آمریکا؛ گرگ میش نمای حقوق بشر
آمریکا؛ گرگ میش نمای حقوق بشر
آمریکا؛
گرگ میش نمای حقوق بشر
تبیین موضوع
در اواخر قرن گذشته و در آخرین دهه آن بود که امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید. مهمترین یادواره تاریخی آن دوران، شادی و پایکوبی دولت آمریکا بود. سردمداران آن نوید نظم نوینی را در عرصه جهانی میدادند و بوش پدر متکبرانه آغاز حاکمیت یکسره واشنگتن را در سراسر سپهر جهانی به شهروندان دهکده جهانی نوید میداد. غوغای گوش کر کن پایان تاریخ، تمامی دنیا را پرکرده بود. لیبرال دمکراسی پس از تدفین کمونیسم در مقبره شوروی سابق، بهعنوان تنها مکتب فکری حاکم و بلامنازع در نظام بینالملل توسط آمریکائیها ترویج و تبلیغ میگردید. این موج رسانهای پروپاگاندایی آمریکا اینقدر زیاد بود که انگار خودشان هم باورشان شده بود که مونوپول عرصه سیاست جهانیاند.
آمریکا سه موضوع را بهویژه در دنیا بهعنوان پایههای سهگانه لیبرال دمکراسی آمریکایی ترویج داده است، دمکراسی و حقوق بشر، مبارزه با تروریسم و اقتصاد بازار آزاد که در دهه نود این سه مؤلفه در ساختار مهندسی نظام بینالملل بر اساس اجماع واشنگتن نمایی تازه به خود گرفت.
اما هم تجربه عملکرد آمریکا بهویژه از دهه هفتاد میلادی و در قضیه مداخله فضاحتبار ویتنام که به شکست تاریخی در سایگون منجر شد و هم دومینوی مداخلات بی توجیه آمریکا در سراسر جهان، حمایت از رژیمهای مستبد اقتدارطلب مرتجع، رویارویی با انقلاب اسلامی ایران و حمایتهای ضد مردمی از رژیم پهلوی همه ترجمان دروغ بودن ادعای حقوق بشری و ضد تروریستی آمریکا در روابط بینالملل است.
تیرماه در ایران، عرصه خوبی برای رونمایی از چهره واقعی حقوق بشری آمریکاست، ماهی که در آن حمله بیرحمانه ناو نظامی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران رخداده است که براثر آن جاندهها شهروند ایرانی گرفته شد. نوشتار حاضر نشان میدهد که چگونه آمریکا مصداق یک گرگ میش نما در عرصه سیاست جهانی بهویژه درزمینهٔ حقوق بشر و ادعای مبارزه با تروریسم است. امری که امروزه توسط وجدان همه عدالت خواهان در سراسر دنیا روشن است. بهعبارتدیگر، برتری سیاست بینالملل بر حقوق بینالملل اولین مؤلفه در رفتار متناقض آمریکا درزمینهٔ حقوق بشر و مبارزه با تروریسم، برتری دادن به سیاست بینالملل بهجای حقوق بینالملل است. اگرچه موازین حقوق بینالملل درزمینهٔ حقوق بشر و مبارزه با تروریسم خود جای بحث و انتقادات زیادی است اما در کل هدف حقوق بینالملل فعلی مهار سیاست بینالملل و امر قدرت خواهی کنش گران جهانی است.
کنش گران مهم و قدرتمند جهانی بهویژه در مورد دولت ایالاتمتحده آمریکا، عمدتاً اولویت رفتاری و کنش گری خود را به سیاست بینالملل تخصیص میدهند تا به حقوق بینالملل. بهعبارتدیگر تلاش آنها حرکت بر اساس نظم وستفالی است که در آن کسب منافع بیشتر و مرکانتالیسم تجاری غربی که فاقد منشهای رفتاری است، مدنظر است.
