب آن است که زمینه ای فراهم کند که بتواند جوهره انسانی را رشد دهد، یعنی به هر کسی این فرصت داده شود که بنحو نسبی استعداد خود را بشکفاند. ما در گذشته در فرهنگ خود آزادگی را به جای آزادی می شناختیم. آزادگی، آزادی درون است، رها بودن از قیدهای خودپرستانه. بدینگونه، اصلاح از سرچشمه شروع میشود که آن را تهذیب نفس خوانده اند. در محیط استبداد، نومیدی از آزادی اجتماعی، توجه را بر آزادگی بسیار خوب بود، ولی تنها فرد را رستگار می کرد. در این مورد، قطره قطره که جمع گردد، دریا نمیشود، بنابراین ملاط اجتماعی در میان نبود، و جامعه ناهموار می زیست. وضع زندگی جدید، ایجاب سامان دسته جمعی می کند، و ترتیبی می طلبد که جامعه تا آنجا که بشود حافظ حق فرد بماند. و فرد با رای خود و فکر خود و صدای خود، هشیار حق همگان باشد که حقوق فرد نیز در آن مضمر است. این است که رای و حزب و اتحادیه و مجلس قانون گذاری تعبیه گشت و احتیاط هائی از نوع تفکیک قوا به کار بسته شد. البته اینها همه صوری است و جنبه وسیله دارد. اصل آن است که انسانیت انسان مجال سیر داشته باشد. از این رو مهم ترین و اصلی ترین تجلی آزادی و اصل دموکراسی را در آزادی بیان باید جست. حکومتی که با نود و نه و نیم درصد آراء به قدرن رسیده، باز می شود در ماهیت آن حرف داشت، زیرا رای را می توان تحت تاثیر گرفت: با تبلیغ، ایجا هیجان، ارعاب یا پول (از تقلب حرفی نمی زنیم)، اما آزادی بیان – اگر خاص عده ای نباشد- جرقه های چون و چرا و برخورد عقاید می پراکند که اندیشه راکد را از رکورد باز می دارد. آزادی بیان، مادر آزادیهاست، این است که می ماند، در تاریخ سیران می کند و آزادیهای دیگر را که تجمع و مشاوره و رای طبیعت باشد، به دنبال می آورد. از این رو به نظر می رسد که مشکل ترین آزادی ها نیز همین است. اما مشکل بودنش دلیل بر نیرومندیش است، زیرا حکومای که از شنیدن حرف دیگران بیم داشته باشد، بیدرنگ و بسادگی این دلیل را به دست داده است که ریگی به کفشش است و بر حق بودن خود اطمینان ندارد. در مورد مرجع نمی خواهیم تکرار مطلب بشود. سالهاست که حرف تسلط «روابط ب ضوابط» بر سر زبانهاست، و به طور کلی جریانهای نفوذی، که از جانب پول باشد یا مقام با خویشاوندی با وقاحت، بی کار نبوده است. دادگستری بمنزله کبد یک جامعه است، تصفیه کننده، و تنظیم کننده اعتدال بدن، وقتی درست کار نکند، چه انتظاری می توان داشت که تولید، کسب، سیاست خارجی، روابط اجتماعی، بتواند راه طبیعی خود را بپیماید. بزرگترین مشکلی که جامعه ما در گذشته داشته است، سرچشمه اش در نبودن دادخواهی بوده. از جورشان و فساد و دین فروشان و اجحاف ستمگرها تا بغض فروخورده عوام، صدها داستان به هزل و جد، و اززبان حیوانها و دیوانه ها و عاقل ها در این باره داریم. یک نمونه را بیاوریم که در کتاب معارف بهاء ولد، پدر مولوی آمده است: یکی از کلاوکان برخاست و به آوازه عدل و داد به دادشهر شد. دید که در آن شهر ظالمان ظلم می کردند. خواست که تا بازگردد گفتند «یک دینار بده، تا بازگردی» گفت«حال به شهر اندر روم» گفتند «دو دینار بده، تا به شهر اندر روی». گفت« همین جا فرود آیم، و بروم تا به شهرداد خواهم، گفتند «سه دینار بده، تا رهایت کنم، که اینجا فرود آئی» چون درماند گفت«دو دینار بدهم و بروم و داد خواهم» چون آنجا فرود آمد، اندکی آنجا بود، برفت و دم خسی ببرید، و زنی داشت آبستن، بیفتاد و حملش تباه شد. چون آن شخص به دادخواهی نزد امیر شهر رفت، پیش از او مردی دیگر دادخواه آمده بود، و می گفت که پدرم به فلان جای کار می کرد، در آن خانه سست بود و فرو افتاد و بر پدرم آمد و هلاک شد، اکنون آن در را بیارید تا قصاص کنند. چون در را بیاوردند. گفت عیب آن کس باشد که در برابر نهاده است. آن کس را بیاوردند، گفت: گناه از کنیزک صاحبخانه بود که بر می گذشت و صاحب جمال بود، دلم بدو مشغول شد، در را نیکو نتوانستم کرد» کنیزک را بیاوردند قصاص کنند، گفت : گناه بی بی بود که کفش دریده بود، مرا به نزد کفشگر فرستاد» بی بی را بیاوردند، گفت: عیب از کفشگر است که کفش را محکم ندوخته بود که ندرد. کفشگر را بیاوردند، گفت آری تقصیر از من است، و لیکن در شهر ما دو آهنگریم همه کارهای این شهر را می کنیم، اگر مرا قصاص کنید، جمله کارها بدان یکی باز می ماند، و کار بر خلق دشوار و ننگ می شود. لیکن درآن شهر به گازر احتیاجی نیست، و دو کس گازری می کنند، یکی از ایشان را به جای من بکشید تا نقصانی پدید نیاید همچنان کردند و یک گازر را قصاص کردند. این مرد نیز ظلم خود را مرافعت کرد. حاکم گفت آن خرس را بدان کس دهید که دمش بریده است تا نگاه دارد تا آنگاه که دمش باز دراز شود وزنش را بدین کس دهید تا مجامعت کند، چندان که آبستن گردد». من گمان می کنم که از حکومت ستمکار یک چیز تاسف انگیزتر است و آن ملت ستمکار است . منظور از ملت ستمکار ملتی است که از ترتیب بی نصیب بیفتد،و بر اثر تحمبل جور و فشار، هم خود ستمکش بشود و هم ندانسته و ناآگاه ستمگر و وضع طوری باشد که هر کسی بر زیردست و ناتوان تر از خود اجحاف روا دارد. که البته این نیز موجبش حکومت ستمکار است. و اما ستم حکومت تنها آن نیست که حقوق مادی افراد را در معرض تجاوز قرار دهد، حقوق معنوی که شرف انسانی یکی از آنها و در راس آنهاست، از همه خطیرتر است. آزادی واقعی در نظام اسلامی و تفاوت آن با آزادی دروغین غربی البته در خصوص آزادی حرفهای بی پایه ای زده می شود که اغلب از سوی دشمنان و ایادی داخلی آنها برای مشوه جلوه دادن الگوی جمهوری اسلامی به اذهان مردم جهان بخصوص هواداران انقلاب اسلامی، اگر چه معدودی غفلت زده و بازی خورده از خودیها نیز گاه