براین اساس رفتار دولت آمریکا، در پروندههای مختلف بینالمللی یک کنش گری غیرحقوقی، غیراخلاقی و حتی غیر عرفی است. پرونده ساده، قابلفهم و دمدستی دراینباره، پرونده حقوق بشری دولت عربستان سعودی است که در خیلی از موارد در مورد شهروندان خود رفتار ضد حقوق بشری داشته است، اما همواره با حمایتهای مختلف اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک واشنگتن مواجه بوده است؛ اما در مقابل جمهوری اسلامی ایران در مواقع مختلف مورد تهمت و افترا و تهاجم تبلیغاتی و غیراخلاقی و غیرحقوقی آمریکا در خصوص نقض موازین حقوق بشری شده است.
این در حالی است که امروزهروز رژیم سعودی با استناد به رفتار وحشیانه خود در تحولات جنگ یمن معروف به یک رژیم وحشی کودک کش شده است و صحنههای قتل و کشتار این رژیم که با حمایت برخی از متحدان مرتجع منطقهای آن انجام میشود، بهطور حتی زنده درصحنههای تلویزیونی پخش میشود که جای هرگونه انکار و بهانهگیری را از بین برده است.
حال کجایند آمریکاییهای طرفدار حقوق بشر؟! کجایند این مدعیانی که خود را سردمدار نظم نوین جهانی بر اساس موازین حقوق بشری معرفی میکردند؟! چرا پرونده دولت سعودی را به شورای حقوق بشر نمیبرند؟! چرا آن را بهعنوان مصداق بارز جنایات جنگی معرفی نمیکنند؟! چرا دراین زمینه دادگاه بینالمللی کیفری را مطرح نمیکنند؟! چرا از اصل مسؤولیت حمایت دراین خصوص بر اساس موازین حقوق بینالملل استفاده نمیشود؟! همه این چراهای بیپاسخ، یک جواب ساده دارند که آمریکاییها به دنبال حقوق بشر در ساختار حقوق بینالملل نیستند و بیشتر به موضوع بهعنوان یک موضوع ابزاری نگاه میکنند تا یک هدف ساختاری در نظام بینالملل. البته باید در نظر داشته باشیم که این کنش گری پارادوکس گونه راه را برای فریب افکار عمومی بینالمللی میبندد و افکار عمومی جهانی بهدروغ بودن شعارهای آمریکایی بهراحتی پی میبرند کما اینکه در داخل خود آمریکا نیز بسیاری از روشنفکران، دانشگاهیان و رسانهها بهشدت منتقد رفتارهای دوگانه آمریکا میباشند.
البته این مطلب باید به شکل اختصار اشاره شود که رفتار پارادوکس گونه آمریکا تنها منحصر به رفتار سیاست خارجی نمیشود و موارد بسیار زیادی از نقض حقوق بشر در داخل خود سیاست و حکومت و اجتماع آمریکا وجود دارد که بارزترین آنها ورود دولت آمریکا به حریم خصوصی مردم به بهانه مبارزه با تروریسم است، امری که منجر به بروز اعتراضها و انتقادهای زیادی شده است.
و باز نمونه دیگر از این نقض حقوق بشر در داخل خود آمریکا، نحوه رفتار با مهاجرین و رنگینپوستان است که در ظهور و تکوین پدیده داعش نیز مؤثر بوده است. امری که به آمریکا محدود نمیشود و اروپا نیز کنش گری مشابهی را متأسفانه در قضیه مهاجرین و رنگینپوستان دارا است. این کنش گری ناقض حقوق بشر باعث نارضایتیهای گوناگونی بوده است که یکی از بازخوردهای مهم آن کمک به ظهور و تکوین پدیده داعش است و امروزه به اعتراف خود اروپا و آمریکا بسیاری از مزدوران و اجر بگیران داعشی خود زاییده این رفتارهای تبعیضگونه و ضد حقوق بشری توسط واشنگتن و سایر پایتختهای اروپایی میباشند.