آنچه را دشمن می خواهد در باب آزادی به زبان می آورند، لیکن حقیقت مشهود برای ملت بزرگ ایران، آزادی از اسارت طاغوت چه بر سر آنها می آمد و کسی را جرات انتقاد و اعتراض نبود، و این امام راحل عظیم الشان و شاگردان مخلص او بودند که آن طلسم وحشت را شکستند و نفسها را از سینه ها آزاد کردند. اینان که امروز در عزای آزادی می گویند و می نویسند، در آرزوی آن آزادیی هستند که اسلام در آن نباشد و آنان بتوانند به فساد و تباهی و عشرت طلبی و جولان نفس روی بیاورند. اگر چه به این امر تصریح نمی کنند اما با طرح دروغ عدم آزادی- که آزادانه آن را بیان می کنند!! – هدف نهائی خود را که آزادی منهای اسلام است، را رو می کنند. در جمهوری اسلامی، یک وعده از اول انقلاب تا حالا بودند و باز هم هستند که در گوشه و کنار نق می زنند و می گویند: ما آزادی نداریم! این نق را کجا می زنند؟ آیا در یک اتاق دربسته می گویند؟ در نظامی که اختناق وجود دارد و آزادی نیست، کسی که آزادی ندارد، نمی تواند حرفش را بزند. اگر بخواهد بگوید من آزادی ندارم، نمی تواند حرفش را بزند. مجبور است همین حرف را هم در یک پستو و اتاق و یک جمع خصوصی- همان طوری که در زمان رژیم گذشته بودیم- بیان کند؛ اما این آقایان در روزنامه های کثیرالانتشار و مجله یی که ممکن است چند هزار نسخه چاپ بشود، حتی در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی حرف می زنند و می گویند: ما آزادی نداریم!! خدا آنها را به دست خودشان رسوا کرد. همین که در یک روزنامه ، یک نفر می نویسد و چاپ می شود و می گوید ما آزادی نداریم، دلیل این است که او دروغ می گوید. اگر آزادی نداریم، دلیل این است که او دروغ می گوید. اگر آزادی نداشت، نباید این حرف چاپ می شد و یا در بلندگوی عمومی کشور پخش می گردید. پیداست که او خلاف می گوید و خودش نمی فهمد که آبروی خودش را می برد. می گویند: اینهایی که به نماز جمعه می آیند، همه ی ملت نیستند!! می گوییم: بسیار خوب، اینهایی که در راهپیمایی میلیونی ۲۲ بهمن حاضر می شوند، چه طور؟ آنهایی که تشییع جنازه امام آمدند و ده، یازده میلیون انسان در تهران جمع شدند، چه طور؟ آیا آن جمعیت، همه ملت یا نه؟ ملت، اسلام را می خواست، جمهوری اسلامی را می خواهد، دنبال سر رهبری است، پشت سر نظام جمهوری اسلامی است و هر کس که در راه اسلام حرکت می کند و صدق و امانت او برای مردم آشکار شده، مورد اعتماد مردم است و مردم پشت سر او هستند. آزادی در اسلام با آنچه در غرب وجود دارد اساساً و ماهیتاً با هم تفاوتهای بسیاری دارند و لذا هرگز انقلاب اسلامی به دنبال آن چنان آزادای از ابتدا نبود که امروز فقدان آن به حسب انقلاب گذارده شود.انقلاب اسلامی، آزادی را از منظر اسلام و در چارچوب فرهنگ الهی خود جستجو می کرد و مردم نیز همین را می خواهند. در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی انسان، منهای حقیقی به نام دین و خداست؛ لذا ریشه آزادی را هرگز خدادادگی نمی دانند، هیچکدام نمی گویند که آزادی را خدا به انسان داده است؛ به دنبال یک منشا و ریشه ی فلسفی برایش هستند، که عرض کردم. ریشه هایی هم ذکر کرده اند و تفسیر های گوناگونی در این زمینه دارند. در اسلام،«آزادی» ریشه الهی دارد، خود این، یک تفاوت اساسی است و منشا بسیاری از از تفاوتهای دیگر می شود.آزادی در اسلام باارزشها محدود می شود در حالی که در غرب، آزادی از لحاظ اخلاقی و ارزشی نامحدود است، چرا که در نظر آنان اخلاق و ارزشها نسبی هستند و حقیقت ثابتی وجود نداردو در غرب منافع مادی و قدرتها وسرمایه داران است که آزادی را محدود می کند! در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است، لذا آزادی نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزشهای اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزشها تعرض می کند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزشها معتقد نباشد، بنابراین هیچ حدی برای آزادی وجود ندارد؛ منطقاً آزادی نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتی وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است. آزادی در اسلام این طوری نیست. در اسلام، ارزشهای مسلم و ثابتی وجود دارد؛ حقیقتی وجود دارد. حرکت در سمت آن حقیقت است که ارزش و ارزش آفرین و کمال است. بنابراین، آزادی با این ارزشها محدود می شود. این که ارزشها را چگونه باید فهمید و به دست آورد، مقوله ای دیگری است. ممکن است کسانی راههای غلطی را در فهم این ارزشها بروند، ممکن است کسانی راههای درستی را بروند، آن خارج از این بحث است. به هر حال آزادی، محدود به حقیقت و محدود به ارزشهاست.همین آزادی اجتماعی که این قدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضایع کردن فرآورده های ارزشمند معنوی یا مادی یک ملت به کار گرفته بشود، مضر است، درست مثل حیات خود یک انسان. من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمعیاً» در منطق قرآن، کشتن یک انسان، مثل کشتن همه ی انسانیت است؛ این مفهوم خیلی عجیبی است. کسی که دست به قتل یک انسان دراز می کنند، مثل این است که همه انسانیت را کشته است؛ چون تعرض به حریم انسانیت است؛ این مفهوم خیلی عجیبی است. کسی که دست به قتل یک انسان دراز می کند، مثل این است که همه انسانیت را کشته است؛ چون تعرض به حریم انسانیت است، لیکن استثناء آن این است : « بغیر نفس او فساد فی الارض» مگر این که مورد این تعرض قرار می گیرد، خود او به جان کسی تعرض کرده باشد، یا فسادی ایجاد کرده باشد. ببینید، ارزشها و حقایق ثابت و مسلم، این آزادی را محدود می کند؛ همچنان که حق حیات را محدود می کند.