ادعای دروغین مبارزه با تروریسم
از ابعاد دیگر نمای گرگومیشی دولت آمریکا در نظام بینالملل معاصر، ادعای آن برای مبارزه با تروریسم است.
نکته اولی که در اینجا باید در تحلیل موضوع اشاره داشته باشیم این است که آمریکاییها عمدتاً در فضای پسا جنگ سرد، بسیاری از توجیهات مربوط به مداخله نظامی و حضور ژئوپلیتیک خود را ازدستداده بودند، دیگر غولی به نام کمونیسم را نمیتوانستند بهعنوان مترسک مداخلهگری مطرح میکردند. بهاینترتیب بود که وجود پایگاههای نظامی و سیاست مداخلهجویانه آمریکا در بسیاری از نقاط مختلف دنیا با بحران مشروعیت مواجه گردید. مصداق بارز آن در سیاست آتلانتیک گرایی بود که فلسفه ناتو را با بحران جدی مواجه میکرد.
دراین حولوحوش بود که آمریکا شدیداً دنبال ساخت عوامل مشروعیت زا درصحنه واقعی سیاست بینالملل افتاد که بدینوسیله بتواند حضور نظامی و مداخلهجویانه خود را در جغرافیای سیاسی جهان توجیه کند. دراین راستا بود که مبارزه با تروریسم و اسلام هراسی و حتی ایران هراسی بهعنوان این دسته از عوامل مشروعیت زا مطرح گردید. بعدها وقوع رخداد یازدهم سپتامبر نیز به یکی از مهمترین توجیهات استمرار بخشی به سیاست خارجی مداخله گرانه و یکجانبه آمریکا در سیاست بینالملل تبدیل گردید.
این موضوع سناریوسازی عامدانه آمریکا، باعث شد که در کنار سایر مستندات، علل و عوامل گوناگون، خیلیها در اصل صحت عملیات تروریستی برجهای دوقلو تشکیک ایجاد کنند و آن را قسمتی از سناریوسازی مذکور آمریکا و دولت صهیونیستی قلمداد نمایند.
اما نکته ظریف تاریخی که باید به آن توجه داشت این است که علیالاصول درروند تاریخی، آمریکا خود از مولدان اصلی تروریسم و حرکتهای تروریستی بوده است. از زمانی که کمپهای آموزش نظامی و ارسال کمکهای مالی و تجهیزات نظامی در افغانستان و پاکستان برای مبارزه با کمونیسم زده شد، بهنوعی سیاست تروریست پروری آمریکا نیز به شکل مزدور پروران اجیر بگیر آغاز گردید.
بهعبارتدیگر، میتوان گفت که سیاست مبارزه با تروریسم آمریکا از اصالت حقوقی و اخلاقی برخوردار نبوده است. آمریکا هرگز دغدغه مبارزه با تروریسم را بالاصاله نداشته است، اگر هم مبارزه با تروریسم مطرح میشود صرفاً برای کسب منافع ملی بیشتر و مواجهه با دولتهای خصم ازنظر آمریکا، حمایت از رژیم صهیونیستی، تجزیه ژئوپلیتک مناطق جهان اسلام و سایر مناطقی که تأمینکننده راهبردهای کلان آمریکاست، مطرح است.
در اینجا بازمانند مصادیق ادعای حقوق بشری که در بالا به آن اشاره رفت، آمریکا بهعنوان یک ابزار کلیدی به راهکار مبارزه با تروریسم مینگرد. هر جا که لازم باشد از آن برای توجیه گری، مشروعیت سازی و فشار به گروههای مخالف خود بهره میبرد.