منبع:

نویسنده : سعید صالح احمدی وکیل و مشاور حقوقی قوه قضائیه

منابع و مآخذ نوشتاری : اسلامی ندوشن محمدعلی سخن ها را بشنویم نشر«انتشار» 1375 روان بخش قاسم جامعه ی چندصدایی نشر« باقری» 1378 خاتمی سیدمحمد نسبت دین و آزادی نشر« ذکر» 1378 خامنه ای سیدعلی ویژگی های انقلاب اسلامی موسسه ی قدر ولایت 1380 خمینی سید روح الله آزادی – اقلیت های مذهبی انتشارات امیرکبیر 1363 خمینی سید روح الله وصیت نامه ی سیاسی – مذهبی نشر معارف 1381 شاملو احمد همچون کوچه ای بی انتها انتشارات نگاه 1382 مطهری سید مرتضی پیرامون انقلاب اسلامی دفتر انتشارات اسلامی 1361 مطهری سید مرتضی انسان در قرآن انتشارات صدرا 1364

منابع و مآخذ ویدئویی : مصاحبه با غلامرضا حیاتی از ساعت 21 الی 22:30 غلامرضا نادری زاده از ساعت ۲۰ تا ۲۰:۳۰


نوشته شده توسط:صادق کاخکی - 11476 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۳۴
برچسب ها:
دیدگاه ها

تصویر امنیتی را وارد کنید *