اما باز بهمانند حقوق بشر، مبارزه با تروریسم نیز یکه تصویر کاریکاتوری تأسفبار را دارا است. در مواجهه با رویکردهای مبارزه با تروریسم دولت واشنگتن، اصلیترین موضوعی که به نظر میرسد همین ضربالمثل معروف ماست که دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟! حمایت از رژیم تروریست پرور و کودک کش عربستان را باور کنیم یا این ادعاهای پرطمطراق آمریکا را؟! حمایت از کشتار غزه توسط رژیم تلآویو را باور کنیم یا صحت سیاستهای ضد تروریستی آمریکا را؟! خب معلوم است که ادعاهای آمریکا در خصوص مبارزه با تروریسم بهشدت دروغ و عوامفریبانه است.
شاید بهترین پرونده برای افشای چهره واقعی آمریکا درزمینهٔ دفاع از حقوق بشر و مبارزه با تروریسم، ایران خودمان باشد. واشنگتن زمانی ما را به نقض حقوق بشر متهم میکند که خود از رژیم ضد حقوق بشری پهلوی حمایت به عمل میآورد و عملاً در مقابل خواست و اراده مردم ایران برای تأمین استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی حتی به شکل نظامی ایستادگی میکرد.
کنش گری دولت آمریکا در زمان هشت سال دفاع مقدس مبنی بر حمایت از رژیم تروریست پرور و متجاوز صدام حسین و ارسال کمکهای مالی و لجستیکی زیاد با حمایت سعودی و کویت و سایرین به عراق و نهایتاً حمله ناجوانمردانه و سبعانه ناو نظامی ویسکانسین به هواپیمای مسافربری ایرانی از مصادیق عملکرد این گرگی است که نقاب بر چهره زده است.
و بماند جان بالای هفده هزار شهید گرانقدر ترور که امروز در ایران داریم. اگر به تحلیل و بررسی شهادت این شهروندان ایرانی بنگریم در اغلب آنها بهنوعی دست آمریکاییها و صهیونیستها بهنوعی قابلمشاهده است. نکته اساسی که به خاطر باید داشته باشیم این است که امروزه تروریستهای قاتلی که شهروندان ایرانی را به شهادت رساندند در حریم امن این کشورها و با حمایت سیاسی آنها به سر میبرند. اگر ادعای حقوق بشر غرب به سردمداری آمریکا صحت داشته باشد، حداقل امری که از آنها انتظار میرود این است که از این تروریستها حمایت به عمل نیاورند و به سمت محاکمه قانونی آنها اقدام نمایند.
فرجام سخن
دولت آمریکا درزمینهٔ حمایت از حقوق بشر و مبارزه با تروریسم به بیراهه رفته است. متأسفانه این به بیراهه رفتن نیز عامدانه و عوامفریبانه است. واشنگتن در راستای مشروعیت سازی برای خود، چهرهاش را بزککرده است و از نقاب شعارهای دروغین و فریبنده استفاده مینماید.
کنش گری واشنگتن در نظام بینالملل، با استناد به رخدادهای پیشین، کنش گری عاری از عملکرد منطقی حقوقی و اخلاقی است. این سیاست بسیار کوتاه بینانه و صرفاً بر اساس تأمین منافع اقتصادی و سیاسی آمریکا و حمایت از رژیم صهیونیستی طراحیشده است.
سیاست حقوق بشری آمریکا فاقد اصالت و صحت انگیزشی و اقدامی است. برعکس این سیاست عمدتاً ابزاری طراحیشده است که باعث میشود تا پارادوکسهای عمیقی در راهبردها و رویکردهای واشنگتن درصحنه افکار عمومی نظام بینالملل هویدا شود.
چهره نقابدار آمریکا نهتنها مشکلی از مشکلات حقوق بشر و مبارزه با تروریسم را در دنیا حل نمیکند، بلکه هرروز بر چالشها و پیچیدگیهای آن میافزاید و کار را برای مواجهه حقوقی، عاقلانه و عادلانه و اخلاقی جامعه بینالملل برای ارتقای حقوق بشر و مبارزه با تروریسم سختتر میکند. دکتر رضا سیمبر استاد تمام گروه علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه گیلان؛ منبع: بخش بینالملل سایت فارس